کلمه جو
صفحه اصلی

رایحه


مترادف رایحه : بو، ریح، شمیمه، شمیم، عطر، نکهت

برابر پارسی : بوی

فارسی به انگلیسی

breath, fragrance, odor, perfume, scent, aura, bouquet, snuff, waft, odour

odour


aura, bouquet, breath, fragrance, odor, perfume, scent, snuff, waft


فارسی به عربی

رائحة , نفس , هالة

عربی به فارسی

ماده ء عطري , بوي خوش عطر , بو , رايحه , عطر , عطر و بوي , طعم , شهرت , ردشکار , سراغ , سررشته , پي , خوشبويي , ادراک , بوکشيدن , بويايي , شامه , استشمام , بوکشي , بوييدن , بوکردن , بودادن , رايحه داشتن , حاکي بودن از


فرهنگ اسم ها

اسم: رایحه (دختر) (عربی) (تلفظ: rāyehe) (فارسی: رایحه) (انگلیسی: rayehe)
معنی: بوی خوش، بوی خوب، بو

(تلفظ: rāyehe) (عربی) بوی خوش ، بو .


مترادف و متضاد

breath (اسم)
نسیم، نفس، رایحه، دم، نیرو، جان

aroma (اسم)
عطر، رایحه، بو، مادهء عطری، بوی خوش عطر، خوشبویی

scent (اسم)
عطر، رایحه، بو، خوشبویی، ادراک، رد پا، پی

odor (اسم)
عطر، رایحه، بو، شهرت، طعم، عطر و بوی

smell (اسم)
رایحه، بو، بویایی، شامه، استشمام، بوکشی

aura (اسم)
رایحه، تشعشع نورانی، نشیه و تجلی ر ماده

بو، ریح، شمیمه، شمیم، عطر، نکهت


فرهنگ فارسی

نسیم یابویی که بمشام برسد، بو، بوی، رایحه
۱ - ( اسم ) مونث رایح بو دهنده . ۲ - ( اسم ) بوی ( مطلقا ) . ۳ - بوی خوش : [[ رایحه خوش بمشامم میرسد ]] . جمع روایح ( روائح ) .
یا رایحه. رائحه . اسم فاعل از ریش. (( روح ) ) . زن شادمانی کننده .

۱ - ( اسم ) مونث رایح بو دهنده . ۲ - ( اسم ) بوی ( مطلقا ) . ۳ - بوی خوش : [[ رایحه خوش بمشامم میرسد ]] . جمع روایح ( روائح ) .

فرهنگ معین

(یِ حِ ) [ ع . رایحة ] (اِ. ) بوی ، بوی خوش .

لغت نامه دهخدا

( رایحة ) رایحة. [ ی ِ ح َ ] ( ع ص ، اِ ) رایحه. رائحة. اسم فاعل از ریشه «روح ». مؤنث رائح. زن شادمانی کننده. ( ناظم الاطباء ). || زنی که درشبانگاه آید. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). ج ، روائح.( المنجد ). || زنی که در شبانگاه کار کند.( ناظم الاطباء ). رجوع به رایح و رائح و رایحة شود.
- ابل رایحة، شتران در شبانگاه آینده . ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
- امراءة رایحة ؛ زنی که در افعال شبیه پدر باشد. ج ، روایح. ( ناظم الاطباء ).
|| ( مص ) در شبانگاه بازگردیدن شتران ( و بر وزن فاعله مصدری جز رایحة و عافیة و کاذبة نیامده است ). ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ). راحت الابل رایحةً؛ شبانگاه بازگردید شتر. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) ما لَه ُ سارحة و لا رایحة؛ یعنی چیزی ندارد. ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ). یعنی از چهارپایان چیزی ندارد. ( از اقرب الموارد ). || باران شبانگاه. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ). || ابر شبانگاهی. ( دهار ). || خون.( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). فی وجهه رایحة؛ ای دم. ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || نسیمی که استنشاق شده باشد. ج ، روائح. ( فرهنگ نظام ). || بوی ، خوش یا ناخوش. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). بوی خوش. ( دهار ) ( مهذب الاسماء ). عطر. ج ، روائح. ( ناظم الاطباء ). ج ، روائح ، رائحات. ( اقرب الموارد ) : زنبور... به رائحه معطر...آن ( نیلوفر )... مشعوف گردید. ( کلیله و دمنه ).
هردم هزار عطسه مشکین زد از تری
مغز جهان ز رایحه عنبر سخاش.
خاقانی.
بشکن دلم که رایحه درد بشنوی
کس از برون شیشه نبوید گلاب را.
نوعی خبوشانی.

رایحة. [ ی ِ ح َ ] (ع ص ، اِ) رایحه . رائحة. اسم فاعل از ریشه ٔ «روح ». مؤنث رائح . زن شادمانی کننده . (ناظم الاطباء). || زنی که درشبانگاه آید. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، روائح .(المنجد). || زنی که در شبانگاه کار کند.(ناظم الاطباء). رجوع به رایح و رائح و رایحة شود.
- ابل رایحة، شتران در شبانگاه آینده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
- امراءة رایحة ؛ زنی که در افعال شبیه پدر باشد. ج ، روایح . (ناظم الاطباء).
|| (مص ) در شبانگاه بازگردیدن شتران (و بر وزن فاعله مصدری جز رایحة و عافیة و کاذبة نیامده است ). (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). راحت الابل رایحةً؛ شبانگاه بازگردید شتر. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (اِ) ما لَه ُ سارحة و لا رایحة؛ یعنی چیزی ندارد. (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). یعنی از چهارپایان چیزی ندارد. (از اقرب الموارد). || باران شبانگاه . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از آنندراج ). || ابر شبانگاهی . (دهار). || خون .(از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). فی وجهه رایحة؛ ای دم . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). || نسیمی که استنشاق شده باشد. ج ، روائح . (فرهنگ نظام ). || بوی ، خوش یا ناخوش . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). بوی خوش . (دهار) (مهذب الاسماء). عطر. ج ، روائح . (ناظم الاطباء). ج ، روائح ، رائحات . (اقرب الموارد) : زنبور... به رائحه ٔ معطر...آن (نیلوفر)... مشعوف گردید. (کلیله و دمنه ).
هردم هزار عطسه ٔ مشکین زد از تری
مغز جهان ز رایحه ٔ عنبر سخاش .

خاقانی .


بشکن دلم که رایحه ٔ درد بشنوی
کس از برون شیشه نبوید گلاب را.

نوعی خبوشانی .



فرهنگ عمید

نسیم یا بویی که به مشام می رسد، بو، بوی، بوی بد یا بوی خوش.

جدول کلمات

بو

پیشنهاد کاربران

اسم عطر حضرت زهرا و از القاب حضرت زهرا هم رایحه بوده

رایحه یعنی خوشبو یا بوی خوش و واقعاََ اسم قشنگیه❤️

[را - یِ - حه] به معنای بو است.

رایحه : بوی خوش ، باران شباهنگی ، زنی که شادمان کننده است .

مرتاح : مرتاح از اسمهای خدا در دعای جوشن کبیراست به معنی فرح بخش یا شادی بخش

رایحه
عطر دلچسب

هوالعلیم

رایحه : نسیم
رایحه خوش ؛ نسیم عطرآگین

بو، عطر، شمیم، نکهت

رایحه به معنیه بوی خوش و مثبت هست من اسمم رو خیلی دوس دارم غیر از وقتایی که رو مایع دسشوییه😐💋💖

رایحه : نسیمی که به مشام رسد . بوی ، بوی خوش .

رایحه : نسیم یا بویی که به مشام می رسد؛ بو؛ بوی؛ بوی بد یا بوی خوش.

ریح : 1 - باد. 2 - نسیم . 3 - دردی که در شکم یا پیوندگاه اندام بروز کند.

ریحان : 1 - هر گیاه خوشبو، اسپرغم . 2 - از سبزی های خوردنی با ساقة نازک و برگ های پهن .

ریحانه : دستة ریحان ، گل خوشبو

ریحانه : ریحان گیاهی خوشبویست که در زمین نرم روید و آن گیاهی سهلی یا آزریون بری است و ریحانه به معنای گل خوشبو می باشد.



رائحه. بوی خوش. عطر. رجوع شود به «رایحة».


کلمات دیگر: