کلمه جو
صفحه اصلی

قلون

فرهنگ فارسی

نام سرداری ترک و چینی نام غلامی ترک که بفرمان خراد برزین بهرام چوبینه را بکارد بکشت .

لغت نامه دهخدا

قلون. [ ق ُ ] ( ع اِ ) ج ِ قُلَة. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به قلة شود.

قلون. [ ق ِ ] ( ع اِ ) ج ِ قُلَه. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به قلة شود.

قلون. [ ق ُ] ( اِخ ) نام سرداری ترک و چینی. ( فرهنگ لغات شاهنامه ). نام غلامی ترک که به فرمان خرداد برزین ، بهرام چوبینه را به کارد بکشت. ( یادداشت مؤلف ) :
بفرمود تا نزد او شد قلون
ز ترکان دلیری گوی پرفسون.
فردوسی.
بتنگی دل اندر قلون را بخواند
بدان نامور جایگاهش نشاند.
فردوسی.

قلون . [ ق ِ ] (ع اِ) ج ِ قُلَه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قلة شود.


قلون . [ ق ُ ] (ع اِ) ج ِ قُلَة. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قلة شود.


قلون . [ ق ُ] (اِخ ) نام سرداری ترک و چینی . (فرهنگ لغات شاهنامه ). نام غلامی ترک که به فرمان خرداد برزین ، بهرام چوبینه را به کارد بکشت . (یادداشت مؤلف ) :
بفرمود تا نزد او شد قلون
ز ترکان دلیری گوی پرفسون .

فردوسی .


بتنگی دل اندر قلون را بخواند
بدان نامور جایگاهش نشاند.

فردوسی .



دانشنامه آزاد فارسی

قُلون
در شاهنامۀ فردوسی دو تن بدین نام خوانده شده اند؛ ۱. از سرداران افراسیاب که افراسیاب او را به رویارویی با رستم، که در البرزکوه، در راه آوردنِ کیقُباد به ایران، بسیاری از سپاهیان افراسیاب را کشته بود، فرستاد. رستم با دیدن قلون، یک تنه بر او و سوارانش تاخت و چنان نیزه ای بر قلون زد، که از پشت او درآمد. سواران تورانی با دیدن قُلون، از میدان گریختند؛ ۲. پیرمردی تورانی که خرداد بُرزین او را به مصاحبت خود برگزیده بود و برای او مُهری از خاقان چین گرفت تا به مَرو برود و بهرام چوبین را بکشد. قلون در مرو به درگاه بهرام رفت و با این بهانه که دختر خاقان بیمار و باردار است و او پیامی از سوی او برای بهرام دارد به درون سرا راه یافت. نگهبانان برای برداشتن پرده از راز، او را از نیم روز تا نیم شب شکنجه کردند و سرانجام او را کشتند. خاقان نیز دو فرزند و خانۀ او را سوزاند.

پیشنهاد کاربران

دردسر. زحمت


کلمات دیگر: