مترادف ژاژ : بیهوده، ترهات، چرند، مزخرف، مهمل، یاوه
ژاژ
مترادف ژاژ : بیهوده، ترهات، چرند، مزخرف، مهمل، یاوه
فارسی به انگلیسی
thistle (genera: Onopordum, Cirsium, Cinicus)
idle talk, nonsense
thorn
مترادف و متضاد
بیهوده، ترهات، چرند، مزخرف، مهمل، یاوه
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - بوته گیاهی است بغایت سفید و شبیه بدرمنه در نهایت بی مزگی و هر چند شتر آن را بخاید نرم نشود و بسبب بیمزگی فرو برد . توضیح : درباره هویت این گیاه اختلاف است . مولف برهان آن را علفی دانسته که در دوغ کنند و هم آنرا نوعی کنگر نوشته و مرادف خار شتر دانسته است . مرحوم دهخدا در لغت نامه آنرا همان کاکوتی میداند . ۲ - تره دوغ یعنی آنچه از رستنی که در دوغ و ماست کنند . ۳ - سخن بیهوده یاوه .
(ادبی) حرف بیاساس، یاوه، چرند
(گیاهشناسی) خاربن، انگنار، خار مقدس
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
صاحب آنندراج گوید: گیاهی است شبیه به درمنه در نهایت بیمزگی و ناگواری که هرچند شتر آن را بخاید نرم نشود و بجهت بیمزگی فرونبردو آن را به تازی غلیص خوانند. صاحب برهان گوید: بوته ٔ گیاهی باشد بغایت سپید و شبیه به درمنه در نهایت بیمزگی و هرچند شتر آن را بخاید نرم نشود و بسبب بیمزگی فرونبرد و بعضی مطلق تره ٔ دوغ را گفته اند یعنی آنچه از رستنی که در دوغ و ماست کنند و علفی را نیز گویند خاردار که در ماست کنند و آن را کنگر خوانند و جمعی گویند علفی است که بی تخم میروید و آن نوعی از درمنه است که بدان آتش افروزند و این بمعنی اول نزدیک است و بعضی گویند هر علفی که بی تخم روید و بعضی گفته اند علفی است که آن را شتر خورد و بعربی غلیص خوانند -انتهی . گیاهی است سفید و خاردار و سخت بدمزه که اشتر چندانکه بخاید به حلق فروبردن نتواند. (غیاث ). غلیص . (مهذب الاسماء) : ملک بوقت بهار هر سال به دشت بیرون شدی با خاصگان خویش و آنجا خیمه زدی وتا گرم نشدی آنجا بودی و از آن چیزها که از زمین روید چون گیاهها و ژاژها از مفارج (؟) و مجه همی چیدندی و همی خوردندی . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).
ژاژ میخایم و ژاژم شده خشک
خار دارد همه چون نوک بغاز.
ابوالعباس .
ای میر شاعرانت همه آنک
من ژاژ نی ولیکن فرغستم .
لمعانی عباسی .
ژاژ داری تو و هستند بسی ژاژخوران
وین عجب نیست که یازند سوی ژاژ خران .
عسجدی .
|| کنایه از سخنان هرزه و یاوه و بی مزه و هذیان هم هست . (برهان ). مجازاً بمعنی سخن بیهوده و گفته ٔ باطل و بیفایده و هرزه . اسدی در لغت نامه ذیل لغت یافه گوید: یافه و خله و ژاژ و لک ، سخنان بیهوده بود. هرزه . هذیان . بیهده . بیهوده از سخن و غیر آن :
پس ار ژاژ و خوهل آوری پیش من
همت خوهل پاسخ دهد پیرزن (کذا).
ابوشکور.
چو برسم بدید اندرآمد به باژ
نه گاه سخن بود و گفتار ژاژ.
فردوسی .
ایا ز بیم زبانم نژند گشته و هاژ
کجا شد آنهمه دعوی کجا شد آنهمه ژاژ.
لبیبی .
نامه ٔ مانی با نامه ٔ تو ژاژ است
شعر خوارزمی با شعر تو لامانی .
فرخی .
من اینهمه ز طریق مطایبت گفتم
مگر نگوئی کاین ژاژ باشد و هذیان .
فرخی .
شعر ژاژ از دهان من شکر است
شعر نیک از دهان تو پینو.
طیان .
این مُشتی ژاژ است که بوالحسن و دیگران نبشته اند. (تاریخ بیهقی ص 661).
صدگونه ژاژ و بیخردی کرد و نیز گفت
بر هر کسی نثار و برو بند و گیر و دار.
سوزنی .
غرر سحر ستانید که خاقانی راست
ژاژ منحول به دزدان غرربازدهید.
خاقانی .
شعر استادان فرود ژاژهای خود نهم
سخت سخت آمدخرد را اینکه منکر منکرم .
خاقانی .
بر دشمن تو خندد گردون چو مرد عاقل
بر هزلهای جحی بر ژاژهای طیان .
پیغوملک .
وین چه ژاژ است دگرباره که ابیات مدیح
گر بود هفت فرستی به تقاضا هفتاد.
اثیر اومانی .
این چه ژاژ است و چه هرزه ای فلان
من حقیقت یافتم چبودنشان .
مولوی .
این چه ژاژ است این چه کفر است و فشار
پنبه ای اندر دهان خود فشار.
مولوی .
شهوتی ّ است او و بس شهوت پرست
زان شراب زهرناک ژاژ مست .
مولوی .
خادع دردند درمانهای ژاژ
ره زنند و زرستانان رسم باژ.
مولوی .
|| قسمی از هیزم باشد که آتش بدان افروزند و برفور شعله اش فرونشیندو فروزینه هم گویند. (از فرهنگی خطی ).
صاحب آنندراج گوید: گیاهی است شبیه به درمنه در نهایت بیمزگی و ناگواری که هرچند شتر آن را بخاید نرم نشود و بجهت بیمزگی فرونبردو آن را به تازی غلیص خوانند. صاحب برهان گوید: بوته گیاهی باشد بغایت سپید و شبیه به درمنه در نهایت بیمزگی و هرچند شتر آن را بخاید نرم نشود و بسبب بیمزگی فرونبرد و بعضی مطلق تره دوغ را گفته اند یعنی آنچه از رستنی که در دوغ و ماست کنند و علفی را نیز گویند خاردار که در ماست کنند و آن را کنگر خوانند و جمعی گویند علفی است که بی تخم میروید و آن نوعی از درمنه است که بدان آتش افروزند و این بمعنی اول نزدیک است و بعضی گویند هر علفی که بی تخم روید و بعضی گفته اند علفی است که آن را شتر خورد و بعربی غلیص خوانند -انتهی. گیاهی است سفید و خاردار و سخت بدمزه که اشتر چندانکه بخاید به حلق فروبردن نتواند. ( غیاث ). غلیص. ( مهذب الاسماء ) : ملک بوقت بهار هر سال به دشت بیرون شدی با خاصگان خویش و آنجا خیمه زدی وتا گرم نشدی آنجا بودی و از آن چیزها که از زمین روید چون گیاهها و ژاژها از مفارج ( ؟ ) و مجه همی چیدندی و همی خوردندی. ( ترجمه طبری بلعمی ).
ژاژ میخایم و ژاژم شده خشک
خار دارد همه چون نوک بغاز.
من ژاژ نی ولیکن فرغستم.
وین عجب نیست که یازند سوی ژاژ خران.
پس ار ژاژ و خوهل آوری پیش من
همت خوهل پاسخ دهد پیرزن ( کذا ).
فرهنگ عمید
۲. [مجاز] سخن بیهوده و بی معنی، یاوه.
۳. (زیست شناسی ) کنگر.
۴. (زیست شناسی ) = کاکوتی
* ژاژ خاییدن: (مصدر لازم ) [قدیمی، مجاز] سخنان بی مزه، بیهوده، و بی معنی گفتن، یاوه سرایی کردن: همه دعوی کنی و خایی ژاژ / در همه کارها حقیری و هاژ (ابوشکور: شاعران بی دیوان: ۸۷ )، گر ننالم گویند نیست حاجتمند / وگر بنالم گویند ژاژ می خاید (مسعودسعد: ۱۲۳ ).
* ژاژ دراییدن: (مصدر لازم ) [قدیمی، مجاز] = * ژاژ خاییدن: کسی که ژاژ دراید به درگهی نشود / که چرب گویان آنجا شوند کندزبان (فرخی: ۳۲۷ ).
* ژاژ لاییدن: (مصدر لازم ) [قدیمی، مجاز] = * ژاژ خاییدن: آن خبیث از شیخ می لایید ژاژ / کژنگر باشد همیشه عقل کاژ (مولوی: ۳۱۸ ).
۱. (زیستشناسی) گیاهی بیمزه، خاردار، و خودرو شبیه درمنه که در صحراها میروید. شتر آن را از زمین میکند و میجود اما نمیتواند نرم کند و فرو ببرد. جز سوختن مصرفی ندارد.
۲. [مجاز] سخن بیهوده و بیمعنی؛ یاوه.
۳. (زیستشناسی) کنگر.
۴. (زیستشناسی) = کاکوتی
〈 ژاژ خاییدن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] سخنان بیمزه، بیهوده، و بیمعنی گفتن؛ یاوهسرایی کردن: ◻︎ همه دعوی کنی و خایی ژاژ / در همه کارها حقیری و هاژ (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۸۷)، ◻︎ گر ننالم گویند نیست حاجتمند / وگر بنالم گویند ژاژ میخاید (مسعودسعد: ۱۲۳).
〈 ژاژ دراییدن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] = 〈 ژاژ خاییدن: ◻︎ کسی که ژاژ دراید به درگهی نشود / که چربگویان آنجا شوند کندزبان (فرخی: ۳۲۷).
〈 ژاژ لاییدن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] = 〈 ژاژ خاییدن: ◻︎ آن خبیث از شیخ میلایید ژاژ / کژنگر باشد همیشه عقلکاژ (مولوی: ۳۱۸).
دانشنامه عمومی
همان نسخ، همارز واگذاردن و تاراندن و کنارزدن. میتوانیم برابر منسوخ و دربرابر ناسخ هم بگذاریمش. پس ناسخ و منسوخ را دیگر ژاژا و ژاژ گوییم.
کلام بیهوده
گویش مازنی
۱حالتی از هر نوع برآمدگی ۲برآشفتگی ۳حالت موی پف کرده