کلمه جو
صفحه اصلی

مورث


مترادف مورث : ارث گذار | باعث، سبب، موجب، موجد، ارث گذار

متضاد مورث : ارث بر، وارث | ارث بر، وارث

فارسی به انگلیسی

legator or devisor, bequeather, causing

legator or devisor, bequeather


causing


عربی به فارسی

موصي له , ميراث بر , ارث بر


مترادف و متضاد

ارث‌گذار


باعث، سبب، موجب، موجد ≠ ارث‌بر، وارث


testator (اسم)
شاهد، مورث، موصی، وصیت کننده، میراث گذار

testate (اسم)
شاهد، مورث

ارث‌گذار ≠ ارث‌بر، وارث


۱. باعث، سبب، موجب، موجد
۲. ارثگذار ≠ ارثبر، وارث


فرهنگ فارسی

سبب، علت، باعث، ارث گذارنده، ارث رساننده، کسی که میراث ازخودباقی بگذارد
( اسم ) ۱ - ارث گذارنده برای کسی ۲ - وارث قرار دهنده .
وارث گردانیده شده .

فرهنگ معین

(رِ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - به ارث داده شده . ۲ - باعث ، سبب .
(مُ وَ رِّ ) [ ع . ] ۱ - (اِفا. ) ارث گذارنده برای کسی . ۲ - (اِ. ) باعث ، سبب .

(رِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - به ارث داده شده . 2 - باعث ، سبب .


(مُ وَ رِّ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) ارث گذارنده برای کسی . 2 - (اِ.) باعث ، سبب .


لغت نامه دهخدا

مورث . [ رَ ] (ع ص ) وارث قرار داده شده . || مال موروث . (ناظم الاطباء). مرده ریگ : و امیدهای بندگان مخلص در آنچه دیگر اقالیم عالم در خطه ٔ ملک میمون خواهد افزود و مورث و مکتسب اندر آن بهم پیوست هرچه محکمتر. (کلیله و دمنه ).


مورث.( اِخ ) دهی است از دهستان بم پشت شهرستان سراوان واقع در 73 هزارگزی جنوب خاوری سراوان با 300 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. ساکنان آن از طایفه درازانی هستند. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8 ).

مؤرث. [ م ُ ءَ ر رِ] ( ع ص ) نعت فاعلی از تأریث. برافروزاننده آتش. ( منتهی الارب ). برافروزاننده آتش. ( ناظم الاطباء ). برافروزنده و مشتعل کننده . ( غیاث ) ( آنندراج ). || برانگیزاننده فتنه و آشوب. ( ناظم الاطباء ). برانگیزنده. ( غیاث ) ( آنندراج ).ورغلاننده قومی یا کسی را بر کسی. ورغلاننده بعضی رابر بعضی. ( از منتهی الارب ). و رجوع به تأریث شود.

مورث. [ رِ ] ( ع ص ، اِ ) آن که کسی را وارث می گرداند. ( ناظم الاطباء ). میراث رساننده. ( غیاث ) ( آنندراج ). ارث گذارنده برای کسی. || به مجاز یا به تجرید به معنی مطلق رساننده ( مأخوذ از معنی میراث رساننده ). ولی در کتب معتبر لغت به این معنی یافته نشده است. ( از غیاث ) ( از آنندراج ). || موجب و باعث و سبب. ( ناظم الاطباء ). سبب. موجب. علت. انگیزه : بنگ ، مخبط و مورث جنون است. ( یادداشت مؤلف ).
- مورث امری شدن ؛ سبب آن شدن. باعث آن گردیدن. انگیزه پیدایش آن گشتن. ( از یادداشت مؤلف ).
|| به ارث داده شده. ( ناظم الاطباء ).

مورث. [ رَ ] ( ع ص ) وارث قرار داده شده. || مال موروث. ( ناظم الاطباء ). مرده ریگ : و امیدهای بندگان مخلص در آنچه دیگر اقالیم عالم در خطه ملک میمون خواهد افزود و مورث و مکتسب اندر آن بهم پیوست هرچه محکمتر. ( کلیله و دمنه ).

مورث. [ م ُ وَرْ رِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی است از توریث. وارث گرداننده و شریک ورثه کسی نماینده دیگری را. شریک کننده در میراث و داخل کننده کسی را در میراث. ( ناظم الاطباء ). وارث قرار دهنده. ( یادداشت مؤلف ). || ارث گذار. ارث گذارنده برای کس یا کسانی. ( یادداشت مؤلف ) : شرط وراثت زنده بودن در حین فوت مورث است. ( ماده 875 قانون مدنی ). || آتش جنباننده تا شعله زند. مؤرث. رجوع به مؤرث شود.

مورث. [ م ُ وَرْ رَ ] ( ع ص ) وارث گردانیده شده. آن که کسی او را وارث خود ساخته است. ( از یادداشت مؤلف ).

مورث . [ رِ ] (ع ص ، اِ) آن که کسی را وارث می گرداند. (ناظم الاطباء). میراث رساننده . (غیاث ) (آنندراج ). ارث گذارنده برای کسی . || به مجاز یا به تجرید به معنی مطلق رساننده (مأخوذ از معنی میراث رساننده ). ولی در کتب معتبر لغت به این معنی یافته نشده است . (از غیاث ) (از آنندراج ). || موجب و باعث و سبب . (ناظم الاطباء). سبب . موجب . علت . انگیزه : بنگ ، مخبط و مورث جنون است . (یادداشت مؤلف ).
- مورث امری شدن ؛ سبب آن شدن . باعث آن گردیدن . انگیزه ٔ پیدایش آن گشتن . (از یادداشت مؤلف ).
|| به ارث داده شده . (ناظم الاطباء).


مورث . [ م ُ وَرْ رَ ] (ع ص ) وارث گردانیده شده . آن که کسی او را وارث خود ساخته است . (از یادداشت مؤلف ).


مورث . [ م ُ وَرْ رِ ] (ع ص ) نعت فاعلی است از توریث . وارث گرداننده و شریک ورثه ٔ کسی نماینده دیگری را. شریک کننده در میراث و داخل کننده کسی را در میراث . (ناظم الاطباء). وارث قرار دهنده . (یادداشت مؤلف ). || ارث گذار. ارث گذارنده برای کس یا کسانی . (یادداشت مؤلف ) : شرط وراثت زنده بودن در حین فوت مورث است . (ماده ٔ 875 قانون مدنی ). || آتش جنباننده تا شعله زند. مؤرث . رجوع به مؤرث شود.


مورث .(اِخ ) دهی است از دهستان بم پشت شهرستان سراوان واقع در 73 هزارگزی جنوب خاوری سراوان با 300 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . ساکنان آن از طایفه درازانی هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).


فرهنگ عمید

کسی که میراث از خود باقی بگذارد؛ ارث‌گذارنده؛ ارث‌رساننده.


سبب؛ علت؛ باعث.


کسی که میراث از خود باقی بگذارد، ارث گذارنده، ارث رساننده.
سبب، علت، باعث.

پیشنهاد کاربران

مسبب الاسباب


کلمات دیگر: