دوستدار حق
حق دوست
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
حق دوست. [ ح َ ] ( ص مرکب ) دوستدار حق. || ( اِ مرکب ) آوازیست که قلندران به شب بر در خانه ها برآورند طلب را یعنی سؤال و کدیه را. و حاء حق را نهایت مدّ دهند. و با فعل ِ کشیدن صرف شود: حق دوست کشید. || مرغ حق. رجوع به مرغ حق شود.
پیشنهاد کاربران
حق دوست به چه کسی میگویند
کلمات دیگر: