کلمه جو
صفحه اصلی

نفاطه

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - مونث نفاط . ۲ - مبالغه در نفاط : چون کوهی که عراده رعد و نفاطه برق ... و تیر پران بارانش رخنه نکند .

لغت نامه دهخدا

( نفاطة ) نفاطة. [ ن َف ْ فا طَ ] ( ع اِ ) منبت نفت. جای برآمدن نفت. ( از اقرب الموارد ). || معدن نفت. || نوعی از چراغ که بدان چراغ دیگر افروزند. ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || ابزاری از مس که بدان نفت و آتش پرتاب کنند. ( از اقرب الموارد ). آلت افکندن نفط به صف دشمن. ( السامی ). || قاروره انداز. ( حبیش تفلیسی ). نفت انداز. ( زمخشری ) ( از دهار ). || بثرة . ( اقرب الموارد ). تاول. آبله. ( یادداشت مؤلف ). ج ، نفاطات. || ( اِخ ) نام صورت دوازدهم از صور چهارده گانه فلکی جنوبی و آن را مجمره نیز نامند. ( از مفاتیح ). رجوع به مجمره شود.

نفاطة. [ ن َف ْ فا طَ ] (ع اِ) منبت نفت . جای برآمدن نفت . (از اقرب الموارد). || معدن نفت . || نوعی از چراغ که بدان چراغ دیگر افروزند. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ابزاری از مس که بدان نفت و آتش پرتاب کنند. (از اقرب الموارد). آلت افکندن نفط به صف دشمن . (السامی ). || قاروره انداز. (حبیش تفلیسی ). نفت انداز. (زمخشری ) (از دهار). || بثرة . (اقرب الموارد). تاول . آبله . (یادداشت مؤلف ). ج ، نفاطات . || (اِخ ) نام صورت دوازدهم از صور چهارده گانه ٔ فلکی جنوبی و آن را مجمره نیز نامند. (از مفاتیح ). رجوع به مجمره شود.



کلمات دیگر: