راضی کردن
فارسی به انگلیسی
to satisfy, to consent, to persuade, to please
content, please, reconcile, satisfy
فارسی به عربی
ارض (فعل ماض )
مترادف و متضاد
راضی کردن، قانع کردن، خرسند کردن
اطمینان دادن، بیمه کردن، مجاب کردن، راضی کردن، خاطر جمع کردن
راضی کردن، قانع کردن، خرسند کردن، خوشنود کردن، خشنود ساختن، اقناع شدن، خشنود کردن
راضی کردن، سیر کردن
فرهنگ فارسی
خردسند و شادمان کردن . مسرور کردن .
لغت نامه دهخدا
راضی کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) خرسند و شادمان کردن. ( ناظم الاطباء ). مسرور کردن. خشنود ساختن. || قانع کردن. وادار بقبول کردن. قبولانیدن : همگنان را راضی کردم مگر حسود را.( گلستان ).
مرا ببند تو دوران چرخ راضی کرد
ولی چه سود که سر رشته در رضای تو بست.
مرا ببند تو دوران چرخ راضی کرد
ولی چه سود که سر رشته در رضای تو بست.
حافظ.
|| مطمئن نمودن و خاطر جمع کردن. ( ناظم الاطباء ).پیشنهاد کاربران
ارضا
کلمات دیگر: