کلمه جو
صفحه اصلی

وادی


مترادف وادی : بادیه، بیابان، صحرا، کویر، هامون، عرصه، میدان، رود، مسیل، نهر

متضاد وادی : آبادی، شهر

برابر پارسی : بیابان، دشت

فارسی به انگلیسی

valley, desert, wadi

valley


فارسی به عربی

وادی

عربی به فارسی

دربند , تنگه , دره باريک وتنگ , گلو , حلق , دره تنگ , گلوگاه , ابکند , شکم , گدار , پر خوردن , زياد تپاندن , با حرص و ولع خوردن , پر خوري کردن , پر خوري , دره تنگ و عميق , داراي دره تنگ کردن , دره , وادي , ميانکوه , گودي , شيار


فرهنگ اسم ها

اسم: وادی (پسر، دختر) (عربی) (تلفظ: vādi) (فارسی: وادی) (انگلیسی: vadi)
معنی: سرزمین، رود، نهر، فضای ذهنی ای که برای چیزی تصور می شود، بیابان، فضا، مکان، جایگاه، ( در قدیم ) زمین میان دو کوه، دره، آب جاری فراوان

مترادف و متضاد

valley (اسم)
گودی، جلگه، شیار، دره، وادی، میانکوه

بادیه، بیابان، صحرا، کویر، هامون ≠ آبادی، شهر


عرصه، میدان


رود، مسیل، نهر


۱. بادیه، بیابان، صحرا، کویر، هامون
۲. عرصه، میدان
۳. رود، مسیل، نهر، ≠ آبادی، شهر


فرهنگ فارسی

منسوب بوادی القری از شهرهای حجاز که گروهی به آن منسوبند .
دره، رودخانه، گشادگی میان دوکوه، اودیه جمع
( صفت ) منسوب به وادی القری
یحیی بن ابی عبیده بن الوادی که در حدیث ثقه بوده .

فرهنگ معین

[ ع . ] (اِ. ) ۱ - رودبار، رود. ۲ - دَرّه . ۳ - صحرا، بیابان .

لغت نامه دهخدا

وادی. ( ع ص ) سائل. جاری. روان. صاحب اقرب الموارد در ذیل وَدْی آرد: وَدی الشی ُٔ، سال و منه اشتقاق الوادی لان الماء یجری و یسیل کما فی المغرب و المصباح. || ( اِ ) گشادگی میان کوهها یا تپه ها یابیشه ها که راهی است سیل را. دره. ( از اقرب الموارد )( معجم البلدان ). گشادگی میان دو کوه و دو پشته و جزآن. ( ناظم الاطباء ). راه میان دو کوه. ( آنندراج ). || زمین نشیب هموار کم درخت که جای گذشتن آب سیل باشد. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ، از لطایف و شرح نصاب ). گذر سیل. ( از غیاث اللغات ). جای سیل میان دو کوه. ( ترجمان القرآن علامه جرجانی ص 102 ) :
برشود بر باره سنگین چو سنگ منجنیق
دررود در قعر وادی چون به چاه اندر شطن.
منوچهری.
چنانکه باران تابستان در وادیها قاصر و ناچیز گردد نه به آب دریا تواند رسید و نه به جویها تواند پیوستن. ( کلیله و دمنه ج قریب ص 150 ).
چو لختی زمین را طرف درنوشت
ز پهلوی وادی درآمد بدشت.
نظامی.
در این وادی به بانگ سیل بشنو
که صد من خون مظلومان به یک جو
پر جبریل را اینجا بسوزند
بدان تا کودکان آتش فروزند.
حافظ ( دیوان چ جلالی نائینی صص 708-707 ).
در مفردات راغب اصفهانی آمده است : وادی موضعی است که آب در آن جریان یابد. و از این معنی است که گشادگی میان دو کوه را نیز به نام وادی خوانده اند. ج ، اَوداء، اَودیَة و اَواد بر غیر قیاس ، و گویی کلمه جمعوَدی بر وزن غنی است. ( از اقرب الموارد ). || رودخانه و رهگذر آب سیل. ( آنندراج ). رودخانه. ( غیاث اللغات ). رود. ( ناظم الاطباء ) ( کشف اللغات ) :
از خون عدو جوی روان گشته چو وادی
وز شاخ دمانیده شکوفه شجر فتح.
مسعودسعد ( ص 80 چ رشید یاسمی ).
|| صحرای مطلق. ( غیاث اللغات ). فارسیان به معنی صحراو بیابان استعمال نمایند خاصه با لفظ بریدن و پیمودن و شدن و طی کردن و هولناک از صفات اوست. ( آنندراج ). بیابان. صحرا. دشت. ( ناظم الاطباء ) :
وگر به بلخ زمانی شکار چال کند
بیاکند همه وادیش را به بط وبه چال.
عماره.
گر خاک بدان دست یک استیر بگیرد
گوگرد کندسرخ همه وادی و کهسار.
منوچهری ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 124 ).
|| طریقه و مذهب. گویند: فلان در وادیی بجز وادی تو است ؛ یعنی طریقه او بجز طریقه تو است. و در قرآن آمده است : الم تر انهم فی کل واد یهیمون که بدان ارائه شده است اسالیب سخن از مدح و هجا و جدل. ( از اقرب الموارد ).

وادی . (اِخ ) علی الوادی مکنی به ابوالمعارک از محدثان بود و از مردی که وی از مقداد روایت دارد، روایت کرده است . و عیاش بن عباس القتبانی از وی روایت کرده است . (از لباب الانساب ص 255 ج 3) (انساب سمعانی ورق 575 ب ).


وادی . (اِخ ) عمربن داودبن زاذان غلام عثمان بن عفان که معروف به عمربن الوادی المغنی و از مهندسان روزگار ولیدبن یزیدبن عبدالملک بود. (معجم البلدان ).


وادی . (اِخ ) یحیی بن ابی عبیدةبن الوادی که در حدیث ثقه بوده . (معجم البلدان ).


وادی . (اِخ )نام جد ابوصالح سعداﷲبن نجابن الوادی البغدادی الحنبلی . وی از محدثان بود و از ابوالفضل محمدبن ناصر و ابوبکر محمدبن عبدالباقی الانصاری و جز آنها حدیث سماع کرد و وی از ابناء الاربعین سال 537 هَ . ق . بود. (لباب الانساب ص 255 ج 3) (انساب سمعانی ورق 575 ب ).


وادی . (ع ص ) سائل . جاری . روان . صاحب اقرب الموارد در ذیل وَدْی آرد: وَدی الشی ُٔ، سال و منه اشتقاق الوادی لان الماء یجری و یسیل کما فی المغرب و المصباح . || (اِ) گشادگی میان کوهها یا تپه ها یابیشه ها که راهی است سیل را. دره . (از اقرب الموارد)(معجم البلدان ). گشادگی میان دو کوه و دو پشته و جزآن . (ناظم الاطباء). راه میان دو کوه . (آنندراج ). || زمین نشیب هموار کم درخت که جای گذشتن آب سیل باشد. (آنندراج ) (غیاث اللغات ، از لطایف و شرح نصاب ). گذر سیل . (از غیاث اللغات ). جای سیل میان دو کوه . (ترجمان القرآن علامه ٔ جرجانی ص 102) :
برشود بر باره ٔ سنگین چو سنگ منجنیق
دررود در قعر وادی چون به چاه اندر شطن .

منوچهری .


چنانکه باران تابستان در وادیها قاصر و ناچیز گردد نه به آب دریا تواند رسید و نه به جویها تواند پیوستن . (کلیله و دمنه ج قریب ص 150).
چو لختی زمین را طرف درنوشت
ز پهلوی وادی درآمد بدشت .

نظامی .


در این وادی به بانگ سیل بشنو
که صد من خون مظلومان به یک جو
پر جبریل را اینجا بسوزند
بدان تا کودکان آتش فروزند.

حافظ (دیوان چ جلالی نائینی صص 708-707).


در مفردات راغب اصفهانی آمده است : وادی موضعی است که آب در آن جریان یابد. و از این معنی است که گشادگی میان دو کوه را نیز به نام وادی خوانده اند. ج ، اَوداء، اَودیَة و اَواد بر غیر قیاس ، و گویی کلمه ٔ جمعوَدی ّ بر وزن غنی است . (از اقرب الموارد). || رودخانه و رهگذر آب سیل . (آنندراج ). رودخانه . (غیاث اللغات ). رود. (ناظم الاطباء) (کشف اللغات ) :
از خون عدو جوی روان گشته چو وادی
وز شاخ دمانیده شکوفه شجر فتح .

مسعودسعد (ص 80 چ رشید یاسمی ).


|| صحرای مطلق . (غیاث اللغات ). فارسیان به معنی صحراو بیابان استعمال نمایند خاصه با لفظ بریدن و پیمودن و شدن و طی کردن و هولناک از صفات اوست . (آنندراج ). بیابان . صحرا. دشت . (ناظم الاطباء) :
وگر به بلخ زمانی شکار چال کند
بیاکند همه وادیش را به بط وبه چال .

عماره .


گر خاک بدان دست یک استیر بگیرد
گوگرد کندسرخ همه وادی و کهسار.

منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 124).


|| طریقه و مذهب . گویند: فلان در وادیی بجز وادی تو است ؛ یعنی طریقه ٔ او بجز طریقه ٔ تو است . و در قرآن آمده است : الم تر انهم فی کل واد یهیمون که بدان ارائه شده است اسالیب سخن از مدح و هجا و جدل . (از اقرب الموارد).
- امثال :
انت فی واد و نحن فی واد ؛ مثلی است که در موارد اختلاف مقاصد آن را آرند. (از اقرب الموارد).
|| سال بهم الوادی ؛ یعنی هلاک شدند. (از اقرب الموارد). || حُل بوادیک ؛ یعنی بتو مکروه نازل آمد و امر بر تو تنگ شد. (از اقرب الموارد).

وادی . [ دی ی ] (ص نسبی ) منسوب به وادی القری از شهرهای قدیمی حجاز در نزدیک شام که گروهی به آن منسوبند. (لباب الانساب ص 254 ج 3).


فرهنگ عمید

۱. [مجاز] سرزمین.
۲. [مجاز] فضا، جایگاه.
۳. گشادگی میان دو کوه، دره.
۴. رودخانه.
* وادی خاموشان: [قدیمی، مجاز] گورستان: عاقبت منزل ما وادی خاموشان است / حالیا غلغله در گنبد افلاک انداز (حافظ: ۵۳۲ ).

۱. [مجاز] سرزمین.
۲. [مجاز] فضا؛ جایگاه.
۳. گشادگی میان دو کوه؛ دره.
۴. رودخانه.
⟨ وادی خاموشان: [قدیمی، مجاز] گورستان: ◻︎ عاقبت منزل ما وادی خاموشان است / حالیا غلغله در گنبد افلاک انداز (حافظ: ۵۳۲).


دانشنامه عمومی

وادی ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
وادی نوعی از عوارض طبیعی.
وادی شهری در استرالیا.

به معنی سرزمین یا قطعه ای از زمینی در یک سرزمین


دانشنامه آزاد فارسی

در مناطق بیابانی خاورمیانه، درّه ای با دیواره های پرشیب و دارای رودخانه ای فصلی. این رودخانه در فصول مرطوب جریان دارد.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] وادی ها آب های پراکنده و اندک را به مسیرهای مشخصی سوق می دهند و جهت استفاده مردم و کشت به آنها می رسانند.
اگر دو موقعیت جغرافیایی را در مدینه مهم ترین ویژگی طبیعی این شهر بدانیم، یکی: وجود سه حرّه در جنوب، غرب و شرق این شهر است و دیگر: وجود چندین وادی که آب های پراکنده و اندک را به مسیرهای مشخصی سوق می دهد و جهت استفاده مردم و قبایلی که در هر نقطه به امید آب و کشت زندگی می کنند، می رساند.
وضعیت آب در مدینه
آب و هوای مدینه در مقایسه با مکه بسیار بهتر است; چرا که زمین های حاصلخیز وآب نسبتاًمکفی دارد، بااین حال بایدگفت مدینه هم سرزمینی کم آب به حساب می آید.
وادی های جنوب مدینه
آب این شهر در چندین وادی معروف جاری است که البته نه دائمی بلکه موقتی است و با این حال، آن اندازه هست که بتوان به امید آن به کشت و زرع پرداخت.بهترین منطقه مدینه بخش جنوبی آن در امتداد میان شرق و غرب شهر است که به نام های عوالی، قبا و عُصْبه شهرت دارد و از پرجمعیت ترین مناطق منطقه به شمار می رود. در این بخش آب به مقدار فراوان یافت شده و مزارع متعددی در آن تا به امروز وجود دارد. در این بخش، شبکه ای از بهترین وادی ها برای کنترل آب ها وجود دارد; مانند وادی مَهْزور از شرق، وادی مُذَینب از جنوب شرقی، وادی رانوناء از جنوب و بخشی از وادی بطحان که در مسیرش به شمال غرب به این وادی ها می پیوندد. از این رو، تردیدی وجود ندارد که این وادی ها و چاه ها در سمت عوالی، قبا و عصبه، از مهم ترین عوامل در تمرکز جمعیت در آن نواحی و پرداختن آنان به کشاورزی در شکل گسترده بوده است.
فایده دیگر وادی
...

[ویکی الکتاب] معنی وَادِی: وادی - محلی که سیلاب از آنجا میگذرد - دامنه کوههای بزرگ - درّه - سرزمین(به همین اعتبار شکاف میان دو کوه را نیز وادی میگویند ، و جمع این کلمه اودیه میآید.در مجمع البیان گفته : کلمه وادی به معنای دامنه کوههای بزرگ است ، البته دامنههای پایین که همه آبه...
معنی أَوْدِیَةٌ: دره های محل عبور سیل (جمع وادی و وادی محلی است که سیلاب از آنجا میگذرد ، و به همین اعتبار شکاف میان دو کوه را نیز وادی میگویند ، و جمع این کلمه اودیه میآید )
معنی وَادِ: وادی - محلی که سیلاب از آنجا میگذرد - دامنه کوههای بزرگ(به همین اعتبار شکاف میان دو کوه را نیز وادی میگویند ، و جمع این کلمه اودیه میآید.در مجمع البیان گفته : کلمه وادی به معنای دامنه کوههای بزرگ است ، البته دامنههای پایین که همه آبهای کوه در مواقع ...
معنی طُوًی: اسم جلگهای است که در دامنه کوه طور (محل مناجات حضرت موسی علی نبینا و علیه السلام با خداوند) قرار دارد ، و همانجا است که خدای سبحان آن را وادی مقدس نامیده است
معنی هَارٍ: به آرامی افتاده ( کلمه هار اصلش هائر بوده و به معنی به آرامی افتاده است . و عبارت "علی شفا جرف هار فانهار به فی نار" جهنم استعارهای است که حال منافقین مورد نظر را تشبیه میکند به حال کسی که بنائی بسازد که اساس و بنیانش بر لب آبرفت یا مسیل باشد که هیچ...
معنی مَشْعَرِ: مشعرالحرام یا مزدلفه نام محلی است میان عرفات و منا که پس از وادی یا دره ی مأذمین قرار دارد و حجاج باید بعد از غروب شرعی روز عرفه یعنی پس از پایان وقوف در عرفات در روز نهم ذی حجه به این سمت حرکت کنند تا در مشعر برای مدتی هرچند کوتاه به عنوان یکی از وا...
معنی یَهِیمُونَ: حیران و سرگردانند (کلمه یهیمون از هام - یهیم - هیمانا است و این واژه به معنای آنست که کسی پیش روی خود را بگیرد و برود ، و مراد از هیمان در هر وادی در عبارت "أَلَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِی کُلِّ وَادٍ یَهِیمُونَ"، افسار گسیختگی آنان در سخن گفتن است ، میخو...
ریشه کلمه:
ودی (۱۱ بار)

جدول کلمات

دره, رودخانه

پیشنهاد کاربران

وادی

معنی عرفانی وادی : مرحله ایی از رنج غربت ، تنهایی و سرگردانی است ؛ که میتواند از طریق رسیدن به معرفت ( الهام ، وحی ، شهود و. . . ) به آن مرحله پایان داد و پا به مرحله ی بعدی از عرفان گذاشت ؛ که نتیجه ی پشت سرگذاشتن آن قرب الی الله است .

سرزمین

سرزمین ، رود

گشادی


کلمات دیگر: