مترادف مورث : ارث گذار | باعث، سبب، موجب، موجد، ارث گذار
متضاد مورث : ارث بر، وارث | ارث بر، وارث
legator or devisor, bequeather
causing
موصي له , ميراث بر , ارث بر
ارثگذار
باعث، سبب، موجب، موجد ≠ ارثبر، وارث
ارثگذار ≠ ارثبر، وارث
۱. باعث، سبب، موجب، موجد
۲. ارثگذار ≠ ارثبر، وارث
(رِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - به ارث داده شده . 2 - باعث ، سبب .
(مُ وَ رِّ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) ارث گذارنده برای کسی . 2 - (اِ.) باعث ، سبب .
مورث . [ رَ ] (ع ص ) وارث قرار داده شده . || مال موروث . (ناظم الاطباء). مرده ریگ : و امیدهای بندگان مخلص در آنچه دیگر اقالیم عالم در خطه ٔ ملک میمون خواهد افزود و مورث و مکتسب اندر آن بهم پیوست هرچه محکمتر. (کلیله و دمنه ).
مورث . [ رِ ] (ع ص ، اِ) آن که کسی را وارث می گرداند. (ناظم الاطباء). میراث رساننده . (غیاث ) (آنندراج ). ارث گذارنده برای کسی . || به مجاز یا به تجرید به معنی مطلق رساننده (مأخوذ از معنی میراث رساننده ). ولی در کتب معتبر لغت به این معنی یافته نشده است . (از غیاث ) (از آنندراج ). || موجب و باعث و سبب . (ناظم الاطباء). سبب . موجب . علت . انگیزه : بنگ ، مخبط و مورث جنون است . (یادداشت مؤلف ).
- مورث امری شدن ؛ سبب آن شدن . باعث آن گردیدن . انگیزه ٔ پیدایش آن گشتن . (از یادداشت مؤلف ).
|| به ارث داده شده . (ناظم الاطباء).
مورث . [ م ُ وَرْ رَ ] (ع ص ) وارث گردانیده شده . آن که کسی او را وارث خود ساخته است . (از یادداشت مؤلف ).
مورث . [ م ُ وَرْ رِ ] (ع ص ) نعت فاعلی است از توریث . وارث گرداننده و شریک ورثه ٔ کسی نماینده دیگری را. شریک کننده در میراث و داخل کننده کسی را در میراث . (ناظم الاطباء). وارث قرار دهنده . (یادداشت مؤلف ). || ارث گذار. ارث گذارنده برای کس یا کسانی . (یادداشت مؤلف ) : شرط وراثت زنده بودن در حین فوت مورث است . (ماده ٔ 875 قانون مدنی ). || آتش جنباننده تا شعله زند. مؤرث . رجوع به مؤرث شود.
مورث .(اِخ ) دهی است از دهستان بم پشت شهرستان سراوان واقع در 73 هزارگزی جنوب خاوری سراوان با 300 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . ساکنان آن از طایفه درازانی هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
کسی که میراث از خود باقی بگذارد؛ ارثگذارنده؛ ارثرساننده.
سبب؛ علت؛ باعث.