to walk
راه رفتن
فارسی به انگلیسی
ambulate, hoof, peregrinate, step, tramp, tread, walk, walking
فارسی به عربی
اذهب , خطوة , مشی , مشیة
مترادف و متضاد
کار کردن، راه رفتن، شدن، روی دادن، رفتن، گذشتن، سیر کردن، پا زدن، راهی شدن، تمام شدن، در صدد بودن، روانه ساختن، گشتن، رهسپار شدن، رواج داشتن، بران بودن
راه رفتن، حرکت کردن، در حرکت بودن
راه رفتن، گردش کردن، سیر کردن، گام زدن، تفرج کردن، پیاده رفتن
راه رفتن، گام برداشتن، قدم زدن
راه رفتن، قدم زدن، گشاد گشاد راه رفتن، گام های بلند برداشتن، با قدم پیمودن، شلنگ زدن
راه رفتن، کمین کردن، خرامیدن، قدم زدن و حرکت کردن با احتیاط
راه رفتن، پا گذاشتن، لگد کردن
فرهنگ فارسی
رفتن راه . پاک کردن راه . تمیز کردن راه .
لغت نامه دهخدا
راه رفتن. [ رَ ت َ ] ( مص مرکب ) قدم زدن. قدم گشادن. قدم سنجیدن. قدم سودن. قدم کشیدن. ( مجموعه مترادفات ص 174 ). روی پا حرکت کردن ، خلاف نشستن. گام بگام روی زمین پیمودن :
دستم بگرفت و پابپا برد
تا شیوه راه رفتن آموخت.
راه بی یار نیک نتوان رفت
ورنه پیش آیدت هزار آکفت.
بماند از راه رفتن ، کاروانها.
که نتوان ازین خوبتر راه رفت.
سالکان را رهبر و ره بوده ام تا بوده ام.
پیاده راههای دور رفتن
بنزد من هزاران بار بهتر
که یک جو زیر بار زور رفتن.
راه رو راه ، گرد گفت مگرد
که بگفتار ره نشاید کرد.
یا برسد جان به حلق یا برسد دل بکام.
کعبه دیدار دوست صبر بیابان اوست.
- با ( از ) راهی رفتن ؛ روش و رفتار خاصی پیش گرفتن : چه میداند [ القائم بامراﷲ ] که تو [ سلطان مسعود ] خواهی آن راه رفت که صاحبان اخلاص میروند. ( تاریخ بیهقی چ فیاض ص 113 ).
راه رفتن. [ رُ ت َ ] ( مص مرکب ) راه روفتن. رفتن راه. پاک کردن راه. تمیز کردن راه : و از پیشتر نامه رفته بود به بوعلی کوتوال تا حشر بیرون کنند و راه بروبند و کرده بودند که اگر بنروفته بودندی ممکن نبودی که کسی بتوانستی رفت. ( تاریخ بیهقی چ فیاض ص 534 ).
دستم بگرفت و پابپا برد
تا شیوه راه رفتن آموخت.
ایرج.
اعزام ؛ راه رفتن بر جاده. تحذب ؛ راه رفتن نه بزودی ونه بدرنگی. تکدس ؛ راه رفتن کاهلانه. ( منتهی الارب ). راه رفتن به نحوی که سینه و پایین هر دو پستان برداشته باشد. ( منتهی الارب ). سیر؛ راه رفتن با کسی. ( یادداشت مؤلف ). کفس ؛ راه رفتن بر پشت پای از جانب انگشت خرد. ( منتهی الارب ). || طی طریق کردن. راه پیمودن. راه پوییدن. قطع طریق کردن. مسافرت کردن : و چهل سال همچنین حج میگذارد و بهندوستان میشد و بهرجا که آدم پا نهادی امروز شهری است. چون راه برفتی گامی از آن ، سه روزه راه بودی. ( قصص الانبیاء ).راه بی یار نیک نتوان رفت
ورنه پیش آیدت هزار آکفت.
سنایی.
ره افتادن گرفت از هر کرانهابماند از راه رفتن ، کاروانها.
امیرخسرو دهلوی ( از بهار عجم ).
به تلبیس ابلیس در چاه رفت که نتوان ازین خوبتر راه رفت.
سعدی.
راه با اهل طریقت رفته ام تارفته ام سالکان را رهبر و ره بوده ام تا بوده ام.
صفی علی شاه.
برهنه زخمهای سخت خوردن پیاده راههای دور رفتن
بنزد من هزاران بار بهتر
که یک جو زیر بار زور رفتن.
ملک الشعراءبهار.
|| عمل کردن. کاری انجام دادن ، خلاف گفتار : راه رو راه ، گرد گفت مگرد
که بگفتار ره نشاید کرد.
سنایی.
سعدی اگر طالبی ، راه رو و رنج بریا برسد جان به حلق یا برسد دل بکام.
سعدی.
سعدی اگر طالبی ، راه رو و رنج برکعبه دیدار دوست صبر بیابان اوست.
سعدی.
- راه رفتن با کسی ؛ سازواری و ملایمت کردن با او. ( یادداشت مؤلف ). کنار آمدن با او. سازش کردن با وی : با هم راه بروید؛ بسازید. ( یادداشت مؤلف ).- با ( از ) راهی رفتن ؛ روش و رفتار خاصی پیش گرفتن : چه میداند [ القائم بامراﷲ ] که تو [ سلطان مسعود ] خواهی آن راه رفت که صاحبان اخلاص میروند. ( تاریخ بیهقی چ فیاض ص 113 ).
راه رفتن. [ رُ ت َ ] ( مص مرکب ) راه روفتن. رفتن راه. پاک کردن راه. تمیز کردن راه : و از پیشتر نامه رفته بود به بوعلی کوتوال تا حشر بیرون کنند و راه بروبند و کرده بودند که اگر بنروفته بودندی ممکن نبودی که کسی بتوانستی رفت. ( تاریخ بیهقی چ فیاض ص 534 ).
راه رفتن . [ رَ ت َ ] (مص مرکب ) قدم زدن . قدم گشادن . قدم سنجیدن . قدم سودن . قدم کشیدن . (مجموعه ٔ مترادفات ص 174). روی پا حرکت کردن ، خلاف نشستن . گام بگام روی زمین پیمودن :
دستم بگرفت و پابپا برد
تا شیوه راه رفتن آموخت .
اعزام ؛ راه رفتن بر جاده . تحذب ؛ راه رفتن نه بزودی ونه بدرنگی . تکدس ؛ راه رفتن کاهلانه . (منتهی الارب ). راه رفتن به نحوی که سینه و پایین هر دو پستان برداشته باشد. (منتهی الارب ). سیر؛ راه رفتن با کسی . (یادداشت مؤلف ). کفس ؛ راه رفتن بر پشت پای از جانب انگشت خرد. (منتهی الارب ). || طی طریق کردن . راه پیمودن . راه پوییدن . قطع طریق کردن . مسافرت کردن : و چهل سال همچنین حج میگذارد و بهندوستان میشد و بهرجا که آدم پا نهادی امروز شهری است . چون راه برفتی گامی از آن ، سه روزه راه بودی . (قصص الانبیاء).
راه بی یار نیک نتوان رفت
ورنه پیش آیدت هزار آکفت .
ره افتادن گرفت از هر کرانها
بماند از راه رفتن ، کاروانها.
به تلبیس ابلیس در چاه رفت
که نتوان ازین خوبتر راه رفت .
راه با اهل طریقت رفته ام تارفته ام
سالکان را رهبر و ره بوده ام تا بوده ام .
برهنه زخمهای سخت خوردن
پیاده راههای دور رفتن
بنزد من هزاران بار بهتر
که یک جو زیر بار زور رفتن .
|| عمل کردن . کاری انجام دادن ، خلاف گفتار :
راه رو راه ، گرد گفت مگرد
که بگفتار ره نشاید کرد.
سعدی اگر طالبی ، راه رو و رنج بر
یا برسد جان به حلق یا برسد دل بکام .
سعدی اگر طالبی ، راه رو و رنج بر
کعبه ٔ دیدار دوست صبر بیابان اوست .
- راه رفتن با کسی ؛ سازواری و ملایمت کردن با او. (یادداشت مؤلف ). کنار آمدن با او. سازش کردن با وی : با هم راه بروید؛ بسازید. (یادداشت مؤلف ).
- با (از) راهی رفتن ؛ روش و رفتار خاصی پیش گرفتن : چه میداند [ القائم بامراﷲ ] که تو [ سلطان مسعود ] خواهی آن راه رفت که صاحبان اخلاص میروند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 113).
دستم بگرفت و پابپا برد
تا شیوه راه رفتن آموخت .
ایرج .
اعزام ؛ راه رفتن بر جاده . تحذب ؛ راه رفتن نه بزودی ونه بدرنگی . تکدس ؛ راه رفتن کاهلانه . (منتهی الارب ). راه رفتن به نحوی که سینه و پایین هر دو پستان برداشته باشد. (منتهی الارب ). سیر؛ راه رفتن با کسی . (یادداشت مؤلف ). کفس ؛ راه رفتن بر پشت پای از جانب انگشت خرد. (منتهی الارب ). || طی طریق کردن . راه پیمودن . راه پوییدن . قطع طریق کردن . مسافرت کردن : و چهل سال همچنین حج میگذارد و بهندوستان میشد و بهرجا که آدم پا نهادی امروز شهری است . چون راه برفتی گامی از آن ، سه روزه راه بودی . (قصص الانبیاء).
راه بی یار نیک نتوان رفت
ورنه پیش آیدت هزار آکفت .
سنایی .
ره افتادن گرفت از هر کرانها
بماند از راه رفتن ، کاروانها.
امیرخسرو دهلوی (از بهار عجم ).
به تلبیس ابلیس در چاه رفت
که نتوان ازین خوبتر راه رفت .
سعدی .
راه با اهل طریقت رفته ام تارفته ام
سالکان را رهبر و ره بوده ام تا بوده ام .
صفی علی شاه .
برهنه زخمهای سخت خوردن
پیاده راههای دور رفتن
بنزد من هزاران بار بهتر
که یک جو زیر بار زور رفتن .
ملک الشعراءبهار.
|| عمل کردن . کاری انجام دادن ، خلاف گفتار :
راه رو راه ، گرد گفت مگرد
که بگفتار ره نشاید کرد.
سنایی .
سعدی اگر طالبی ، راه رو و رنج بر
یا برسد جان به حلق یا برسد دل بکام .
سعدی .
سعدی اگر طالبی ، راه رو و رنج بر
کعبه ٔ دیدار دوست صبر بیابان اوست .
سعدی .
- راه رفتن با کسی ؛ سازواری و ملایمت کردن با او. (یادداشت مؤلف ). کنار آمدن با او. سازش کردن با وی : با هم راه بروید؛ بسازید. (یادداشت مؤلف ).
- با (از) راهی رفتن ؛ روش و رفتار خاصی پیش گرفتن : چه میداند [ القائم بامراﷲ ] که تو [ سلطان مسعود ] خواهی آن راه رفت که صاحبان اخلاص میروند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 113).
راه رفتن . [ رُ ت َ ] (مص مرکب ) راه روفتن . رفتن راه . پاک کردن راه . تمیز کردن راه : و از پیشتر نامه رفته بود به بوعلی کوتوال تا حشر بیرون کنند و راه بروبند و کرده بودند که اگر بنروفته بودندی ممکن نبودی که کسی بتوانستی رفت . (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 534).
درهر قدم که مینهد آن سرو راستین
حیفست اگر بدیده نروبند راه را.
درهر قدم که مینهد آن سرو راستین
حیفست اگر بدیده نروبند راه را.
سعدی .
دانشنامه عمومی
راه رفتن (ترانه فو فایترز). «راه رفتن» (به انگلیسی: Walk) تک آهنگی از گروه موسیقی آلترنتیو راک فو فایترز است که در سال ۲۰۱۱ میلادی منتشر شد.
دانشنامه اسلامی
[ویکی فقه] راه رفتن به صورت قدم زدن و پیاده را، راه رفتن می گویند که در بعضی از ابواب فقه به مناسبت از آن سخن گفته شده است.
راه رفتن، پیمودن مسیری، پیاده پیمودن مسیری را می گویند.
اطلاقات واژه
راه رفتن دو اطلاق دارد: یکی پیمودن راهی، قطع نظر از چگونگی آن به صورت پیاده یا سواره و دیگری، قدم زدن و پیاده روی؛ مقابل سواره پیمودن آن.مراد از راه رفتن در این مقاله، معنای نخست است.
جایگاه فقهی
از آن در بابهای طهارت، صلات و اطعمه و اشربه سخن گفته اند.
احکام راه رفتن
...
راه رفتن، پیمودن مسیری، پیاده پیمودن مسیری را می گویند.
اطلاقات واژه
راه رفتن دو اطلاق دارد: یکی پیمودن راهی، قطع نظر از چگونگی آن به صورت پیاده یا سواره و دیگری، قدم زدن و پیاده روی؛ مقابل سواره پیمودن آن.مراد از راه رفتن در این مقاله، معنای نخست است.
جایگاه فقهی
از آن در بابهای طهارت، صلات و اطعمه و اشربه سخن گفته اند.
احکام راه رفتن
...
wikifeqh: راه_رفتن
واژه نامه بختیاریکا
( راه رفتن ( شخص چاق ) ) تَپل تَپَل
هِلِنگ و هِلِنگ؛ هِلِک و هِلِک؛ رُه و لم کردن؛ دُرُنگنیدِن؛ پی زِیدِن؛ پا وَرچیدِن؛ پا پا کِردِن
هِلِنگ و هِلِنگ؛ هِلِک و هِلِک؛ رُه و لم کردن؛ دُرُنگنیدِن؛ پی زِیدِن؛ پا وَرچیدِن؛ پا پا کِردِن
پیشنهاد کاربران
پیمودن راه . پیاده روی. جنبش. حرکت کردن. قدم زدن. راه رفتم
Walking
پیمودن ، ، ، ، ، ، حرکت کردن😍😍😍 😍 ❤ 😍
کلمات دیگر: