متوسل شدن . خود را بصورت خاص نمایاندن .
سلسله جنبانیدن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
سلسله جنبانیدن. [ س ِ س ِ ل َ / ل ِ جُم ْ دَ ] ( مص مرکب ) متوسل شدن. خود را بصورت خاصی نمایاندن ، چنانکه از در مستی و یا دشمنی درآمدن : دشمن چو از همه حیلتی فروماند سلسله دوستی بجنباند. ( گلستان ). چون بحجت از خصم فرومانند سلسله خصومت بجنبانند. ( گلستان ).
پیشنهاد کاربران
سلسله جنبانیدن: تحریک کردن.
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص ۳۳۱ ) .
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص ۳۳۱ ) .
کلمات دیگر: