کلمه جو
صفحه اصلی

راهرو


مترادف راهرو : پاساژ، تونل، دالان، دهلیز، نقب، رهرو، سالک، راه پیما، سیاح، مسافر

فارسی به انگلیسی

alleyway, communications, corridor, door, entry, entryway, gallery, gangway, hall, hallway, lobby, passageway

corridor, passageway


فارسی به عربی

باب , لوبی , مدرج , مرور , معرض , ممر

مترادف و متضاد

runway (اسم)
باند فرودگاه، راهرو، مجرا، رد پا

aisle (اسم)
راهرو، جناح

corridor (اسم)
راهرو، دالان، دهلیز، راه سرپوشیده

hall (اسم)
راهرو، تالار، دالان، سالن، اتاق بزرگ، سال

doorway (اسم)
راهرو، درگاه، جای در

passage (اسم)
راهرو، تصویب، قطعه، گذرگاه، روی داد، نقل قول، عبور، معبر، سیر، عبارت، انقضاء، گذر، پاساژ، اجازه عبور، حق عبور، کار کردن مزاج، عابر، ممر، سفر دریا، عبارت منتخبه از یک کتاب

lobby (اسم)
راهرو، سرسرا، دالان، سالن انتظار، سالن هتل و مهمانخانه

walk (اسم)
راهرو، تفریح، خیابان، سیر، گردشگاه، پیاده رو، راهروی، گردش پیاده

vestibule (اسم)
راهرو، سرسرا، دهلیز، هشتی، دالان سرپوشیده

gallery (اسم)
راهرو، لژ بالا، خندق، گالری، اطاق نقاشی، اطاق موزه، جای ارزان

passageway (اسم)
راهرو، گذرگاه، عبور، معبر، غلام گردش، محل عبور

door (اسم)
باب، در، راهرو، درب

gangway (اسم)
راهرو، گذرگاه، تخته پل، پل راهرو

۱. پاساژ، تونل، دالان، دهلیز، نقب
۲. رهرو، سالک
۳. راهپیما، سیاح، مسافر


پاساژ، تونل، دالان، دهلیز، نقب


رهرو، سالک


راه‌پیما، سیاح، مسافر


فرهنگ فارسی

راهرو یا دالانی که مسافر طی می‌کند تا به سکوی سوار شدن به قطار برسد


راه رونده، مسافر، آنکه به راهی برود، سالک، مرید، دالان، دهلیز، سرسرا، کوریدور، راهی درعمارت
۱ - ( صفت ) راه رونده سالک . ۲ - خوب راه رونده . ۳ - مسافر سیاح . ۴ - ( تصوف ) آنکه در طریقت وارد شده سالک . ۵ - ( اسم ) دالان دهلیز .

فرهنگ معین

(رُ )(ص فا. ) ۱ - سالک . ۲ - مسافر، عارف .

لغت نامه دهخدا

راهرو. [ رَو / رُو ] (نف مرکب ) راهرونده . رونده .راهرونده . سائر. طی طریق کننده . راه پیما. ج ، راهروان .(ناظم الاطباء). ماشی . (یادداشت مؤلف ) :
چون جهان سپید گشت سیاه
راهرو نیز بازماند از راه .

نظامی .


برآن راهرو نیم جو بار نیست
که او را یکی جو در انبار نیست .

نظامی .


راهروان کز پس یکدیگرند
طایفه از طایفه زیرک ترند.

نظامی .


نباید راهرو کو زود راند
کسی کو زود راند زود ماند.

نظامی .


|| مسافر. (ناظم الاطباء) (از شرفنامه ٔ منیری ). رونده . ماشی و توسعاً در برخی از شواهد بمعنی مسافر :
راهرو را بسیج ره شرط است
تیز راندن ز بیمگه شرط است .

نظامی .


هرآن راهرو کامد آنجا فراز
بدیدار آن حصنش آمد نیاز.

نظامی .


|| سیاح . || ابن سبیل . (ناظم الاطباء). || سالک . (ناظم الاطباء) (از شرفنامه ٔ منیری ) :
راهروان عربی را تو ماه
تاجوران عجمی را تو شاه .

نظامی .


راهروی راکه امان میدهند
در عدم از دور نشان میدهند.

نظامی .


تو منزل شناسی و شه راهرو
تو حقگوی و خسرو حقایق شنو.

سعدی .


ای راهروان را خبر از کوی تو نه
ما بیخبر از عشق و خبر سوی تو نه .

سعدی .


هر راهرو که ره بحریم درش نبرد
مسکین برید وادی و ره در حرم نداشت .

حافظ.


دوره ٔ کاخ رتبتت راست زفرط ارتفاع
راهروان وهم را راه هزار ساله باد.

حافظ.


تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافری است
راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش .

حافظ.


ای بیخبر بکوش که صاحب خبر شوی
تا راهرو نباشی کی راهبر شوی .

حافظ.


راهرو را فاقه و نعمت کند منع سلوک
اسب راه آنست کو نه فربه و نه لاغر است .

امیرعلیشیر.


- راهروان ازل ؛ مردمان پارسا و زاهد و عابد و شب زنده دار. راهروان سحر. (ناظم الاطباء) :
خیز که استاده اند راهروان ازل
بر سرراهی که نیست تا ابدش منتها.

خاقانی .


- راهروان صحرا ؛ راهروان ازل . مردمان پارسا و عابد. (از ناظم الاطباء). سالکان شب بیدار. (شرفنامه ٔ منیری ).
- || اولیاء. (شرفنامه ٔ منیری ).
- راهروان طریقت ؛ اولیاء و سالکان . (ناظم الاطباء).
- || عناصر اربعه . (ناظم الاطباء).
- راهروان گردون ؛ هفت سیاره . (ناظم الاطباء).
|| (اِ مرکب ) دهلیز و دالان . ج ، راهروها. (ناظم الاطباء). معبر میان دو اطاق و بیشتر. کریدر. قسمتی از خانه که از آن بیک یا چند اطاق روند. (یادداشت مؤلف ). دالیج . دلیج . بالان . بالانه . دالانه . محلی مسقف میان در خانه و میان چند اطاق .
|| گذرگاه . معبر. راهگذر :
سرای سپنج است برراهرو
تو گردی کهن دیگر آیند نو.

فردوسی .


دیلمی وار کند هزمان دراج غوی
ورشان نوحه کند بر سر هر راهروی .

منوچهری .



راهرو. [ رَو / رُو ] ( نف مرکب ) راهرونده. رونده.راهرونده. سائر. طی طریق کننده. راه پیما. ج ، راهروان.( ناظم الاطباء ). ماشی. ( یادداشت مؤلف ) :
چون جهان سپید گشت سیاه
راهرو نیز بازماند از راه.
نظامی.
برآن راهرو نیم جو بار نیست
که او را یکی جو در انبار نیست.
نظامی.
راهروان کز پس یکدیگرند
طایفه از طایفه زیرک ترند.
نظامی.
نباید راهرو کو زود راند
کسی کو زود راند زود ماند.
نظامی.
|| مسافر. ( ناظم الاطباء ) ( از شرفنامه منیری ). رونده. ماشی و توسعاً در برخی از شواهد بمعنی مسافر :
راهرو را بسیج ره شرط است
تیز راندن ز بیمگه شرط است.
نظامی.
هرآن راهرو کامد آنجا فراز
بدیدار آن حصنش آمد نیاز.
نظامی.
|| سیاح. || ابن سبیل. ( ناظم الاطباء ). || سالک. ( ناظم الاطباء ) ( از شرفنامه منیری ) :
راهروان عربی را تو ماه
تاجوران عجمی را تو شاه.
نظامی.
راهروی راکه امان میدهند
در عدم از دور نشان میدهند.
نظامی.
تو منزل شناسی و شه راهرو
تو حقگوی و خسرو حقایق شنو.
سعدی.
ای راهروان را خبر از کوی تو نه
ما بیخبر از عشق و خبر سوی تو نه.
سعدی.
هر راهرو که ره بحریم درش نبرد
مسکین برید وادی و ره در حرم نداشت.
حافظ.
دوره کاخ رتبتت راست زفرط ارتفاع
راهروان وهم را راه هزار ساله باد.
حافظ.
تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافری است
راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش.
حافظ.
ای بیخبر بکوش که صاحب خبر شوی
تا راهرو نباشی کی راهبر شوی.
حافظ.
راهرو را فاقه و نعمت کند منع سلوک
اسب راه آنست کو نه فربه و نه لاغر است.
امیرعلیشیر.
- راهروان ازل ؛ مردمان پارسا و زاهد و عابد و شب زنده دار. راهروان سحر. ( ناظم الاطباء ) :
خیز که استاده اند راهروان ازل
بر سرراهی که نیست تا ابدش منتها.
خاقانی.
- راهروان صحرا ؛ راهروان ازل. مردمان پارسا و عابد. ( از ناظم الاطباء ). سالکان شب بیدار. ( شرفنامه منیری ).
- || اولیاء. ( شرفنامه منیری ).

فرهنگ عمید

۱. راهی در داخل ساختمان که اتاق ها و قسمت های مختلف ساختمان را به هم وصل می کند، دالان، دهلیز، سرسرا، کوریدور.
۲. آن که به راهی می رود.
۳. (اسم، صفت ) (تصوف ) [مجاز] سالک، مرید.
۴. (اسم، صفت ) [قدیمی] مسافر.
۵. [قدیمی، مجاز] زاهد.

دانشنامه عمومی

راهرو (فیلم). راهرو (انگلیسی: The Corridor) یک فیلم لیتوانیایی درام به کارگردانی شاروناس بارتاس محصول سال ۱۹۹۵ است. از بازیگران آن می توان به شاروناس بارتاس و یکاترینا گولوبوا اشاره کرد.
۱۹۹۵ (۱۹۹۵)
فیلم که روایتی چندپاره و بی دیالوگ از زندگی برخی از اهالی ویلنیوس است و برندهٔ جایزهٔ فیپرشی از جشنواره بین المللی فیلم وین شد.

فرهنگستان زبان و ادب

{access corridor} [حمل ونقل ریلی] راهرو یا دالانی که مسافر طی می کند تا به سکوی سوار شدن به قطار برسد

گویش اصفهانی

تکیه ای: dâlun
طاری: rahrev
طامه ای: râhro
طرقی: rahro
کشه ای: rahro
نطنزی: râhro


واژه نامه بختیاریکا

دالُو

جدول کلمات

کریدور

پیشنهاد کاربران

سرسرا

راهرو :وسیله ای ارتباطی بین ورودی و خروجی ساختمان است. ( اصطلاح بنایی و ساختمان سازی )

پاساژ، تونل، دالان، دهلیز، نقب، رهرو، سالک، راه پیما، سیاح، مسافر، هال



کلمات دیگر: