کلمه جو
صفحه اصلی

راهدار


مترادف راهدار : راهبان، رهبان، رهدار، دزد، راهزن

فارسی به انگلیسی

toll-man, road-guard

road-guard


مترادف و متضاد

tollman (اسم)
مامور نواقل، راهدار

راهبان، رهبان، رهدار


دزد، راهزن


۱. راهبان، رهبان، رهدار
۲. دزد، راهزن


فرهنگ فارسی

رهدار، راه دارنده، پاسبان ونگهبان راه، محافظ
( صفت ) ۱ - نگهبان راه محافظ جاده . ۲ - دزد راهزن . ۳ - راه راه مخطط .
دهی است از دهستان حومه ای بخش برازجان شهرستان بوشهر .

فردی که برای انجام عملیات واپایش در محل تقاطع هم‌سطح مستقر می‌شود


مأمور راه‌آهن در تقاطع هم‌سطح جاده و راه‌آهن که عابران پیاده و وسایل‌ جاده‌ای را از نزدیک ‌شدن قطار آگاه می‌کند


فرهنگ معین

(ص . )۱ - نگهبان راه . ۲ - راهزن . ۳ - راه - راه ، مخطط .

لغت نامه دهخدا

راهدار. (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش برازجان شهرستان بوشهر، واقع در 12هزارگزی شمال برازجان ، کنار راه شوسه ٔ شیراز به بوشهر. این ده در دامنه ٔ کوه قرار گرفته و هوای آن گرمسیر است . سکنه ٔ آن 433 تن میباشد که همگی به کار کشاورزی میپردازند. آب آن از چاه تأمین میشود و محصول عمده اش غلات و تنباکو و هندوانه و خرماست . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).


راهدار. (اِخ ) دهیست از دهستان ایتیوند بخش مرکزی شهرستان شوشتر، واقع در 4هزارگزی جنوب خاوری شوشتر و 12هزارگزی باختری راه مسجد سلیمان به هفت گل . دهیست کوهستانی و گرم و سکنه ٔ آن 500 تن میباشد. آب ده از لوله ٔ شرکت نفت تأمین میشود. پیشه ٔ مردم کشاورزی و کارگری شرکت نفت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).


راهدار. (اِخ ) دهیست از دهستان بهمئی گرمسیر بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان واقع در 10 هزارگزی جنوب باختری لک لک مرکز دهستان و 28هزارگزی خاوری راه جایزان به آغاجاری . این ده در دشت واقع شده ، هوای آن گرمسیر و سکنه ٔ آن 400 تن میباشد. آب ده از چشمه تأمین میشود و محصول عمده ٔ آن غلات و پشم و لبنیات است . پیشه مردم کشاورزی و دامپروری ، و صنایع دستی آنان بافتن قالی ، قالیچه ، عبا و گلیم میباشد. ساکنان آن از طایفه ٔ بهمئی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).


راهدار. (نف مرکب ) راهدارنده . کسی که از طرف دولت مأمورگرفتن مالیات راه است از مسافران . (فرهنگ نظام ). کسی که بمحافظت راهها از طرف حکام مأمور باشد و ضبط خراج امتعه ٔ تجار بکند. (بهار عجم ) (ارمغان آصفی ) (آنندراج ). محافظت کننده ٔ طرق و شوارع . (لغت محلی شوشتر،نسخه ٔ خطی متعلق به کتابخانه ٔ مؤلف ). محافظ و نگاهبان راه . (ناظم الاطباء) (برهان ). مأمور وزارت راه که مراقبت و تعمیر راهها را برعهده دارد :
راهداران و زعیمان ز نسا تا به رجال
بر ره از راهبران تو بخواهند جواز.

فرخی .


راهداران فلک بر گذر راهزنان
بفراخای جهان ژرف یکی چاه زدند.

ملک الشعراء بهار.


|| قراسواران . (ناظم الاطباء). قره سواران : و استیلای دزدان تا غایتی بود که ناگاه در شب ، خانه امیری را کبس کرده غارت کردندی . و تتغاولان و راهداران زیادت از او نمیکردند. (تاریخ غازانی ص 279). و ای بسا کاروان که راههای مجهول بغایت دور پرمشقت اختیار کردندی تا از دست شناقص تتغاولان راهداران خلاص یابند. (تاریخ غازانی ص 279). و صادر و وارد را هرگز از دزدان چندان پریشانیی نبود که از تتغاولان و راهداران . (تاریخ غازانی ص 279).
مردم چشم مرا باشد مدار از خون دل
گر نیاید کاروان بی توشه ماند راهدار.

اثر شیرازی (از ارمغان آصفی ).


|| گمرکچی . (یادداشت مؤلف ). عشار. باربان . (یادداشت مؤلف ). آنکه باج راه را بگیرد. (ناظم الاطباء). باجدار. (شعوری ج 2 ورق 11). گمرکچی که از قوافل محصول گیرد. (لغت محلی شوشتر). || بمجاز، مسافر را گویند. (از بهار عجم ) (از ارمغان آصفی ) :
راه بربسته راهداران را
دوخته کام ، کامکاران را.

نظامی .


|| کنایه از راهزن . (رشیدی ) (از انجمن آرا). قاطع طریق و راهزن . (بهار عجم ) (ارمغان آصفی ). دزد راهزن و قطاع الطریق که ناگهان بر مسافرین حمله برده آنها را دستگیر کرده یا می کشد. (ناظم الاطباء). دزد و راهزن . (ازبرهان ). راهزن ، یعنی آنکه باج میگیرد و پول میبرد، راه بند نیز گویند. (از شعوری ج 2 ورق 11). همان راه بند. (شرفنامه ٔ منیری ). دزد راهزن . دزد دریازن . (لغت فرس اسدی نسخه ٔ خطی نخجوانی ) :
بدان راهداران جوینده کام
یکی مهتری بد دیانوش نام .

عنصری (از لغت فرس ).


خدای از شر و رنج راهداران
گروه خویش را ایمن بداراد.

ناصرخسرو.


مگر آن کو گناهکار بود
دزد خونی و راهدار بود.

نظامی (از رشیدی ).


|| دارای راه . مقابل بیراه (اسب ). خوشرفتار. (رشیدی ). اگر چه ره بمعنی رفتار شایع است چنانکه گویند: اسب خوش راه ، و اسب فلانی راه ندارد لیکن بمعنی اسب خوشرفتار، صحیح راهوار به واو است . (بهار عجم ) (از آنندراج ). اسب راهوار. (یادداشت مؤلف ). بمعنی خوشرفتار خطاست و صحیح راهوار است به واو، و رهوار نوعی از رفتاراست که بسیار هموار بود و صاحب این رفتار را نیز رهوار گویند. (غیاث اللغات ). || (در پارچه ) مخطط. دارای خطوط متوازی نمایان خواه برجسته و خواه غیر برجسته در متن پارچه . دارای خطوط متوازی و متمایز از متن پارچه در جهت تار. راه راه : مخمل راهدار؛ کبریتی .

راهدار. ( نف مرکب ) راهدارنده. کسی که از طرف دولت مأمورگرفتن مالیات راه است از مسافران. ( فرهنگ نظام ). کسی که بمحافظت راهها از طرف حکام مأمور باشد و ضبط خراج امتعه تجار بکند. ( بهار عجم ) ( ارمغان آصفی ) ( آنندراج ). محافظت کننده طرق و شوارع. ( لغت محلی شوشتر،نسخه خطی متعلق به کتابخانه مؤلف ). محافظ و نگاهبان راه. ( ناظم الاطباء ) ( برهان ). مأمور وزارت راه که مراقبت و تعمیر راهها را برعهده دارد :
راهداران و زعیمان ز نسا تا به رجال
بر ره از راهبران تو بخواهند جواز.
فرخی.
راهداران فلک بر گذر راهزنان
بفراخای جهان ژرف یکی چاه زدند.
ملک الشعراء بهار.
|| قراسواران. ( ناظم الاطباء ). قره سواران : و استیلای دزدان تا غایتی بود که ناگاه در شب ، خانه امیری را کبس کرده غارت کردندی. و تتغاولان و راهداران زیادت از او نمیکردند. ( تاریخ غازانی ص 279 ). و ای بسا کاروان که راههای مجهول بغایت دور پرمشقت اختیار کردندی تا از دست شناقص تتغاولان راهداران خلاص یابند. ( تاریخ غازانی ص 279 ). و صادر و وارد را هرگز از دزدان چندان پریشانیی نبود که از تتغاولان و راهداران. ( تاریخ غازانی ص 279 ).
مردم چشم مرا باشد مدار از خون دل
گر نیاید کاروان بی توشه ماند راهدار.
اثر شیرازی ( از ارمغان آصفی ).
|| گمرکچی. ( یادداشت مؤلف ). عشار. باربان. ( یادداشت مؤلف ). آنکه باج راه را بگیرد. ( ناظم الاطباء ). باجدار. ( شعوری ج 2 ورق 11 ). گمرکچی که از قوافل محصول گیرد. ( لغت محلی شوشتر ). || بمجاز، مسافر را گویند. ( از بهار عجم ) ( از ارمغان آصفی ) :
راه بربسته راهداران را
دوخته کام ، کامکاران را.
نظامی.
|| کنایه از راهزن. ( رشیدی ) ( از انجمن آرا ). قاطع طریق و راهزن. ( بهار عجم ) ( ارمغان آصفی ). دزد راهزن و قطاع الطریق که ناگهان بر مسافرین حمله برده آنها را دستگیر کرده یا می کشد. ( ناظم الاطباء ). دزد و راهزن. ( ازبرهان ). راهزن ، یعنی آنکه باج میگیرد و پول میبرد، راه بند نیز گویند. ( از شعوری ج 2 ورق 11 ). همان راه بند. ( شرفنامه منیری ). دزد راهزن. دزد دریازن. ( لغت فرس اسدی نسخه خطی نخجوانی ) :
بدان راهداران جوینده کام
یکی مهتری بد دیانوش نام.
عنصری ( از لغت فرس ).

راهدار. (اِخ ) دهی است از دهستان دیر بخش خورموج شهرستان بوشهر واقع در 112هزارگزی جنوب خورموج و شمال خاوری کوه رنگ . این ده در جلگه قرار گرفته و هوای آن گرمسیر است . مردم آن 122 تن میباشد و همگی بکار کشاورزی اشتغال دارند. آب راهدار از چاه بدست می آید و محصول عمده اش غلات و خرماست . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).


فرهنگ عمید

۱. پاسبان و نگهبان راه، محافظ راه.
۲. کسی که باج راه می گیرد.

دانشنامه عمومی

راهدار ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
دهستان راهدار
راهدار (شوشتر)
راهدار سفلی
راهدار علیا
راهدار (رودان)
چنار راهدار
راهدار (زابل)
راهدار (دشتستان)
راهدار (دیر)

فرهنگستان زبان و ادب

{crossing watchman, crossing tender} [حمل ونقل ریلی] مأمور راه آهن در تقاطع هم سطح جاده و راه آهن که عابران پیاده و وسایل جاده ای را از نزدیک شدن قطار آگاه می کند

گویش مازنی

/raah daar/ چشم به راه – منتظر - نگاه بان – راه بان

پیشنهاد کاربران

راهدار : [اصطلاح شبکه ریلی] مسئولیت حفاظت از گذرگاه همسطحرا بر عهده دارد.


کلمات دیگر: