( مصدر ) پیروز شدنفاتح شدنظفر یافتن غلبه کردن : چو پیروز گشتی تو بر ساوه شاه بر آن بر نهادند یکسر سپاه ... ( فردوسی )
پیروز گشتن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
پیروز گشتن. [ گ َ ت َ ] ( مص مرکب ) پیروز شدن. فاتح شدن. ظفر یافتن. پیروز گردیدن.- پیروز گشتن بر کسی ؛ غلبه کردن بر او :
چو پیروز گشتی تو بر ساوه شاه
بر آن برنهادند یکسر سپاه.
برزم اندرون گیتی افروز گشت.
چو پیروز گشتی تو بر ساوه شاه
بر آن برنهادند یکسر سپاه.
فردوسی.
که بهرام بر ساوه پیروز گشت برزم اندرون گیتی افروز گشت.
فردوسی.
پیشنهاد کاربران
کارزار شکستن ؛ کنایه از ظفر یافتن. ( آنندراج ) :
همی گفت بهمن به اسفندیار
که گر نشکنی بشکنی کارزار.
نظامی ( از آنندراج ) .
ظفر یافتن. [ ظَ ف َ ت َ ] ( مص مرکب ) اِفلاج. اِظفار. بَلل. فَلج. استیلاء. کامیاب شدن. مظفر شدن. غلبه کردن. دست یافتن :
دلشاد زی و کامروا باش و ظفر یاب
بر کام و هوای دل و بر دشمن غدار.
فرخی.
مال شد در جهان چو منهزمی
تا بر او یافت جود تو ظفری.
مسعودسعد.
همی گفت بهمن به اسفندیار
که گر نشکنی بشکنی کارزار.
نظامی ( از آنندراج ) .
ظفر یافتن. [ ظَ ف َ ت َ ] ( مص مرکب ) اِفلاج. اِظفار. بَلل. فَلج. استیلاء. کامیاب شدن. مظفر شدن. غلبه کردن. دست یافتن :
دلشاد زی و کامروا باش و ظفر یاب
بر کام و هوای دل و بر دشمن غدار.
فرخی.
مال شد در جهان چو منهزمی
تا بر او یافت جود تو ظفری.
مسعودسعد.
کلمات دیگر: