کلمه جو
صفحه اصلی

نصب


مترادف نصب : برپایی، انتصاب، برگماری، گمارش، منصوب

متضاد نصب : عزل

برابر پارسی : گماشتن، افراشته، کارگذاری، کارگذاشتن

فارسی به انگلیسی

appointment, installation, installment, setting, erection

erection, installation, appointment


appointment, installation, installment, setting


فارسی به عربی

انتصاب , ترکیب

عربی به فارسی

مقبره , بقعه , بناي ياد بود , بناي يادگاري , لوحه تاريخي , اثر تاريخي


مترادف و متضاد

۱. برپایی
۲. انتصاب، برگماری، گمارش، منصوب ≠ عزل


erection (اسم)
ساختمان، نصب

assembling (اسم)
ماشین سواری، نصب

installation (اسم)
نصب، تاسیسات

برپایی ≠ عزل


انتصاب، برگماری، گمارش، منصوب


فرهنگ فارسی

گماشتن، برپاکردن، برقرارکردن، نوعی ازاعراب، شی منصوب، بت یاتمثال که آنراپرستش نمایند
( اسم ) ۱ - درد . ۲ - بلا محنت . ۳ - جمع نصاب . ۴ - جمع نصیب .
بهره . نصیب . قسمت . لغتی است در نصیب

فرهنگ معین

(نُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بلا، سختی . 2 - خستگی ، فرسودگی .


(نَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) قرار دادن ، جا کردن . 2 - گماشتن . 3 - (اِ.) علامتی از اِعراب که حرف آخر کلمه صدای فتحه می دهد.


(نَ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) قرار دادن ، جا کردن . ۲ - گماشتن . ۳ - (اِ. ) علامتی از اِعراب که حرف آخر کلمه صدای فتحه می دهد.
(نُ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - بلا، سختی . ۲ - خستگی ، فرسودگی .

لغت نامه دهخدا

نصب. [ن َ ] ( ع اِ ) بیماری. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). داء. ( متن اللغة ) ( المنجد ). نُصب. نُصُب. ( متن اللغة ). || سختی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). بلاء. ( المنجد ) ( متن اللغة ). شر. تعب. ( متن اللغة ). نُصب. نُصُب. ( متن اللغة ). || پایان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).غایت. ( المنجد ) ( متن اللغة ). || نشان ِ بر پای کرده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). علم منصوب. ( از متن اللغة ) ( المنجد ). نَصَب. ( آنندراج ). || برنشانده. برپا کرده. ( ناظم الاطباء ). || آنچه برپای کنند به جهت پرستش. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). نُصُب. هرچه برپای کرده شود برای عبادت از بتان و غیر آن. ( ترجمان علامه جرجانی ص 99 ). هرچه به پای کنند پرستش را چون سنگ و مانند آن. ( از مهذب الاسماء ). نُصُب. نَصَب. آنچه برپا کنند بهر پرستش. ( غیاث اللغات ). || بت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( دهار ) ( ناظم الاطباء ). آنچه پرستیده شود جز خدا. ( از متن اللغة ). نَصَب. جبت. بد. طاغوت. وثن. صنم. ( یادداشت مؤلف ). ج ، انصاب. نیزرجوع به انصاب شود. || درختهای کوچکی که غرس شود. قلمه درخت که آن را غرس کنند و واحد آن نَصبَة است. ( از المنجد ) ( از متن اللغة ). || در اصطلاح نحو: زبر. ( منتهی الارب ). اعراب. زَوَر. ( مهذب الاسماء ). حرکت زبر در کلمات معرب و چنان که فتح درکلمه مبنی. ( غیاث اللغات ). و آن در اعراب مانند فتحی است در بناء. ( از منتهی الارب ) ( از متن اللغة ). صورت آن در کتابت این است : «». || در قوافی سالم ماندن قافیه از فساد. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج )( ناظم الاطباء ) ( از متن اللغة ). || نُصب ِ عَین. رجوع به نُصب ِ عَین شود. || نصب العرب ؛ نوعی از سرود که حزین و نرم تر باشد از حُدا. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از متن اللغة ) ( از المنجد ). حدیث : لونصبت لنا نصب العرب ، لوغنیت غناء العرب. ( منتهی الارب ). || ( ص ) برپا. برقرار. ( ناظم الاطباء ). || ج ِ نصباء. ( اقرب الموارد ). رجوع به نصباء شود. || ( مص ) دردناک گردانیدن بیماری کسی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( متن اللغة ) ( المنجد ). || رنجور شدن. ( دهار ) ( زوزنی ). || فرونهادن چیزی را و پست کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). فرونهادن چیزی را. ( ناظم الاطباء ). || رنجور کردن. تعب رساندن. ( المنجد ) ( اقرب الموارد ). نصبه الهم ؛ اتعبه. ( متن اللغة ) ( المنجد ). || برداشتن و برپا کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( المنجد ). برداشتن چیزی را. ( از ناظم الاطباء ). بپای کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). بپای کردن چیزی. ( زوزنی ). برپا کردن. ( غیاث اللغات ) ( فرهنگ خطی ) ( ناظم الاطباء ) ( متن اللغة ). || چیزی را منتصب و قائم بر پای داشتن. ( از متن اللغة ). ایستادانیدن. ( یادداشت مؤلف ). چیزی را در جائی ثابت کردن. ( از المنجد ). برنشاندگی. برپا کردنی. ( ناظم الاطباء ). || بلند کردن سنگ را برای نشان و علامت. نصب الحجر. ( از ناظم الاطباء ). || گماشتن. ( لغات فرهنگستان ). کسی را به تصدی منصبی گماشتن. ( از المنجد ). برپا داشتن کسی را برای کاری. ( از ناظم الاطباء ). || نشاندن به تولیت. مقابل عزل. مقابل خلع. ( یادداشت مؤلف ). برقراری. ضد عزل. ( ناظم الاطباء ). منصوب کردن. گماشتن. تعیین کردن.

نصب . [ ن َ ص َ ] (ع اِ) نشان برپای کرده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). عَلَم منصوب . (متن اللغة). || آنچه برپا کنند بهر پرستش . (غیاث اللغات ). نُصُب . نَصب . (غیاث اللغات ). || بت . (غیاث اللغات ). نَصب . جبت . بُدّ. طاغوت . صنم . وثن . (یادداشت مؤلف ). || رنج . سختی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رنجوری . (یادداشت مؤلف ). تعب . (متن اللغة). عناء. (المنجد). نَصب . (متن اللغة). || (مص ) مانده گردیدن و رنج دیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از المنجد). رنجه شدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 100). رنجور شدن . (یادداشت مؤلف ). || کوشش . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). جد و اجتهاد کردن در کاری . (از المنجد). قال اﷲ تعالی : فاذا فرغت فانصب (قرآن 7/94)؛ ای بالعبادة. (منتهی الارب ). || ایستاده شدن شاخ های گوسپند. (از منتهی الارب ) (آنندراج ).


نصب . [ ن َ ص ِ ] (ع ص ) بیمار دردگین . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (متن اللغة). مریض . موجوع . (المنجد).


نصب . [ ن ِ ] (ع اِ) بهره . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نصیب . (ناظم الاطباء) (متن اللغة). قسمت . (ناظم الاطباء). حظ. (متن اللغة) (المنجد). لغتی است در نصیب . (المنجد).


نصب . [ ن ُ ] (ع اِ) بیماری . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). داء. (المنجد). نُصُب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || سختی . بدی . بلا. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بلاء. (المنجد). نُصُب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). قوله تعالی : انی مسنی الشیطان بنصب و عذاب . (منتهی الارب ). || عَلَم . نشان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نُصُب . (منتهی الارب ). || سنگ ها که نشانه های راه کنند. (فرهنگ خطی ). || آنچه برپای کنند به جهت پرستش از سنگ وجز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نُصُب . (منتهی الارب ). به معنی اصنام منصوبه برای عبادت وسنگهای نصب شده برای قربانی بت ها. (معجم البلدان ).
- نُصب عین ؛منظور نظر. (منتهی الارب ). در نظر. (ناظم الاطباء). پیش چشم . (المنجد). نَصب ِ عَین . (منتهی الارب ). و نیز رجوع به نصب العین شود.
- اهل النصب ؛ ناصبة. نواصب . آنان که بر دشمنی علی بن ابی طالب روند و اینان گروهی از خوارجند و نسبة بدیشان ناصبی است . (معجم متن اللغة). رجوع به ناصبی شود.


نصب . [ ن ُ ص ُ] (ع اِ) نُصب . رجوع به نُصب شود. || ج ِ نصاب . رجوع به نِصاب شود. || ج ِ نصیب . (متن اللغة). || ج ِ نصیبة. (متن اللغة). || ج ِ نَصِب است . (المنجد). || نَصب هرچه برپای کرده شود برای عبادت از بتان و غیر آن . (ترجمان علامه جرجانی ص 99). آنچه برپای کنند بهر پرستش .نَصَب . (غیاث اللغات ). هر چیز که بجز خدای تعالی پرستش کنند. (ناظم الاطباء) (المنجد). || نشان برپای کرده . (ناظم الاطباء). شی ٔ منصوب . (المنجد). هرچه برپای کرده شود و علم قرار داده شود. نُصب . (متن اللغة). || سنگی که بر پای کنند جهت پرستش کردن . (ناظم الاطباء). ج ، انصاب . || نام سنگی که در حوالی کعبه نصب کرده بودند و برای آن ذبح و قربانی می کردند. (ناظم الاطباء) (متن اللغة). یا صنمی که اعراب جاهلیت او را می پرستیدند. (متن اللغة).


نصب . [ن َ ] (ع اِ) بیماری . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). داء. (متن اللغة) (المنجد). نُصب . نُصُب . (متن اللغة). || سختی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). بلاء. (المنجد) (متن اللغة). شر. تعب . (متن اللغة). نُصب . نُصُب . (متن اللغة). || پایان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).غایت . (المنجد) (متن اللغة). || نشان ِ بر پای کرده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). علم منصوب . (از متن اللغة) (المنجد). نَصَب . (آنندراج ). || برنشانده . برپا کرده . (ناظم الاطباء). || آنچه برپای کنند به جهت پرستش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). نُصُب . هرچه برپای کرده شود برای عبادت از بتان و غیر آن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 99). هرچه به پای کنند پرستش را چون سنگ و مانند آن . (از مهذب الاسماء). نُصُب . نَصَب . آنچه برپا کنند بهر پرستش . (غیاث اللغات ). || بت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (دهار) (ناظم الاطباء). آنچه پرستیده شود جز خدا. (از متن اللغة). نَصَب . جبت . بد. طاغوت . وثن . صنم . (یادداشت مؤلف ). ج ، انصاب . نیزرجوع به انصاب شود. || درختهای کوچکی که غرس شود. قلمه ٔ درخت که آن را غرس کنند و واحد آن نَصبَة است . (از المنجد) (از متن اللغة). || در اصطلاح نحو: زبر. (منتهی الارب ). اعراب . زَوَر. (مهذب الاسماء). حرکت زبر در کلمات معرب و چنان که فتح درکلمه ٔ مبنی . (غیاث اللغات ). و آن در اعراب مانند فتحی است در بناء. (از منتهی الارب ) (از متن اللغة). صورت آن در کتابت این است : «». || در قوافی سالم ماندن قافیه از فساد. (از منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء) (از متن اللغة). || نُصب ِ عَین . رجوع به نُصب ِ عَین شود. || نصب العرب ؛ نوعی از سرود که حزین و نرم تر باشد از حُدا. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از المنجد). حدیث : لونصبت لنا نصب العرب ، لوغنیت غناء العرب . (منتهی الارب ). || (ص ) برپا. برقرار. (ناظم الاطباء). || ج ِ نصباء. (اقرب الموارد). رجوع به نصباء شود. || (مص ) دردناک گردانیدن بیماری کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (متن اللغة) (المنجد). || رنجور شدن . (دهار) (زوزنی ). || فرونهادن چیزی را و پست کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). فرونهادن چیزی را. (ناظم الاطباء). || رنجور کردن . تعب رساندن . (المنجد) (اقرب الموارد). نصبه الهم ؛ اتعبه . (متن اللغة) (المنجد). || برداشتن و برپا کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (المنجد). برداشتن چیزی را. (از ناظم الاطباء). بپای کردن . (تاج المصادر بیهقی ). بپای کردن چیزی . (زوزنی ). برپا کردن . (غیاث اللغات ) (فرهنگ خطی ) (ناظم الاطباء) (متن اللغة). || چیزی را منتصب و قائم بر پای داشتن . (از متن اللغة). ایستادانیدن . (یادداشت مؤلف ). چیزی را در جائی ثابت کردن . (از المنجد). برنشاندگی . برپا کردنی . (ناظم الاطباء). || بلند کردن سنگ را برای نشان و علامت . نصب الحجر. (از ناظم الاطباء). || گماشتن . (لغات فرهنگستان ). کسی را به تصدی منصبی گماشتن . (از المنجد). برپا داشتن کسی را برای کاری . (از ناظم الاطباء). || نشاندن به تولیت . مقابل عزل . مقابل خلع. (یادداشت مؤلف ). برقراری . ضد عزل . (ناظم الاطباء). منصوب کردن . گماشتن . تعیین کردن .
- نصب قیم برای صغیر ؛ قیمی را برای تعهد امور و حفظ اموال صغیر معین کردن .
|| دشمن داشتن کسی را. (از منتهی الارب ) (از المنجد). دشمن داشتن . (غیاث اللغات ). دشمنی کردن کسی را. (از ناظم الاطباء). دشمنی کردن با کسی . (تاج المصادر بیهقی ). || ناصبی بودن : بعداز آن ناصبی شده است و کتابی بدین وجه که دلالت است بر نصب و جبر و خروج او ساخته است . (کتاب النقض ص 315).
- اهل النصب ؛ دشمنان علی بن ابیطالب علیه السلام . (ناظم الاطباء).
|| طرح جنگ افکندن با کسی . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || آشکار کردن بدی را. اظهار. (از متن اللغة) (از المنجد). نصب فلانا الشر؛ بدی آشکار کرد برای فلان . (ناظم الاطباء). || زبر دادن کلمه را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). بنصب کردن حرف . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). || سرود گفتن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). سرود گفتن بر طریق عرب . (تاج المصادر بیهقی ). || به سرودی راندن شتر را. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). به سرودگفتن شتر را راندن . (از ناظم الاطباء). || دیر سیر کردن یا همه روز به آهستگی رفتن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). همه روز به آهستگی رفتن . (فرهنگ خطی ). || برپای خاستن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). || غرس کردن . کاشتن درخت را. (از المنجد).


نصب .[ ن َ ص َ ] (ع اِ) ج ِ نصبة به معنی آنچه که شناسائی راه را نصب کنند. (از المنجد). رجوع به نُصبَة شود.


فرهنگ عمید

۱. برپا کردن، برقرار کردن.
۲. گماشتن.

فرهنگ فارسی ساره

کارگزاری، کارگزاشتن


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی نَصَبٌ: رنج و مشقت
معنی نُصُبٍ: نشانه های نصب شده -علامت ها- چیزهایی که به منظور علامت در سر راهها نصب میکنند تا رهنورد به وسیله آن ، راه را گم نکند
معنی نُصْبٍ: رنج و خستگی که از خارج به آدمی روکند
معنی نُصِبَتْ: نصب شد
معنی نَضَعُ: نصب می کنیم - قرار میدهیم - می نهیم
معنی مُّسَنَّدَةٌ: تکیه داده شده (اسم مفعول از مصدر تسنید ، به معنای آن که چیزی را طوری نصب کنی که بر چیز دیگری نظیر دیوار و مثل آن تکیه داشته باشد . )
معنی نَصِیبٌ: بهره وسهم (اصل آن از نصب به معنای به پا داشتن است و بهره و سهم را به این مناسبت نصیب خواندهاند که هر سهمی هنگام تقسیم از سایر اموال جدا میشود تا با آن مخلوط نگردد )
معنی نَصِیبَکَ: بهره وسهم تو(اصل آن از نصب به معنای به پا داشتن است و بهره و سهم را به این مناسبت نصیب خواندهاند که هر سهمی هنگام تقسیم از سایر اموال جدا میشود تا با آن مخلوط نگردد )
معنی نَصِیبُهُم: بهره وسهم آنان(اصل آن از نصب به معنای به پا داشتن است و بهره و سهم را به این مناسبت نصیب خواندهاند که هر سهمی هنگام تقسیم از سایر اموال جدا میشود تا با آن مخلوط نگردد )
معنی نَبَذَ: دور انداخت -پشت سر انداخت (نبذ طرح و دور انداختن چیزی است ، و این کلمه مثلی است که در مورد ترک و بی اعتنائی استعمال میشود ، همچنانکه در مقابل آن یعنی در مورد اعتنای به امری و گرفتن و ملازمت آن جمله نصب العین را به عنوان مثال استعمال میکنند)
ریشه کلمه:
نصب (۳۳ بار)

«نُصُب» جمع «نصیب» آن هم به گفته بعضی، جمع «نصب» (بر وزن سقف) در اصل، به معنای چیزی است که در جایی نصب می شود، و به بت هایی که به صورت قطعه سنگی آنها را در جاهایی نصب کرده، پرستش می نمودند و روی آن قربانی کرده، خون قربانی را بر آن می ریختند، گفته می شد، و تفاوتش با «صنم» این بود: «صنم» بتی بود که دارای شکل و صورت خاصی بود، اما «نُصُب» قطعه سنگ های بی شکلی بود که آنها را به علتی پرستش می کردند.
بعضی نیز گفته اند: منظور از «نُصُب» در آیه مورد بحث، پرچم ها است که در میان لشکرها یا کاروان ها در یک نقطه بر پا می کنند، و هر کس با سرعت خود را به آن می رساند،ولی تفسیر اول مناسب تر است.

پیشنهاد کاربران

این واژه عربی است و پارسی آن وینیاس می باشد که از سنسکریت: وینیاسَ گرفته شده است

راه اندازی

ایجاد

تعبیه

ثبت کردن

گذاربندی Installation
گذاربستن To Install
گذاربند Installer

‏اَنیستالدن = to install
اَنیستالِش = installation

{اَنیستالدن: پیشوند �اَن� به معنای درون ( که هنگام ساخت برابرنهاد برای �واردات� مفصل توضیح داده ام ) ایستال به معنای جای ایستادن ( همچون گودال: جای گود ) پسوند کارواژه ساز �دن�. در اصل به معنای روی یک ایستادنگاه نهادن، نصب کردن}

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
‏وانیستالدن = to uninstall
وانیستالِش = unistallation

{وانیستالدن: پیشوند واژگون ساز �وا� اَنیستالدن. ( هنگامی که اَ و آ به هم می رسند برای خوش آوایی باید با هم ادغام شوند ) }

‎#پیشنهاد_شخصی
‎#پارسی دوست

گذاشتن، جای گذاری


کلمات دیگر: