کلمه جو
صفحه اصلی

گذار


مترادف گذار : عبور، گذر، مسیر، معبر

فارسی به انگلیسی

passage, career, duct, track, transit, transition

passage


career, duct, track, transit, transition


مترادف و متضاد

transition (اسم)
تحول، انتقال، عبور، برزخ، گذار، مرحله تغییر، تغییر از یک حالت بحالت دیگر

عبور، گذر، مسیر، معبر


فرهنگ فارسی

( اسم ) در بعضی ترکیبات بمعنی گذارنده نهنده وضع کننده آید : قانون گذار واگذار فروگذار ورگذار .

1. تغییر هر سامانۀ کوانتومی از یک حالت انرژی به حالت دیگر 2. تغییر حالت ماده از یکی از حالت‌های سه‌گانه به حالت دیگر


فرهنگ معین

(گُ ) ۱ - (اِمص . ) عبور، گذشتن . ۲ - (اِ. ) گذرگاه ، راه عبور.

لغت نامه دهخدا

گذار. [ گ ُ ] ( اِمص ) ریشه فعل گذاردن. گذاشتن. || عبور. مرور. گذشتن :
هم به چنبر گذار خواهد بود
این رسن را اگرچه هست دراز.
رودکی.
اگر خود بهشتی وگر دوزخی است
گذارش سوی چینود پل بود.
اورمزدی.
یکی کوه بینی در آن مرغزار
که کرکس نیابد بر او بس گذار.
فردوسی.
اگر شهریاری وگر هوشیار
تو اندر گذاری و او پایدار.
فردوسی.
همی تا بگرددفلک چرخ وار
بود اندرو مشتری را گذار.
فردوسی.
برآمد ز هر سوی در رستخیز
ندیدند جای گذار و گریز.
فردوسی.
با دولتی است باقی و با نعمتی تمام
با همتی که وهم نیارد بر او گذار.
فرخی.
بدانی که انگیزش است و شمار
همیدون به پول چنیود گذار.
اسدی.
چو پولی است این مرگ کانجام کار
بر این پول دارند یکسر گذار.
اسدی.
بینی آن باد که گویی دم یارستی
یاش بر تبت و خرخیزگذارستی.
ناصرخسرو.
آن عجابیها که آن جایگاه است بینم آنگه از آن جانب بازگویم و گذار ما، هم بر تو باشد. ( اسکندرنامه نسخه سعید نفیسی ). و گذار او بر در باغ بود و شاه بر در باغ ایستاده بود. ( اسکندرنامه نسخه سعید نفیسی ).
هرگه که باد بر تو وزد گویم ای عجب
قلزم به جنبش آمد و جوید همی گذار.
خاقانی.
از این سیلگاهم چنان ده گذار
که پل نشکند بر من از رودبار.
نظامی.
دی در گذار بود و سوی ما نظر نکرد
بیچاره دل که هیچ ندید از گذار عمر.
حافظ.
گذار بر ظلمات است خضر راهی کو
مباد کآتش محرومی آب ما ببرد.
حافظ.
گذار عارف و عامی به دار می افتاد
اگر برای مجازات چوب داری بود.
؟ ( امثال وحکم دهخدا ).
|| ( اِ ) معبر. گذرگاه :
ای حقه ی ْ نابسوده مروارید
اژدها بر گذار تو به کمی .
خسروی.
گذارش پر از نره دیوان جنگ
همه رزم را ساخته چون پلنگ.
فردوسی.
همیشه گذار سواران بود
ز دیوان شه کارداران بود.
فردوسی.
چو ابر آمد تو با بارانش مستیز
بزودی از گذار سیل بگریز.
( ویس و رامین ).
تو بودی بند و داس دامدارم

گذار. [ گ ُ ] (اِمص ) ریشه ٔ فعل گذاردن . گذاشتن . || عبور. مرور. گذشتن :
هم به چنبر گذار خواهد بود
این رسن را اگرچه هست دراز.

رودکی .


اگر خود بهشتی وگر دوزخی است
گذارش سوی چینود پل بود.

اورمزدی .


یکی کوه بینی در آن مرغزار
که کرکس نیابد بر او بس گذار.

فردوسی .


اگر شهریاری وگر هوشیار
تو اندر گذاری و او پایدار.

فردوسی .


همی تا بگرددفلک چرخ وار
بود اندرو مشتری را گذار.

فردوسی .


برآمد ز هر سوی در رستخیز
ندیدند جای گذار و گریز.

فردوسی .


با دولتی است باقی و با نعمتی تمام
با همتی که وهم نیارد بر او گذار.

فرخی .


بدانی که انگیزش است و شمار
همیدون به پول چنیود گذار.

اسدی .


چو پولی است این مرگ کانجام کار
بر این پول دارند یکسر گذار.

اسدی .


بینی آن باد که گویی دم یارستی
یاش بر تبت و خرخیزگذارستی .

ناصرخسرو.


آن عجابیها که آن جایگاه است بینم آنگه از آن جانب بازگویم و گذار ما، هم بر تو باشد. (اسکندرنامه ٔ نسخه ٔ سعید نفیسی ). و گذار او بر در باغ بود و شاه بر در باغ ایستاده بود. (اسکندرنامه ٔ نسخه ٔ سعید نفیسی ).
هرگه که باد بر تو وزد گویم ای عجب
قلزم به جنبش آمد و جوید همی گذار.

خاقانی .


از این سیلگاهم چنان ده گذار
که پل نشکند بر من از رودبار.

نظامی .


دی در گذار بود و سوی ما نظر نکرد
بیچاره دل که هیچ ندید از گذار عمر.

حافظ.


گذار بر ظلمات است خضر راهی کو
مباد کآتش محرومی آب ما ببرد.

حافظ.


گذار عارف و عامی به دار می افتاد
اگر برای مجازات چوب داری بود.

؟ (امثال وحکم دهخدا).


|| (اِ) معبر. گذرگاه :
ای حقه ی ْ نابسوده مروارید
اژدها بر گذار تو به کمی .

خسروی .


گذارش پر از نره دیوان جنگ
همه رزم را ساخته چون پلنگ .

فردوسی .


همیشه گذار سواران بود
ز دیوان شه کارداران بود.

فردوسی .


چو ابر آمد تو با بارانش مستیز
بزودی از گذار سیل بگریز.

(ویس و رامین ).


تو بودی بند و داس دامدارم
نهادی دام و داست بر گذارم .

(ویس و رامین ).


به پول چنیود که چون تیغ تیز
گذار است وهم نامه و رستخیز.

اسدی (گرشاسب نامه ).


|| (اِمص ) تجاوز کردن و سر پیچیدن :
بدو گفت قیصر که ای شهریار
ز فرمان یزدان که یابد گذار؟

فردوسی .


ز دیو ایمنی وز فرشته نوید
زدوزخ گذار و به فردوس امید.

اسدی (گرشاسب نامه چ یغمایی ص 3).


|| برش :
مبین نرمی پشت شمشیر تیز
گذارش نگر گاه خشم و ستیز.

اسدی .


- آهن گذار ؛ گذرنده ٔ از آهن . از آهن عبورکننده . آهن سوراخ کن :
مرا تیر و پیکان آهن گذار
همی بر برهنه نیاید به کار.

فردوسی .


شماره سپاه [ افراسیاب ] آمدش صدهزار
همه شیرمردان آهن گذار.

فردوسی .


رجوع به مدخل آهن گذار در ردیف خود شود.
- جوشن گذار ؛ جوشن خای و جوشن گسل :
بزد اسب با نامداران هزار
ابا نیزه و تیر جوشن گذار.

فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 380).


پیاده صفی از پس نیزه دار
سپردار با تیر جوشن گذار.

فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 128).


- خنجرگذار ؛ جنگی که با خنجر جنگ کند. دلیر :
ز بس نیزه و تیغ زهر آبدار
همی تیره بد چشم خنجرگذار.

فردوسی .


به برسام فرموده تا ده هزار
نبرده سواران خنجرگذار.

فردوسی .


ز گرشاسب تا نیرم نامدار
سپهدار بودند و خنجرگذار.

فردوسی .


چنین گفت کای نامداران من
دلیران و خنجرگذاران من .

فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 1220).


آهنین رُمحش چو آید بر دِل پولادپوش
نه منی تیغش چو آید بر سر خنجرگذار.

منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 28).


- دل گذار ؛ گذرنده از دل :
مرا خنجر چو ابر زهربار است
ترا غمزه چو تیر دل گذار است .

(ویس و رامین ).


- ره گذار ؛ رهگذر. گذرگاه :
دانی کدام خاک برورشک میبرم
آن خاک نیکبخت که در رهگذار اوست .

سعدی (بدایع).


- کوه گذار ؛ کوه سپرنده :
در زمانه ز گفته های من است
شعر هامون نورد و کوه گذار.

مسعودسعد.


- نیزه گذار ؛ نیزه دار که با نیزه جنگ کند :
چو طوس و چو گودرز نیزه گذار
چو گرگین و چون گیو گرد سوار.

فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 422).


کدام است مرد از شما نامدار
جهان دیده و گرد و نیزه گذار.

فردوسی .


ترکیب ها:
- آسان گذار . انجیره گذار. خانه گذار. خطگذار. خطی گذار. دریاگذار. راه گذار. روزگذار. سندان گذار. سندان سینه گذار. فروگذار. فروگذار کردن . قانون گذار. گاوگذار (بسفر). گوش گذار. لشکرگذار. مین گذار. نامه گذار. واگذار. واگذار کردن . ورگذار. هامون گذار. رجوع به این مدخل ها در ردیف خود شود.

فرهنگ عمید

۱. = گذاردن
۲. گذارنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): بنیان گذار، فروگذار، مین گذار.
۳. (اسم مصدر ) [قدیمی] عبور، مرور، گذشتن از جایی.
۴. (اسم ) [قدیمی] معبر، گذرگاه.
* گذار کردن: (مصدر لازم ) [قدیمی] عبور کردن، گذشتن: هردم آنجا گذار می کردم / آب ازآن چشمه سار می خوردم (جامی۱: ۲۲۵ ).

۱. = گذاردن
۲. گذارنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): بنیان‌گذار، فروگذار، مین‌گذار.
۳. (اسم مصدر) [قدیمی] عبور؛ مرور؛ گذشتن از جایی.
۴. (اسم) [قدیمی] معبر؛ گذرگاه.
⟨ گذار کردن: (مصدر لازم) [قدیمی] عبور کردن؛ گذشتن: ◻︎ هردم آنجا گذار می‌کردم / آب ازآن چشمه‌سار می‌خوردم (جامی۱: ۲۲۵).


فرهنگستان زبان و ادب

{transition} [فیزیک] 1. تغییر هر سامانۀ کوانتومی از یک حالت انرژی به حالت دیگر 2. تغییر حالت ماده از یکی از حالت های سه گانه به حالت دیگر

واژه نامه بختیاریکا

دِر و ور

پیشنهاد کاربران

گذار :رد شد


کلمات دیگر: