کلمه جو
صفحه اصلی

سپیدرگ

فرهنگ فارسی

( اسم ) دستارچه بود . رودکی گفت : ای قبله خوبان من ای طرفه ری لب را بسپید رگ بکن پاک از می هنینگ آنرا محرف ( لسپردرک ) داند .

لغت نامه دهخدا

سپیدرگ. [ س ِ / س ِ رَ ] ( اِ مرکب ) دستارچه بود. ( لغت فرس ) :
ای قبله خوبان من ای طرفه ری
لب را به سپیدرگ بکن پاک از می.
رودکی.
بعضی این کلمه را سپردزک خوانده اند. مؤلف برهان آرد: دزک بر وزن ملک دستار را گویند که مندیل و روپاک است و بعضی دستارچه را گفته اند که دستمال و روپاک باشد. هنینگ احتمال میدهد این کلمه مصحف سپردرک است و از زبان سغدی گرفته شده. رجوع به سبیدرک و سبیدرگ شود.

دانشنامه آزاد فارسی

سِپیدرگ (lacteal)
(یا: مجرای کیلوس) رگ های کوچک مسئول جذب چربی در رودۀ کوچک. این رگ ها درون پرزهای انگشت مانند درازرودهواقع اند، ظاهری شیری دارند، و در دستگاه لنفاویتخلیه می شوند. قبل از آن که چربی به سپیدرگ وارد شود، صفرای کبدیبه کمک آنزیم لیپاز باعث شناورشدن چربی به شکل قطرات کوچکی می شود. محصول گوارش قطرات کوچک تری تشکیل می دهد که در پرزهای روده منتشر می شوند. قطرات بزرگ قبل از ورود به سپیدرگ دوباره شکل می گیرند و ظاهر سپیدرگ را شیری می کنند.


کلمات دیگر: