بتازیانه زدن دادن و عطا کردن پوست باز کردن
حلا
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
حلا. [ ح َ ] ( ع اِ ) تبخاله. ( منتهی الارب ). دانه ها و بثوراتی که هنگام تب کردن آدمی بر لبان وی ظاهر میگردد. ( از اقرب الموارد ).
حلا. [ ح َ ] ( ع اِ ) دواها که آنرا به آب سایند. ( آنندراج ).
حلأ. [ ح َل ْءْ ] ( ع مص ) بتازیانه زدن. ( اقرب الموارد ) ( تاج المصادر بیهقی ). || بر زمین افکندن. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || پوست بازکردن. ( تاج المصادر بیهقی ). دانه و تبخاله درآوردن هنگام تب. ( از اقرب الموارد ). دورکردن چرک و بازکردن پوست تنگ بالای آن. ( منتهی الارب ). || دادن و عطا کردن. || در چشم کشیدن سرمه حلوء. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).
حلا. [ ح َ ] ( ع اِ ) دواها که آنرا به آب سایند. ( آنندراج ).
حلأ. [ ح َل ْءْ ] ( ع مص ) بتازیانه زدن. ( اقرب الموارد ) ( تاج المصادر بیهقی ). || بر زمین افکندن. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || پوست بازکردن. ( تاج المصادر بیهقی ). دانه و تبخاله درآوردن هنگام تب. ( از اقرب الموارد ). دورکردن چرک و بازکردن پوست تنگ بالای آن. ( منتهی الارب ). || دادن و عطا کردن. || در چشم کشیدن سرمه حلوء. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).
حلأ. [ ح َل ْءْ ] (ع مص ) بتازیانه زدن . (اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی ). || بر زمین افکندن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || پوست بازکردن . (تاج المصادر بیهقی ). دانه و تبخاله درآوردن هنگام تب . (از اقرب الموارد). دورکردن چرک و بازکردن پوست تنگ بالای آن . (منتهی الارب ). || دادن و عطا کردن . || در چشم کشیدن سرمه ٔ حلوء. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
حلا. [ ح َ ] (ع اِ) تبخاله . (منتهی الارب ). دانه ها و بثوراتی که هنگام تب کردن آدمی بر لبان وی ظاهر میگردد. (از اقرب الموارد).
حلا. [ ح َ ] (ع اِ) دواها که آنرا به آب سایند. (آنندراج ).
دانشنامه اسلامی
[ویکی الکتاب] معنی حِـلاًَّ: حلال(کلمه حل در اصل به معنای باز کردن گره است)
ریشه کلمه:
حلل (۵۱ بار)
ریشه کلمه:
حلل (۵۱ بار)
wikialkb: حِلاّ
پیشنهاد کاربران
در زبان لری بختیاری به معنی
اکنون
اکنون
کلمات دیگر: