ابو ایوب سلیمان ابن داود بن سالم بن زید التبالی منسوب به تباله از محدثان بود .
تبالی
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
تبالی . [ ت َ ] (ص نسبی ) منسوب به تبالة که نام جایی است در نواحی مکه . (انساب سمعانی ورق 102 الف ). رجوع به تبالة شود.
تبالی . [ ت َ ] (ع مص ) آزمودن . (از قطر المحیط) (ازاقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
تبالی. [ ت َ ] ( ع مص ) آزمودن. ( از قطر المحیط ) ( ازاقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ).
تبالی. [ ت َ ] ( ص نسبی ) منسوب به تبالة که نام جایی است در نواحی مکه. ( انساب سمعانی ورق 102 الف ). رجوع به تبالة شود.
تبالی. [ ت َ ] ( اِخ ) ابوایوب سلیمان بن داودبن سالم بن زید التبالی منسوب به تباله و از محدثان بود. وی از محمدبن عثمان بن عبداﷲبن مقلاس ثقفی الطائفی روایت کرد و ابوحاتم رازی از وی حدیث شنید. ( از معجم البلدان ج 2 ص 358 ). و رجوع به انساب سمعانی ورق 102 الف شود.
تبالی. [ ت َ ] ( ص نسبی ) منسوب به تبالة که نام جایی است در نواحی مکه. ( انساب سمعانی ورق 102 الف ). رجوع به تبالة شود.
تبالی. [ ت َ ] ( اِخ ) ابوایوب سلیمان بن داودبن سالم بن زید التبالی منسوب به تباله و از محدثان بود. وی از محمدبن عثمان بن عبداﷲبن مقلاس ثقفی الطائفی روایت کرد و ابوحاتم رازی از وی حدیث شنید. ( از معجم البلدان ج 2 ص 358 ). و رجوع به انساب سمعانی ورق 102 الف شود.
تبالی . [ ت َ ] (اِخ ) ابوایوب سلیمان بن داودبن سالم بن زید التبالی منسوب به تباله و از محدثان بود. وی از محمدبن عثمان بن عبداﷲبن مقلاس ثقفی الطائفی روایت کرد و ابوحاتم رازی از وی حدیث شنید. (از معجم البلدان ج 2 ص 358). و رجوع به انساب سمعانی ورق 102 الف شود.
کلمات دیگر: