مطیع بودن . فرمانبرداری کردن .
بنده فرمانی
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
بنده فرمانی. [ ب َ دَ / دِ ف َ ] ( حامص مرکب ) مطیع بودن. فرمانبرداری کردن :
کمین گشاده قضا بهر فتنه انگیزی
اجل ببسته میان بهر بنده فرمانی.
به از یاقوت اطلس پوش و داغ بنده فرمانی.
رست از آن بند و بنده فرمانی.
تا کند بنده بنده فرمانی.
هرچه فرمایی سپهرت بنده فرمانی کند.
کمین گشاده قضا بهر فتنه انگیزی
اجل ببسته میان بهر بنده فرمانی.
مجیر بیلقانی.
شبه را کز سیه پوشی برآمد نام آزادی به از یاقوت اطلس پوش و داغ بنده فرمانی.
خاقانی.
خواجه برزد علم بسلطانی رست از آن بند و بنده فرمانی.
نظامی.
کردمش در شکنجه زندانی تا کند بنده بنده فرمانی.
نظامی.
تو چو سرو آزاد باش از بند هر غم تا مدام هرچه فرمایی سپهرت بنده فرمانی کند.
نجیب جرفادقانی.
پیشنهاد کاربران
بنده فرمان: مطیع ، فرمانبردار
گفت کای چرخ بنده فرمانت
واختر فرخ آفرین خوانت
( هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص 548 )
گفت کای چرخ بنده فرمانت
واختر فرخ آفرین خوانت
( هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص 548 )
کلمات دیگر: