کلمه جو
صفحه اصلی

اوقات


مترادف اوقات : دوران، روزگار، عهد، احوال، حال، خلق

برابر پارسی : وختها، هنگامها، گاه ها

فارسی به انگلیسی

times, hours, occasions, humour mood, spirits, time, tims

times


tims, hours


time


مترادف و متضاد

دوران، روزگار، عهد


احوال، حال، خلق


۱. دوران، روزگار، عهد
۲. احوال، حال، خلق


فرهنگ فارسی

گاهها، هنگامها، زمانها، جمع وقت
( اسم ) جمع وقت هنگامها روزگارها ساعات ازمنه . یا اوقات تلخ داشتن . ۱ - ترشرو بودن عبوس بودن . ۲ - خشمگین بودن عصبانی بودن .

فرهنگ معین

(اَ یا اُ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ وقت ، هنگام ها، روزگارها. ،~ تلخی مجازاً عصبانیت و ناراحتی .

لغت نامه دهخدا

اوقات. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ وقت. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( دهار ) ( ناظم الاطباء ). ازمنه و فصول و ساعات و هنگام. ( ناظم الاطباء ) :
چو دی رفت فردا نیامد به پیش
مده خیره بر باد اوقات خویش.
فردوسی.
گوش هش دارید این اوقات را
درربایید این چنین نفْحات را.
مولوی.
|| حالات و احوال. ( ناظم الاطباء ).
- اوقات سیاه کردن و پوچ کردن و پوچ شدن ؛ کنایه از اوقات ضایع کردن و شدن. ( آنندراج ) :
اوقات خود زمشق پریشان سیاه کرد
خطی که نسخه ز ان خط شبرنگ برنداشت.
صائب ( از آنندراج ).
اوقات خود بفکر عصا پوچ میکنی
در وادیی که رو بقفا میتوان شدن.
صائب.
- اوقات کسی تلخ شدن ؛ اندوهناک گشتن. گرفتگی پیدا کردن.
|| معاش و گذران. ( ناظم الاطباء ).
- اوقات گذاری ؛ وظیفه و مدد معاش و وجه گذران. ( ناظم الاطباء ).
رجوع به وقت شود. || ج ِ اوقة. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به اوقة شود.

فرهنگ عمید

= وقت

وقت#NAME?


پیشنهاد کاربران

فرصت

من موندم جمع بیگانه چی میشه

این واژه اربی و جمع وقت است و پارسی آن اینهاست:
ژمیشت žamiŝt ( سغدی: žamniŝt )
آیوپه ãyope ( آیو. آوستایی= وقت + پسوند جمع ایلامی په )
گیاکان giâkân ( گیاک= وقت. پهلوی. + «ان» )
گاپان gâpân ( گاپ از کردی. گاف= وقت + «ان» )

در پهلوی " آوام ها "

برابرهای پارسی این واژه، کاربردی در زبان امروزی پارسی ندارد. بهتر است بگوییم وقت ها. ( اگر چه وقت عربی است )

مفرد اوقات یعنی وقت گذراندن


جمع شاعر
جمع وضع
مفرد اوقات
مفرد همراهان


کلمات دیگر: