کلمه جو
صفحه اصلی

فاش


مترادف فاش : آشکار، آشکارا، ابراز، افشا، برملا، جلوه گر، ذایع، رسوا، ظاهر، عالم گیر، علنی، عیان، لو، مشخص، مشهود، معلوم، نمودار، واضح، هویدا

متضاد فاش : مخفی، ناآشکار، نهان

برابر پارسی : آشکار، آشکارا، پدیدار، نمایان، هویدا

فارسی به انگلیسی

barely, open, open(ly), frank(ly)

open(ly), frank(ly)


barely, open


مترادف و متضاد

open (صفت)
فراز، صریح، دایر، باز، اشکار، روباز، بی ابر، مفتوح، ازاد، در معرض، رک گو، بی الایش، فاش، علنی، سرگشاده، گشوده، واریز نشده، بی پناه

manifest (صفت)
ظاهر، اشکار، بارز، ساطع، فاش

obvious (صفت)
ظاهر، اشکار، بدیهی، مشهود، واضح، مفهوم، هویدا، فاش، علنی، مریی

overt (صفت)
معلوم، اشکار، واضح، عمومی، فاش، نپوشیده

آشکار، آشکارا، ابراز، افشا، برملا، جلوه‌گر، ذایع، رسوا، ظاهر، عالم‌گیر، علنی، عیان، لو، مشخص، مشهود، معلوم، نمودار، واضح، هویدا ≠ مخفی، ناآشکار، نهان


فرهنگ فارسی

آشکار، آشکارا، پراکندهاصل آن فاشی، اسم فاعل ازریشه فشووعربی است
( اسم صفت ) ۱ - آشکارا ظاهرا ۲ - همگانی عمومی .
رودی است در ایالت کرمان که اراضی ناحیه جبال بارز را مشروب میکند .

فرهنگ معین

[ ع . ] (ق . ) = فاشی . فاشّ: ۱ - آشکارا، هویدا. ۲ - پراکنده .

لغت نامه دهخدا

فاش. ( از ع ، ص ) آشکارا و ظاهر. ( آنندراج ) ( غیاث ). مخفف فاشی ، اسم فاعل از ریشه فشو است که لام الفعل آن در حالت نکره حذف میشود، و در زبان فارسی از دیرباز این کلمه و کلمه صاف بجای فاشی و صافی بکار میرفته است. مؤنث فاش ، فاشیة است. رجوع به اقرب الموارد شود :
همین است فرجام و آغاز ما
سخن گفتن فاش و هم راز ما.
فردوسی.
گفت ، لیکن فاش گردد از سماع
کل سِرّ جاوز الاثنین شاع.
مولوی.
اگر مشک خالص نداری مگوی
وگر هست خود فاش گردد به بوی.
سعدی ( بوستان ).
فاش میگویم و از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم.
حافظ.
|| مشهور. معروف. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
فاش شد نام من به گیتی فاش
من نترسم ز جنگ وز پرخاش.
طاهر فضل.
به نطق است و عقل آدمیزاده فاش
چو طوطی سخنگوی و نادان مباش.
سعدی ( بوستان ).
|| همگانی و عمومی. آنچه همگان مرتکب شوند :
جهل و بیباکی شده فاش و حلال
دانش و آزادگی گشته حرام.
ناصرخسرو.

فاش. ( ص ) پراگنده. مبدل پاش است. ( آنندراج ). صاحب صحاح الفرس کلمه را فارسی دانسته و چنین مینویسد: پراکنده شده و آشکاره شده باشد. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
چو در کابل این داستان فاش گشت
سر مرزبان پر ز پرخاش گشت.
فردوسی.
این حدیث به نیشابور فاش شد. ( تاریخ بیهقی ).

فاش. ( اِخ ) رودی است در ایالت کرمان که اراضی ناحیه جبال بارز را مشروب میکند.

فاش . (اِخ ) رودی است در ایالت کرمان که اراضی ناحیه ٔ جبال بارز را مشروب میکند.


فاش . (از ع ، ص ) آشکارا و ظاهر. (آنندراج ) (غیاث ). مخفف فاشی ، اسم فاعل از ریشه ٔ فشو است که لام الفعل آن در حالت نکره حذف میشود، و در زبان فارسی از دیرباز این کلمه و کلمه ٔ صاف بجای فاشی و صافی بکار میرفته است . مؤنث فاش ، فاشیة است . رجوع به اقرب الموارد شود :
همین است فرجام و آغاز ما
سخن گفتن فاش و هم راز ما.

فردوسی .


گفت ، لیکن فاش گردد از سماع
کل ّ سِرّ جاوز الاثنین شاع .

مولوی .


اگر مشک خالص نداری مگوی
وگر هست خود فاش گردد به بوی .

سعدی (بوستان ).


فاش میگویم و از گفته ٔ خود دلشادم
بنده ٔ عشقم و از هر دو جهان آزادم .

حافظ.


|| مشهور. معروف . (یادداشت بخط مؤلف ) :
فاش شد نام من به گیتی فاش
من نترسم ز جنگ وز پرخاش .

طاهر فضل .


به نطق است و عقل آدمیزاده فاش
چو طوطی سخنگوی و نادان مباش .

سعدی (بوستان ).


|| همگانی و عمومی . آنچه همگان مرتکب شوند :
جهل و بیباکی شده فاش و حلال
دانش و آزادگی گشته حرام .

ناصرخسرو.



فاش . (ص ) پراگنده . مبدل پاش است . (آنندراج ). صاحب صحاح الفرس کلمه را فارسی دانسته و چنین مینویسد: پراکنده شده و آشکاره شده باشد. (یادداشت بخط مؤلف ) :
چو در کابل این داستان فاش گشت
سر مرزبان پر ز پرخاش گشت .

فردوسی .


این حدیث به نیشابور فاش شد. (تاریخ بیهقی ).

فرهنگ عمید

۱. آشکارا.
۲. (صفت ) آشکار: گناه کردن پنهان بِه از عبادت فاش / اگر خدای پرستی هوا پرست مباش (سعدی۲: ۴۶۳ ).
* فاش شدن: (مصدر لازم )
۱. آشکار شدن.
۲. شایع شدن
* فاش گردیدن: (مصدر لازم ) = * فاش شدن: چرا گوید آن چیز در خفیه مرد / که گر فاش گردد شود روی زرد (سعدی۱: ۱۵۴ ).
* فاش کردن: (مصدر متعدی ) آشکار کردن: مکن عیب خلق ای خردمند فاش / به عیب خود از خلق مشغول باش (سعدی۱: ۱۵۶ ).
* فاش ساختن: (مصدر متعدی ) = * فاش کردن

۱. آشکارا.
۲. (صفت) آشکار: ◻︎ گناه کردن پنهان بِه از عبادت فاش / اگر خدای‌پرستی هوا‌پرست مباش (سعدی۲: ۴۶۳).
⟨ فاش شدن: (مصدر لازم)
۱. آشکار شدن.
۲. شایع شدن
⟨ فاش گردیدن: (مصدر لازم) = ⟨ فاش شدن: ◻︎ چرا گوید آن چیز در خفیه مرد / که گر فاش گردد شود روی‌زرد (سعدی۱: ۱۵۴).
⟨ فاش کردن: (مصدر متعدی) آشکار کردن: ◻︎ مکن عیب خلق ای خردمند فاش / به عیب خود از خلق مشغول باش (سعدی۱: ۱۵۶).
⟨ فاش ساختن: (مصدر متعدی) = ⟨ فاش کردن


گویش مازنی

/faash/ فحش – دشنام

فحش – دشنام


واژه نامه بختیاریکا

( در ) ؛ شکوفه
باش؛ باشالی

پیشنهاد کاربران

در زبان لری بختیاری به معنی
گل درخت کنار. برملا کردن
Fash

فاش: [اصطلاح موسیقی ] یک نوع صدا و یا دسته بندی صوتی. در زبان آلمانی به معنی سوژه هم می باشد.

فاش
این واژه می تواند همان پاش و پاشیدن پارسی باشد
هر چند شکل اِفشا هم می تواند : اَفشیدن یا اَفشاندن بوده باشد.
میتوان برای این هوزهء مَئنایی ( حوزهء مَعنایی ) با دستور زبان پارسی از آن بهره جُست :
اِفشا = فاشیدَن ، اَفشیدن ، اَفشاندن ، فاشندگی ، فاشگری، اَفشَندگی ، اَفشا ، اَفشید
اِفشا کننده = فاشَنده ، اَفشَنده
اِفشا شونده = فاشیده، اَفشیده
اِفشاگَر = فاشگَر، اَفشیدگَر
شاید به این مینه است که با شید به چیزی نور تاباندن و آن را روشن ساختن و بدین گونه آن را پادپوشی یا آپوشی یا بَرمَلا کردن و با آن راستی یا حقیقت را بازیابی یا کشف کردن ، باشد .



فاش:اصل عربی فاش، فاشی است ولی چون لفظ منقوص مانند قاضی و داعی در حال رفع و جرّ اعلال می شود و یاء آن می افتد و بدین صورت درمی آید: قاضٍ، داعٍ - ظاهراً فارسی زبانان در بعضی موارد این حالت را معتبر داشته اند با حذف تنوین از قبیل: صاف ، داج ، یمان به جای صافی داعی و یمانی ، فاش نیز از این نوع استعمار است.
( ( با حکیم او قصه ها می گفت فاش
از مقام و خواجگان و شهر و باش ) )
( شرح مثنوی شریف، فروزان فر ، بدیع الزمان ، چاپ هشتم ، 1375 . ص 102 )


فاش
اگر نیک بنگریم در کاربُرد فاش مینه ی پاش را درمی یابیم وختی می گوییم یا می شنویم : خَبَری یا رازی فاش شد ینی به همه جا پاش شد یا پاشیده و پراکنده و پخش شدو با این کار همه از آن باخبر و آگاه گَشتند .

سرباز. [ س َ ] ( ص مرکب ) روشن. صریح. بدون پرده. فاش :
مگو از هیچ نوعی پیش زن راز
که زن رازت بگوید جمله سرباز.
عطار.


کلمات دیگر: