کلمه جو
صفحه اصلی

موییدن


مترادف موییدن : زاری کردن، مویه کردن، نالیدن، ندبه کردن، عزاداری کردن، سوگواری کردن، گریستن

فارسی به انگلیسی

lament, moan, mourn, wail, whimper, whine

to mourn or weep


مترادف و متضاد

زاری کردن، مویه کردن، نالیدن، ندبه کردن


عزاداری کردن، سوگواری کردن


گریستن


۱. زاری کردن، مویه کردن، نالیدن، ندبه کردن
۲. عزاداری کردن، سوگواری کردن
۳. گریستن


فرهنگ فارسی

مویه کردن، گریه وزاری کردن، نوحه وشیون کردن ، موینده: مویه کننده ، مویان: درحال موییدن، نوحه کنان، زاری کنان
( مصدر ) ۱ - گریه و زاری کردن . ۲ - نوحه کردن شیون کردن .

فرهنگ معین

(دَ ) مص ل . ) گریستن ، زاری کردن .

لغت نامه دهخدا

موییدن. [ مو دَ ] ( مص ) گریستن و به آواز بلند گریه کردن. ( ناظم الاطباء ). گریه کردن و گریستن باشد. ( از برهان ). مویه کردن. زاریدن. گریه کردن. ( یادداشت مؤلف ). بر مرده نوحه و زاری کردن. ( ناظم الاطباء ). نوحه کردن. ( از برهان ). شیون کردن :
بدو گفت چندین چه مویی همی
که تخت کیان را بشویی همی.
فردوسی.
بدرّید جامه به تن زال زر
بمویید و بنشست بر خاک بر.
فردوسی.
کنون زود پیرایه بگشاز روی
به پیش پدر شو به زاری بموی.
فردوسی.
از دولت ما دوست همی نازد گو ناز
بر ذلت خود خصم همی موید گو موی.
فرخی.
ما به شادی همه گوییم که ای رود بموی
ما به پدرام همی گوییم ای زیر بنال.
فرخی.
مرا همه کس گویند خیرخیر مموی
مرا همه کس گویند خیرخیر منال.
قطران تبریزی.
هم بمویید هم از مویه گران درخواهید
که بجز مویه گر خاص نشایید همه.
خاقانی.
بر واقعه رشید مویم
یا تعزیت امام دارم.
خاقانی.
آن دل که رضای تو نجوید
به گر به قضای بد بموید.
نظامی.
ای تن از جان بر دل چون نال نال
ای دل از غم بر تن چون موی موی.
خواجوی کرمانی.
بس که در پرده چنگ گفت سخن
ببرش موی تا نموید باز.
حافظ.
خنده و گریه عشاق زجای دگر است
می سرایم به شب و وقت سحر می مویم.
حافظ.
ورجوع به مویه و مویه کردن شود.

موئیدن.[ دَ ] ( مص ) موییدن. نالیدن. رجوع به موییدن شود.

فرهنگ عمید

مویه کردن، گریه و زاری کردن، نوحه و شیون کردن: ( بدرید جامه به تن زال زر / بمویید و بنشست بر خاک بر (فردوسی۲: ۲۸۷ ).

پیشنهاد کاربران

بن مضارع: موی


کلمات دیگر: