بیهوده گو غیاث
یوفی
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
یوفی.[ ] ( ص ) بیهوده گو. ( غیاث ) ( آنندراج ) :
یک فقیه و یک شریف و صوفیی
هریکی شوخی ، فضولی ، یوفیی.
یوفی. ( اِخ ) نام یکی از بلاد سودان. ابن بطوطه گوید: رود نیل از شهر کارنجو به سوی کابره فرومی رود... و از آنجا به یوفی و آن از بزرگترین بلاد سودان و سلطان آن از اعظم سلاطین آن کشور است و بدین شهر بجز مردم سپیدپوست داخل نمی شود زیرا آنها بجز سفیدپوستان را پیش از رسیدن به شهر می کشند. ( از ترجمه رحلة ابن بطوطه صص 712-713 ).
یک فقیه و یک شریف و صوفیی
هریکی شوخی ، فضولی ، یوفیی.
مولوی.
یوفی. ( اِخ ) نام یکی از بلاد سودان. ابن بطوطه گوید: رود نیل از شهر کارنجو به سوی کابره فرومی رود... و از آنجا به یوفی و آن از بزرگترین بلاد سودان و سلطان آن از اعظم سلاطین آن کشور است و بدین شهر بجز مردم سپیدپوست داخل نمی شود زیرا آنها بجز سفیدپوستان را پیش از رسیدن به شهر می کشند. ( از ترجمه رحلة ابن بطوطه صص 712-713 ).
یوفی . (اِخ ) نام یکی از بلاد سودان . ابن بطوطه گوید: رود نیل از شهر کارنجو به سوی کابره فرومی رود... و از آنجا به یوفی و آن از بزرگترین بلاد سودان و سلطان آن از اعظم سلاطین آن کشور است و بدین شهر بجز مردم سپیدپوست داخل نمی شود زیرا آنها بجز سفیدپوستان را پیش از رسیدن به شهر می کشند. (از ترجمه ٔ رحلة ابن بطوطه صص 712-713).
یوفی .[ ] (ص ) بیهوده گو. (غیاث ) (آنندراج ) :
یک فقیه و یک شریف و صوفیی
هریکی شوخی ، فضولی ، یوفیی .
یک فقیه و یک شریف و صوفیی
هریکی شوخی ، فضولی ، یوفیی .
مولوی .
جدول کلمات
یاوه گو, لافزن
کلمات دیگر: