مترادف فاش : آشکار، آشکارا، ابراز، افشا، برملا، جلوه گر، ذایع، رسوا، ظاهر، عالم گیر، علنی، عیان، لو، مشخص، مشهود، معلوم، نمودار، واضح، هویدا
متضاد فاش : مخفی، ناآشکار، نهان
برابر پارسی : آشکار، آشکارا، پدیدار، نمایان، هویدا
open(ly), frank(ly)
barely, open
آشکار، آشکارا، ابراز، افشا، برملا، جلوهگر، ذایع، رسوا، ظاهر، عالمگیر، علنی، عیان، لو، مشخص، مشهود، معلوم، نمودار، واضح، هویدا ≠ مخفی، ناآشکار، نهان
فاش . (اِخ ) رودی است در ایالت کرمان که اراضی ناحیه ٔ جبال بارز را مشروب میکند.
فردوسی .
مولوی .
سعدی (بوستان ).
حافظ.
طاهر فضل .
سعدی (بوستان ).
ناصرخسرو.
فردوسی .
۱. آشکارا.
۲. (صفت) آشکار: ◻︎ گناه کردن پنهان بِه از عبادت فاش / اگر خدایپرستی هواپرست مباش (سعدی۲: ۴۶۳).
〈 فاش شدن: (مصدر لازم)
۱. آشکار شدن.
۲. شایع شدن
〈 فاش گردیدن: (مصدر لازم) = 〈 فاش شدن: ◻︎ چرا گوید آن چیز در خفیه مرد / که گر فاش گردد شود رویزرد (سعدی۱: ۱۵۴).
〈 فاش کردن: (مصدر متعدی) آشکار کردن: ◻︎ مکن عیب خلق ای خردمند فاش / به عیب خود از خلق مشغول باش (سعدی۱: ۱۵۶).
〈 فاش ساختن: (مصدر متعدی) = 〈 فاش کردن
فحش – دشنام