کلمه جو
صفحه اصلی

تب امدن

فرهنگ فارسی

( تب آمدن ) رسیدن تب . تب آمدن کسی را گرفتار تب شدن : تب کردن

لغت نامه دهخدا

( تب آمدن ) تب آمدن. [ ت َ م َ دَ ] ( مص مرکب ) رسیدن تب. تب آمدن کسی را؛ گرفتار تب شدن. تب کردن :
همسایه شنید آه من گفت
خاقانی را مگر تب آمد.
خاقانی.
یکی را تب آمد ز صاحبدلان
کسی گفت شکر بخواه از فلان.
( بوستان ).


کلمات دیگر: