کلمه جو
صفحه اصلی

موقف


مترادف موقف : ایستگاه، توقفگاه، جایگاه، محل، مسکن، مقام، مکان، موضع، محل وقوف، محل توقف حاجیان در عرفات

عربی به فارسی

گرايش , حالت , هيلت , طرز برخورد , روش و رفتار , ماندگاه , توقفگاه بي سقف (براي توقف وساءط نقليه) , ايستادن , تحمل کردن , موضع , دکه , بساط


مترادف و متضاد

۱. ایستگاه، توقفگاه
۲. جایگاه، محل، مسکن، مقام، مکان، موضع
۳. محل وقوف، محل توقف حاجیان در عرفات


فرهنگ فارسی

محل وقوف، جای ایستادن، ایستگاه، مواقف جمع
( اسم ) ۱ - جای ایستادن محل وقوف : [ اگر در آمدن بحضرت ... و ایستادن در موقف وقوف طاعت توقفی نماید عنان یکران دولت بر آن سمت معطوف فرماییم . ] ( لباب الالباب . نف.۲ ) ۳۸ - ۳۷ - جای ایستادن حاجیان در عرفات . ۳ - محل مقام مسکن جمع : مواقف . یا به موقف عرض رسانیدن . بعرض شاه امیر یا وزیر رسانیدن : [ وکلای عالی شان اگر از چاوش مشارالیه حقیقت استفسار فرمایند بلا خلاف به موقف عرض ایستادگان پایه سریر خلافت مصیر خواهد رسانید ... ] ( نامه شاه عباس اول بسلطان مراد عثمانی فلسفی .شا.عباس ۳٠۲: ۳ )
از نامهای حضرت روسل اکرم ( ص ) بدان جهت که مردم را در حضور خدای تعالی جل شانه استاده می دارد ٠

فرهنگ معین

(مَ قِ ) [ ع . ] (اِ. ) جای ایستادن ، جای درنگ کردن . ج . مواقف .

لغت نامه دهخدا

موقف. [ م َ ق ِ ] ( ع اِ ) جای ایستادن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( غیاث ) ( ناظم الاطباء ). توقفگاه. جای درنگ. ایستادنگاه. مقام. ( یادداشت مؤلف ). محل. جای. جایگاه. محل توقف :
موقف بزم تو شکارگهی است
که در آن شکرها شکار شود.
مسعودسعد.
خدایگانا در موقف مظالم تو
کند زمانه شعار ودثار از آتش و آب.
مسعودسعد.
گلخن ایام را باغ سلامت مگوی
کلبه قصاب را موقف عیسی مدان.
خاقانی.
در موقف متظلمان و موضع مظلومان بایستاد. ( سندبادنامه ص 73 ). من در موقف تقصیر و قصور واقفم و در منزل عجز و تحیر متوقف. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 16 ). از هیبت آن موقف با تشویری هرچه تمامتربه خدمت رسیدند و به شرایط خدمت و فرایض طاعت قیام نمودند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 334 ). از معرض عصیان وموقف کفران تجافی جست. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 343 ). در چند موقف با محاربت و مناصبت بایستادند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 338 ). میان ایشان به چند موقف حرب اتفاق افتاد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 313 ).
آنکه دل من چو گوی در خم چوگان اوست
موقف آزادگان بر سر میدان اوست.
سعدی.
در هیچ موقفم سر گفت وشنید نیست
الا در آن مقام که ذکر شما رود.
سعدی.
جلال و قدر رفیعت کجا و وهم کجا
من آن نیم که در این موقفم زبان ماند.
سعدی.
- به موقف عرض رساندن یا رسیدن ؛ به شرف عرض رساندن یا رسیدن. گفتن یا گفته شدن. گزارش کردن یا گزارش شدن : تلافی آن را چگونه می باید به موقف عرض رساند. ( تاریخ جهانگشای جوینی ). مصلحتی را به موقف عرض رسانند. ( تاریخ جهانگشای جوینی ). به طریق اجمال و استعجال به موقف عرض می رسد. ( تذکرةالملوک چ دبیرسیاقی ص 1 ).
|| موقفاالمراءة؛ روی و قدم زن یا دو چشم و دو دست آن ، و هرچه آشکار کردن آن را ضرور باشد. یقال : امراءة حسنةالموقفین. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || تهیگاه. ( مهذب الاسماء ). موقفاالفرس ؛ شکنهایی در تهیگاه اسب یا دو مغاکچه در تهیگاه آن متصل سر گرده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || چشم و هر آن چه بدان چیزی دیگر دیده می شود. ( ناظم الاطباء ). || آن جای که درروز رستاخیز به حساب نیک و بد اعمال مردم رسند. ( یادداشت مؤلف ). شمارگاه در قیامت. ج ، مواقف. ( مهذب الاسماء ) : آن کسان که آن محضرها ساختند ایشان را محشری و موقفی قوی خواهد بود پاسخ خود دهند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 24 ). || آنجا که حج کنند. ( مقدمه لغت میرسیدشریف جرجانی ص 6 ) ( مهذب الاسماء )( السامی فی الاسامی ). || ( اِخ ) جای ایستادن حاجیان در بیت المقدس : بیت المقدس را اهل شام و آن طرفها قدس گویند و از اهل آن ولایات کسی که به حج نتواند رفتن در همان موسم به قدس حاضر شود و به موقف بایستد و قربانی عید کند چنانکه عادت است. ( سفرنامه ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 34 ). || عرفات ، زیرا حاجیان در آنجا شب باش کرده و از صبح تا آخر ظهر استاده می باشند. ( ناظم الاطباء ). جای استادن حاجیان ، و آن صحرایی است فاصله هفت کروه از مکه و حاجیان در آنجا شب باش شده از صبح تا آخر ظهر استاده باشند و آن را عرفات نیز گویند. ( غیاث ) ( آنندراج ) :

موقف . [ ق ِ ] (اِخ ) از نامهای حضرت رسول اکرم (ص ) بدان جهت که مردم را در حضور خدای تعالی جل شأنه استاده می دارد. (ناظم الاطباء).


موقف . [ م َ ق ِ ] (ع اِ) جای ایستادن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث ) (ناظم الاطباء). توقفگاه . جای درنگ . ایستادنگاه . مقام . (یادداشت مؤلف ). محل . جای . جایگاه . محل توقف :
موقف بزم تو شکارگهی است
که در آن شکرها شکار شود.

مسعودسعد.


خدایگانا در موقف مظالم تو
کند زمانه شعار ودثار از آتش و آب .

مسعودسعد.


گلخن ایام را باغ سلامت مگوی
کلبه ٔ قصاب را موقف عیسی مدان .

خاقانی .


در موقف متظلمان و موضع مظلومان بایستاد. (سندبادنامه ص 73). من در موقف تقصیر و قصور واقفم و در منزل عجز و تحیر متوقف . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 16). از هیبت آن موقف با تشویری هرچه تمامتربه خدمت رسیدند و به شرایط خدمت و فرایض طاعت قیام نمودند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 334). از معرض عصیان وموقف کفران تجافی جست . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 343). در چند موقف با محاربت و مناصبت بایستادند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 338). میان ایشان به چند موقف حرب اتفاق افتاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 313).
آنکه دل من چو گوی در خم چوگان اوست
موقف آزادگان بر سر میدان اوست .

سعدی .


در هیچ موقفم سر گفت وشنید نیست
الا در آن مقام که ذکر شما رود.

سعدی .


جلال و قدر رفیعت کجا و وهم کجا
من آن نیم که در این موقفم زبان ماند.

سعدی .


- به موقف عرض رساندن یا رسیدن ؛ به شرف عرض رساندن یا رسیدن . گفتن یا گفته شدن . گزارش کردن یا گزارش شدن : تلافی آن را چگونه می باید به موقف عرض رساند. (تاریخ جهانگشای جوینی ). مصلحتی را به موقف عرض رسانند. (تاریخ جهانگشای جوینی ). به طریق اجمال و استعجال به موقف عرض می رسد. (تذکرةالملوک چ دبیرسیاقی ص 1).
|| موقفاالمراءة؛ روی و قدم زن یا دو چشم و دو دست آن ، و هرچه آشکار کردن آن را ضرور باشد. یقال : امراءة حسنةالموقفین . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || تهیگاه . (مهذب الاسماء). موقفاالفرس ؛ شکنهایی در تهیگاه اسب یا دو مغاکچه در تهیگاه آن متصل سر گرده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || چشم و هر آن چه بدان چیزی دیگر دیده می شود. (ناظم الاطباء). || آن جای که درروز رستاخیز به حساب نیک و بد اعمال مردم رسند. (یادداشت مؤلف ). شمارگاه در قیامت . ج ، مواقف . (مهذب الاسماء) : آن کسان که آن محضرها ساختند ایشان را محشری و موقفی قوی خواهد بود پاسخ خود دهند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 24). || آنجا که حج کنند. (مقدمه ٔ لغت میرسیدشریف جرجانی ص 6) (مهذب الاسماء)(السامی فی الاسامی ). || (اِخ ) جای ایستادن حاجیان در بیت المقدس : بیت المقدس را اهل شام و آن طرفها قدس گویند و از اهل آن ولایات کسی که به حج نتواند رفتن در همان موسم به قدس حاضر شود و به موقف بایستد و قربانی عید کند چنانکه عادت است . (سفرنامه ٔ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 34). || عرفات ، زیرا حاجیان در آنجا شب باش کرده و از صبح تا آخر ظهر استاده می باشند. (ناظم الاطباء). جای استادن حاجیان ، و آن صحرایی است فاصله ٔ هفت کروه از مکه و حاجیان در آنجا شب باش شده از صبح تا آخر ظهر استاده باشند و آن را عرفات نیز گویند. (غیاث ) (آنندراج ) :
وادی حکمت بریده محرم عشق آمده
موقف شوق ایستاده کعبه ٔ جان دیده اند.

خاقانی .


دشت موقف را لباس از جوهر جان دیده اند
کوه رحمت را اساس از گوهر کان دیده اند.

خاقانی .


هشتم ذیحجه در موقف رسیده چاشتگاه
شامگه خود را به هفتم چرخ مهمان دیده اند.

خاقانی .


تا نهم ماه به طغرای ماه
حاج توانند به موقف رسید.

خاقانی .


و رجوع به عرفات شود.

موقف . [ م ُ وَق ْ ق ِ ] (ع ص ) آن که سبب می شود ایستادن و درنگ کردن کسی را در جایی . || بازدارنده و ممانعت کننده . (ناظم الاطباء).


موقف . [ م ُ وَق ْق َ ] (ع ص ) اسبی که بالای دوش وی چپار باشد که گویا از سپیدی منقش است . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). || اسبی که در خردگاه دست و پای آن سپیدی باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (صبح الاعشی ج 2 ص 21). || خری که بر هر ذراع آن داغ مدور بود. || بز کوهی و یا گاوی که در دست آن سرخی باشد مخالف سایر اندام . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بز کوهی سفید. (مهذب الاسماء). || مردم آزموده و استوارخرد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || تیر قماری که آن را می بازند. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء).


فرهنگ عمید

محل وقوف، جای ایستادن، ایستگاه.


کلمات دیگر: