کلمه جو
صفحه اصلی

ارجاع


مترادف ارجاع : احاله، انتقال، حواله، محول، واگذار

برابر پارسی : واگذار، بازفرستادن، فرستادن، واگذاری، واگذاشت

فارسی به انگلیسی

referring, turning over


anaphora, assignment, cross-reference, referring, turning over, referral

assignment, cross-reference, reference, referral


فارسی به عربی

مصدر

عربی به فارسی

بالا جستن , پس جستن , پريدن , گزاف گويي کردن , مورد توپ وتشرقرار دادن , بيرون انداختن , پرش , جست , گزاف گويي


مترادف و متضاد

order (اسم)
سامان، ساز، امر، سیاق، دسته، ترتیب، نظم، ارایش، انجمن، حواله، خط، دستور، فرمان، نوع، مقام، صنف، زمره، رسم، ارجاع، فرمایش، ضابطه، ردیف، رتبه، امریه، انتظام، ایین، سفارش، طرز قرار گیری، راسته، نظام، ایین و مراسم، فرقهیاجماعت مذهبی، گروه خاصی، دسته اجتماعی، درمان

reference (اسم)
عطف، باز گشت، ارجاع، مراجعه، رجوع، کتاب بس خوان

errand (اسم)
ماموریت، فرمان، ارجاع، پیغام

comission (اسم)
ارجاع

احاله، انتقال، حواله، محول، واگذار


فرهنگ فارسی

رجوع کردن امری، بازگردانیدن، پس فرستادن، پس دادن، بازسپردن کاری بکسی
۱ - ( مصدر ) باز گردانیدن چیزی را به سوی چیزی متوجه گردانیدن رجوع کردن امری حواله کردن . ۲ - ( اسم ) احاله حواله .

رابطۀ دلالت که میان واحدهای دستوری وجود دارد، مانند ضمیر، که بر اسم یا گروه اسمی دلالت می‌کند


فرهنگ معین

( اِ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) بازگردانیدن ، رجوع کردن امری . ۲ - (اِ. ) احاله ، حواله . ج . ارجاعات .

لغت نامه دهخدا

ارجاع. [ اِ ] ( ع مص ) بازگردانیدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( منتهی الارب ): ارجعه اﷲ. || چیزی را بسوی چیزی متوجه گردانیدن. ( غیاث اللغات ). || رجوع کردن امری. احاله. || نفع بخشیدن. ( منتهی الارب ): ارجع اﷲ بیعته ؛ نفع بخشد خدای عقد بیع او را. || خریده را بازگردانیدن. ( منتهی الارب ). پس دادن. || دست سپسایگی دراز کردن بگرفتن چیزی. ( منتهی الارب ). || ارجاع ابل ؛ فربه شدن شتر بعد لاغری. فربه شدن اشتر پس از نزاری. ( تاج المصادر بیهقی ). || در مصیبت «انا للّه و انا الیه راجعون » گفتن. || غائط کردن. ( منتهی الارب ). حدث کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). || ارجع الشیخ ؛ دور بیمار شد پیر و تا یک ماه جسم و طاقت او بحال خود نیامد. ( منتهی الارب ). || ارجاع نظر؛ اعاده آن. بار دوم دیدن. بازدید. || ارجاع کردن ( کاری را )؛ محول کردن آن. || متولی کردن.

فرهنگ عمید

۱. سپردن کاری به کسی یا جایی.
۲. هدایت کردن به جای دیگر برای راهنمایی و اطلاعات بیشتر.

دانشنامه عمومی

در زبان شناسی به حالتی در جمله ها که درک معنای یک عنصر متنی با مراجعه به عناصر دیگر متن امکان پذیر می شود ارجاع می گویند. عمده ارجاعات را ضمایر شخصی، ملکی، اشاره ای و صفات ملکی تشکیل می دهند.
جلالی، جلال الدین: ضرورت شناخت و کاربرد «انسجام و پیوستگی» در ترجمه انگلیسی قرآن کریم. بازدید: سپتامبر ۲۰۱۳.
به جو، زهره: طرح کدبندی ابزارهای انسجام در زبان فارسی. در نشریه «فرهنگ». بهار و تابستان ۱۳۷۷ - شماره ۲۵ و ۲۶. ص۱۹۲.
فرزان سجودی و لیلا صادقی: کارکرد گفتمانی سکوت در ساخت مندی روایت داستان کوتاه. شهریور ۸۹.
برای نمونه در این متن (۲۵۵: گلشیری، ۱۳۸۰):
در اینجا، ضمیر «ش» و «او» به نهاد محذوف برمی گردد و مرجع در بافت بعدی داستان می آید که همان تکه گوشت زائد است. به واسطه این شگرد، خواننده کنجکاو می شود تا ادامه متن را برای دریافت چیستی مرجع بخواند.ارجاع به معنی اطلاع دادن به صورت رسمی هم معنی می دهد
به عنصری زبانی که به عنصری دیگر اشاره می کند مرجع دار anaphor گفته می شود. به همین صورت رابطهٔ میان مرجع دار و مرجع در جمله یا جمله های پیشین یا پسین را مرجع داری anaphora می گویند.

برگشت


فرهنگ فارسی ساره

بازفرستادن، فرستادن


فرهنگستان زبان و ادب

{reference} [زبان شناسی] رابطۀ دلالت که میان واحدهای دستوری وجود دارد، مانند ضمیر، که بر اسم یا گروه اسمی دلالت می کند

پیشنهاد کاربران

بازگرد

ارجاع: [اصطلاح کتابداری]راهنمایی از یک سرعنوان یا شناسه به سرعنوان یا شناسه دیگر. ممکن است یک طرفه ( جانبه ) دو جانبه ( طرفه ) و یا چند جانبه ( طرفه ) باشد.

پیش گردانی

برابر پارسی واژه ( ارجاع داده شدن، اسناد داده شدن، ارجاع شدن، ارجاع یافتن ) ، واژه ( پس گشتن ) می باشد.
برابر پارسی واژه ( ارجاع دادن، اسناد دادن ) ، واژه ( پس گرداندن ) می باشد.
پس گشت: منبع، مرجع


کلمات دیگر: