کلمه جو
صفحه اصلی

ضحک

فارسی به انگلیسی

laughter, laugh


عربی به فارسی

خنده , صداي خنده بلند , قاه قاه خنده


فرهنگ فارسی

خندیدن، خنده
۱ - ( مصدر ) خندیدن . ۲ - ( اسم ) خنده
خندیدن . قبول کردن ترسیدن . یا درخشیدن برق از ابر .

فرهنگ معین

(ض یا ضَ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) خندیدن . ۲ - (اِمص . ) خنده .

لغت نامه دهخدا

ضحک. [ ض َ ] ( ع اِ ) برف. ( منتهی الارب ) ( منتخب اللغات ). ثلج. ( فهرست مخزن الادویه ). || کفک شیر. ( منتهی الارب ). || مسکه. ( مهذب الاسماء ) ( منتخب اللغات ). || انگبین. ( منتهی الارب ). شهد. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ). عسل. ( منتخب اللغات ) ( فهرست مخزن الادویه ). || شگفت. || دندان سپید. ( منتهی الارب ) ( منتخب اللغات ). || میانه راه ( منتهی الارب ). میان راه. ( منتخب اللغات ). || شکوفه. ( منتهی الارب ) ( منتخب اللغات ). شکوفه از غلاف برآمده. ( منتهی الارب ). کارد خرما ( یعنی کاناز ). ( مهذب الاسماء ). اسم شکوفه طلع است هنگام انشقاق کُم آن یعنی کارد و کاناز آن. ( فهرست مخزن الادویه ).

ضحک. [ ض َ / ض ِ / ض ِ ح ِ / ض َ ح ِ ] ( ع مص ) خندیدن. ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر ) ( زوزنی ) ( منتخب اللغات ). || راضی شدن. قبول کردن. ( منتهی الارب ). || ضَحِکَت ِ الارنب ؛ حیض آورد خرگوش. ( منتهی الارب ). حایض شدن زن. ( منتخب اللغات ). بحیض شدن زن. || ضحک الرّجل ؛ بشگفت آمد مرد، و نیز بیمناک گردید.( منتهی الارب ). ترسیدن. || درخشیدن برق ازابر. ( منتخب اللغات ). ضحک السحاب ؛ درخشید ابر. ( منتهی الارب ). || آواز کردن بوزینه. ( منتخب اللغات ): ضحک القرد؛ بانگ کرد بوزینه. ( منتهی الارب ).

ضحک. [ ض ُ ] ( ع ص ) ج ِ ضَحوک. ( منتهی الارب ).

ضحک.[ ض ِ ] ( ع اِ ) خنده. خنده به آواز. ( غیاث ). || بانگ کپی. ( مهذب الاسماء ). صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: ضحک بکسر ضاد و بفتح آن نیز آمده و بسکون حاء مهمله و بکسر ضاد و حاء نیز استعمال شده و چنانچه در منتخب اللغات ذکر کرده عبارتست از کیفیتی راسخه که حاصل می شود از جنبش روح بسوی خارج ناگهانی براثر خوشی و سرور که آدمی را عارض می شود و بالنتیجه می خندد، کذا فی الجرجانی. و در کلیات ابوالبقاء گوید:قهقهه خندیدنیست که در حال خنده دندانهای نواجذ ظاهر گردیده و آواز خنده هم شنیده شود، و ضحک خندیدن بدون آواز است و تبسم لبخند و آهسته تر از ضحک است ، پس قهقهه و ضحک و تبسم از حیث طبقه بندی مانند نوم و نعاس و سِنة باشد. برخی گفته اند گشاده روئی اگر بحدی رسید که درنتیجه سرور دندانهای آدمی آشکار گردید و آوازی از دهان بیرون نیامد آن را تبسم نامند و اگر آوازخنده بحدی بود که از مسافتی هم شنیده می شد آن را قهقهه خوانند و اگر مانند هیچیک از این دو نبود آن را ضحک گویند - انتهی. و نیز گفته اند ضحک و قهقهه مترادف باشند و قهقهه آن است که بانگ قاه قاه از دهان شنیده شود. ولی اکثر بر آنند که ضحک آن است که ضاحک فقط آواز خود بشنود ولی قهقهه آن است که آواز خنده بگوش غیر نیز برسد ولی تبسم لبخند و خنده بی آواز را گویند. کذا یستفاد من جامع الرموز و البیرجندی. و ضاحک اسم فاعل از ضحک است بمعنی خنده کننده و ضاحکة یکی از چهار دندان که از پس نیش بود و ضواحک جمع ضاحکة، و وی را ضاحکة از آن جهة گویند که در گاه خنده پیدا شود. کذا فی بحر الجواهر. || نزد اهل رمل اسم شکلی است که آن را لحیان نیز گویند بدین صورت إ.

ضحک . [ ض ُ ] (ع ص ) ج ِ ضَحوک . (منتهی الارب ).


ضحک . [ ض َ ] (ع اِ) برف . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). ثلج . (فهرست مخزن الادویه ). || کفک شیر. (منتهی الارب ). || مسکه . (مهذب الاسماء) (منتخب اللغات ). || انگبین . (منتهی الارب ). شهد. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). عسل . (منتخب اللغات ) (فهرست مخزن الادویه ). || شگفت . || دندان سپید. (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). || میانه ٔ راه (منتهی الارب ). میان راه . (منتخب اللغات ). || شکوفه . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). شکوفه ٔ از غلاف برآمده . (منتهی الارب ). کارد خرما (یعنی کاناز). (مهذب الاسماء). اسم شکوفه ٔ طلع است هنگام انشقاق کُم آن یعنی کارد و کاناز آن . (فهرست مخزن الادویه ).


ضحک . [ ض َ / ض ِ / ض ِ ح ِ / ض َ ح ِ ] (ع مص ) خندیدن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر) (زوزنی ) (منتخب اللغات ). || راضی شدن . قبول کردن . (منتهی الارب ). || ضَحِکَت ِ الارنب ؛ حیض آورد خرگوش . (منتهی الارب ). حایض شدن زن . (منتخب اللغات ). بحیض شدن زن . || ضحک الرّجل ؛ بشگفت آمد مرد، و نیز بیمناک گردید.(منتهی الارب ). ترسیدن . || درخشیدن برق ازابر. (منتخب اللغات ). ضحک السحاب ؛ درخشید ابر. (منتهی الارب ). || آواز کردن بوزینه . (منتخب اللغات ): ضحک القرد؛ بانگ کرد بوزینه . (منتهی الارب ).


ضحک .[ ض ِ ] (ع اِ) خنده . خنده ٔ به آواز. (غیاث ). || بانگ کپی . (مهذب الاسماء). صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: ضحک بکسر ضاد و بفتح آن نیز آمده و بسکون حاء مهمله و بکسر ضاد و حاء نیز استعمال شده و چنانچه در منتخب اللغات ذکر کرده عبارتست از کیفیتی راسخه که حاصل می شود از جنبش روح بسوی خارج ناگهانی براثر خوشی و سرور که آدمی را عارض می شود و بالنتیجه می خندد، کذا فی الجرجانی . و در کلیات ابوالبقاء گوید:قهقهه خندیدنیست که در حال خنده دندانهای نواجذ ظاهر گردیده و آواز خنده هم شنیده شود، و ضحک خندیدن بدون آواز است و تبسم لبخند و آهسته تر از ضحک است ، پس قهقهه و ضحک و تبسم از حیث طبقه بندی مانند نوم و نعاس و سِنة باشد. برخی گفته اند گشاده روئی اگر بحدی رسید که درنتیجه ٔ سرور دندانهای آدمی آشکار گردید و آوازی از دهان بیرون نیامد آن را تبسم نامند و اگر آوازخنده بحدی بود که از مسافتی هم شنیده می شد آن را قهقهه خوانند و اگر مانند هیچیک از این دو نبود آن را ضحک گویند - انتهی . و نیز گفته اند ضحک و قهقهه مترادف باشند و قهقهه آن است که بانگ قاه قاه از دهان شنیده شود. ولی اکثر بر آنند که ضحک آن است که ضاحک فقط آواز خود بشنود ولی قهقهه آن است که آواز خنده بگوش غیر نیز برسد ولی تبسم لبخند و خنده ٔ بی آواز را گویند. کذا یستفاد من جامع الرموز و البیرجندی . و ضاحک اسم فاعل از ضحک است بمعنی خنده کننده و ضاحکة یکی از چهار دندان که از پس نیش بود و ضواحک جمع ضاحکة، و وی را ضاحکة از آن جهة گویند که در گاه خنده پیدا شود. کذا فی بحر الجواهر. || نزد اهل رمل اسم شکلی است که آن را لحیان نیز گویند بدین صورت إ .


فرهنگ عمید

۱. خندیدن.
۲. خنده.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۱۰(بار)
به فتح. کسر (ض) خنده. اقرب الموارد گوید: آن انبساط وجه است به طوری که دندآنهااز سرور ظاهر شوند. اگر صدایش از دور شنیده شود قهقهه و گرنه ضحک است. راغب گوید: به علت ظاهر شدن دندان‏ها در خندین، دندانهای جلوی را ضواحک گویند. و در سرور مجرد و در تعجب نیز استعمال می‏شود. . ضحک در این جا به معنی خنده است ولی از روی مسخره و بی اعتنائی. . آیه در جواب «فَرِحَ الْمُخَلِّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلافَ رَسُولِ اللّهِ» است که در جنگ با آن حضرت شرکت نکردند و از عدم شرکت مسرور شدند در جواب فرمود: این عمل شایسته سرور نیست بلکه در مقابل این تخلف بای بسیار بگریند و کم خنده کنند. ضحک در آیات . و نظیر آنها به معنی مسخره و بی اعتنائی است. و شاید بدان علت با «من» متعدی شده که «سخر» با «من» متعدی شود . * . از این جمله روشن می‏شود که لبخند سلیمان علیه السلام به خنده مبدّل شده. ولی احتمال قوی هست که ضحک به معنی تعجب باشد یعنی لبخند زد در حالیکه از سخن مورچه در عجب بود. به نظر می‏آید علت لبخند آن حضرت علم به کلام مورچه بود که بعداً گفت: «رَبِّ اَوْزِعْنی اَنْ اَشْکُرِ نِعْمَتَکَ...» و تعجب او از قول مورچه بود که قدرت تکلّم و اظهار ما فی الضمیر دارد. * . آیه درباره بشارت فرزند است که ملائکه به ابراهیم علیه السلام دادند و زنش از آن مطلع شد. در مجمع فرموده: ضحک به فتح ضاد به معنی حیض است گویند: «ضَحِکَتِ الْاِزْنَبُ» یعنی خرگوش حائض شد. جمله اخیر در قاموس نیز هست. علی هذا به نظر می‏آید که «فَضَحِکَتْ»در آیه به معنی حیض بوده باشد یعنی: زن ابراهیم علیه السلام نگاه می‏کرد پس ناگاه حائض شد و به دنبال آن ملائکه بشارت اسحق را به او دادند و حیض به قول المیزان آمادگی او بود برای قبول بشارت. در تفسیر عیاشی از امام صادق علیه السلام نقل شده که ضحک به معنی حیض است: «وَ فی رِوایَةِ اَبی عَبْدِاللّهِ علیه السلام فَضِحِکَتْ قالَ: حاضَتْ مِنْ قَوْلِهِمْ» در مجمع نیز بدان اشاره فرموده. المیزان پس از قبول این قول فرموده: بیشتر مفسران ضحک را به کسر ضاد به معنی خندیدن گرفته آنگاه در توجیه آن اختلاف کرده‏اند، اقرب وجوه آن است که زن ابراهیم در انجا ایستاده و از اینکه میهمانان طعام نمی‏خورند می‏ترسید و آن مقدّمه شرّ بود ولی چون دانست آنها ملائکه‏اند و شرّی در بین نیست گردید و خندید آن گاه ملائکه مژده اسحق رابه او دادند. مخفی نماند: راغب اصرار دارد که ضحک در آیه به معنی خنده و تعجب است و معغنی آن حیض نیست چنانکه بعضی مفسران گفته‏اند. ولی وقتی که لغت آن را تأیید کرد و از معصوم علیه السلام نقل شد چه مانعی دارد؟

جدول کلمات

خندیدن, خنده

پیشنهاد کاربران

خندید

ضَحِکَ به معنی خندیدن است.

خنده


کلمات دیگر: