کلمه جو
صفحه اصلی

ثبر

فرهنگ فارسی

ریگزار هائی است در بلاد بنی نمیر

لغت نامه دهخدا

ثبر. [ ث َ ] ( ع مص ) منع. بازداشتن از حاجت. ( منتهی الارب ). تثبیر. || بدرنگ و بطوء داشتن. || حبس. || لعن. || طرد.
- ثبرقرحه ؛ گشاده شدن ریش و آماس کردن آن. ( از منتهی الارب ).

ثبر. [ ث ُ ] ( ع مص ) راندن. || ناامید کردن. || بازگشتن آب دریا. جزر، مقابل مدّ.

ثبر. [ ث ُ ] ( اِخ ) ریگزارهائی است در بلاد بنی نمیر. ( مراصد الاطلاع ).

ثبر. [ ث َ ] (ع مص ) منع. بازداشتن از حاجت . (منتهی الارب ). تثبیر. || بدرنگ و بطوء داشتن . || حبس . || لعن . || طرد.
- ثبرقرحه ؛ گشاده شدن ریش و آماس کردن آن . (از منتهی الارب ).


ثبر. [ ث ُ ] (اِخ ) ریگزارهائی است در بلاد بنی نمیر. (مراصد الاطلاع ).


ثبر. [ ث ُ ] (ع مص ) راندن . || ناامید کردن . || بازگشتن آب دریا. جزر، مقابل مدّ.


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی صَبْرٌ: صبر - پایداری(کلمه صبر به طور کلی به معنای حبس و نگهداری نفس است در برابر عمل به مقرراتی که عقل و شرع معتبر میشمارند و یا ترک چیزهایی که عقل و شرع اقتضاء میکنند که نفوس را از ارتکاب آن حبس کرد .)
معنی صَبَرَ: صبر کرد (کلمه صبر به طور کلی به معنای حبس و نگهداری نفس است در برابر عمل به مقرراتی که عقل و شرع معتبر میشمارند و یا ترک چیزهایی که عقل و شرع اقتضاء میکنند که نفوس را از ارتکاب آن حبس کرد .)
تکرار در قرآن: ۵(بار)


کلمات دیگر: