کلمه جو
صفحه اصلی

قنبری

فرهنگ فارسی

محمد بن علی از فرزندان قنبر مولی علی بن ابیطالب راوی و شاعری است همدانی که در روزگار المعتمد علی الله میزیست و نویسندگان و وزیران آن دوره را در شعر خود میستود و تا ایام المکتفی زنده بود .

لغت نامه دهخدا

قنبری . [ قَم ْ ب َ ] (اِخ ) عباس بن حسن بن خشیش مکنی به ابوالفضل . از فرزندان قنبر مولی علی بن ابیطالب و از راویان است . وی از حاجب بن سلیمان منجی روایت کند و از او محمدبن مظفر روایت دارد. (از لباب الانساب ).


قنبری . [ قَم ْ ب َ ] (اِخ ) محمدبن علی از فرزندان قنبرمولی علی بن ابیطالب . راوی و شاعری است همدانی که درروزگار المعتمد علی اﷲ میزیست و نویسندگان و وزیران آن دوره را در شعر خود میستود و تا ایام المکتفی زنده بود. صولی از او روایت دارد. (از لباب الانساب ).


قنبری . [ قَم ْ ب َ ] (اِخ ) (مولانا...) از نیشابور بوده ، جوهر نظمش مقبول و او در نظم چالاک و عامی بود و ابیاتش خالی از چاشنی نبود. در مدح امیر میرزا این مطلع قصیده ٔ اوست :
این گهرها بین که در دریای اخضر کرده اند
زین مشاغل آتش خور بین که چون بر کرده اند.
قبرش در همان ولایت است . (مجالس النفایس ص 39 و 213).


قنبری . [ قَم ْ ب َ ] (اِخ ) ابوعبداﷲبن محمدبن روح بن عمران مصری مولی بنی قنبر. حدیث او منکر است . وی درذی حجه ٔ سال 245 هَ . ق . درگذشت . (از لباب الانساب ).


قنبری . [ قَم ْ ب َ ] (اِخ ) تیره ای از ایل طیبی از شعبه ٔ لیراوی از ایلات کوه کیلویه ٔ فارس . (جغرافیای سیاسی کیهان ).


قنبری . [ قَم ْ ب َ ] (اِخ ) جعفربن ابراهیم قاضی مکنی به ابومحمد از راویان است . وی از عبداﷲبن جعفربن فارس روایت کند و از او ابوعبداﷲ محمدبن احمدبن اسماعیل بن رواد زاهد اردبیلی روایت دارد. (از لباب الانساب ).


قنبری . [ قَم ْ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرغک بخش راین شهرستان بم ، واقع در75هزارگزی جنوب خاوری راین و کنار شوسه ٔ بم به جیرفت . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است . سکنه ٔ آن 60 تن است . آب آن از قنات و محصول آن غلات ، حبوبات ، لبنیات و شغل اهالی ، زراعت و گله داری است . راه شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).


قنبری . [ قَم ْ ب َ ] (ص نسبی ) نسبت است به قنبر و آن نام مردی است . (از لباب الانساب ) (منتهی الارب ). || نسبت است به قنبر مولی امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب . (لباب الانساب ).


قنبری . [ قَم ْ ب َ ](اِخ ) عباس بن احمد. از محدثان است . (منتهی الارب ).


قنبری. [ قَم ْ ب َ ] ( ص نسبی ) نسبت است به قنبر و آن نام مردی است. ( از لباب الانساب ) ( منتهی الارب ). || نسبت است به قنبر مولی امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب. ( لباب الانساب ).

قنبری. [ قَم ْ ب َ ] ( اِخ ) تیره ای از ایل طیبی از شعبه لیراوی از ایلات کوه کیلویه فارس. ( جغرافیای سیاسی کیهان ).

قنبری. [ قَم ْ ب َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان مرغک بخش راین شهرستان بم ، واقع در75هزارگزی جنوب خاوری راین و کنار شوسه بم به جیرفت. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است. سکنه آن 60 تن است. آب آن از قنات و محصول آن غلات ، حبوبات ، لبنیات و شغل اهالی ، زراعت و گله داری است. راه شوسه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).

قنبری. [ قَم ْ ب َ ] ( اِخ ) ( مولانا... ) از نیشابور بوده ، جوهر نظمش مقبول و او در نظم چالاک و عامی بود و ابیاتش خالی از چاشنی نبود. در مدح امیر میرزا این مطلع قصیده اوست :
این گهرها بین که در دریای اخضر کرده اند
زین مشاغل آتش خور بین که چون بر کرده اند.
قبرش در همان ولایت است. ( مجالس النفایس ص 39 و 213 ).

قنبری. [ قَم ْ ب َ ] ( اِخ ) ابوعبداﷲبن محمدبن روح بن عمران مصری مولی بنی قنبر. حدیث او منکر است. وی درذی حجه سال 245 هَ. ق. درگذشت. ( از لباب الانساب ).

قنبری. [ قَم ْ ب َ ] ( اِخ ) جعفربن ابراهیم قاضی مکنی به ابومحمد از راویان است. وی از عبداﷲبن جعفربن فارس روایت کند و از او ابوعبداﷲ محمدبن احمدبن اسماعیل بن رواد زاهد اردبیلی روایت دارد. ( از لباب الانساب ).

قنبری. [ قَم ْ ب َ ]( اِخ ) عباس بن احمد. از محدثان است. ( منتهی الارب ).

قنبری. [ قَم ْ ب َ ] ( اِخ ) عباس بن حسن بن خشیش مکنی به ابوالفضل. از فرزندان قنبر مولی علی بن ابیطالب و از راویان است. وی از حاجب بن سلیمان منجی روایت کند و از او محمدبن مظفر روایت دارد. ( از لباب الانساب ).

قنبری. [ قَم ْ ب َ ] ( اِخ ) محمدبن علی از فرزندان قنبرمولی علی بن ابیطالب. راوی و شاعری است همدانی که درروزگار المعتمد علی اﷲ میزیست و نویسندگان و وزیران آن دوره را در شعر خود میستود و تا ایام المکتفی زنده بود. صولی از او روایت دارد. ( از لباب الانساب ).

دانشنامه عمومی

قنبری یک نام خانوادگی ست. افراد شاخص با این نام از این قرارند:
ابراهیم قنبری مهر، سازساز و مبتکر ایرانی و از شاگردان ابوالحسن صبا
حمید قنبری، صداپیشه، پرده خوان و یکی از نخستین خوانندگان پاپ اهل ایران
داریوش قنبری، نمایندهٔ ایلام در دورهٔ هشتم مجلس شورای اسلامی
شهیار قنبری، شاعر، ترانه سرا، آهنگساز، نمایش نامه نویس، مجری تلویزیونی و رادیویی، فیلم ساز اهل ایران
عبدالرضا قنبری، آموزگار ادبیات فارسی در یکی از مدارس پاکدشت
کریم قنبری، بازیکن پیشین فوتبال اهل ایران
محمدرضا قنبری، خوشنویس اهل ایران
محمود قنبری، دوبلور و فعال عرصهٔ سینما اهل ایران
مرجان قنبری مهر، نوازندهٔ ویولن کلاسیک اهل ایران
حسین قنبری، دبیر، آموزش و پرورش تهران

پیشنهاد کاربران

طبق تحقیقات من در سایت


تیره قنبری ایل بهمئی
تیره قنبری عدیوی بابا احمدی بختیاری
تیره از ایل طیبی
تیره قنبری طایفه مش مرداسی بختیاری


**
تیره قنبری ایل باصری شیراز
***
نام قنبر در شجرنامه
تاج الدین امیر قنبر پسر رستم خان آقاسی
در طایفه خلیلی ایل منجزی بهداروند

تاج الدین امیر قنبر پدر عالی ویسی


تمام تیره های با اسم تاجمیری زیلایی در قوم لر بختیاری
از نسل تاجمیر قنبر *تاج الدین امیر قنبر *
از طایفه خلیلی بیگیوند پلنگ ایل منجزی بهداروند

شجرنامه تیره بزرگ شاه منصور وند خلیلی
شاخه تیره های*تاجمیری. شمس الدینی زیلایی *
خلیل خان ایل بیگی بختیاروند ایلخان
شاه منصور خان بختیاروند ایلخان
رستم خان آقاسی
تاجمیر قنبر خان
جان محمد خان
شمس الدین خان

****
شجرنامه تیره بزرگ شاه منصور وند خلیلی
شاخه
( آشتیانی وند خلیلی )

شاه منصور خان بختیاروند ایلخان
رستم خان آقاسی
تاجمیر قنبر خان
عالی ویسی
عالی مهمد *محمود*
هیبت الله خان
چهل امیر
آشتی
( آقاسی خان . داوود. . کاظم. . )
آقاسی خان
پدر
( هادی عالی کرم. رفیع. شفیع. محمد. صادق. عبدالله )

طایفه کمبری*قنبری* ایل لیراوی
از ایل لر بختیاروند * بهداروند *

قنبری در ایل خوش نام قشقایی که در طایفه مختارخانلو بسیار دیده میشود. که در استان فارس بین شهرستان قیر و کارزین و خنج چاهی معرف میباشد که به نام چاه قنبری معروف است

تیره قنبری طایفه مش مرداسی ایل بهداروند *بختیاروند *

قمبری طایفه یونکی ازریشه جانکی وباب بهداروند

قنبری ها از تیره بهادر وند از طایفه شهنی هستند

قنبری عدیوی اصیل زادگان ایرانی و خوانین بختیاری و نجیب زادگان طایفه بابا احمدی هستند


کلمات دیگر: