کلمه جو
صفحه اصلی

یدک کشیدن

فارسی به انگلیسی

tow, trail

فرهنگ فارسی

یدک کشی افسار اسب جنیبت را در دست گرفتن و با خود حرکت دادن

لغت نامه دهخدا

یدک کشیدن. [ ی َ دَک ْ ک َ / ک ِ دَ ] ( مص مرکب ) یدک کشی. افسار اسب جنیبت را در دست گرفتن و با خود حرکت دادن.
- امثال :
اگر دو بز داشته باشد یکی را یدک می کشد ؛ متظاهر و خودنما و خودفروش است که ثروت خود را به مردم می نماید.
|| علاوه بر وظیفه خود، مسئولیت دیگری را بعهده گرفتن : فلان کار را دارد و فلان کار را هم یدک می کشد. ( یادداشت مؤلف ). و رجوع به یدک و یدک کش شود.

جدول کلمات

بکسل

پیشنهاد کاربران

به نامی / صفتی /لقبی جز نام اصلی خود نامیده و خوانده شدن


کلمات دیگر: