کلمه جو
صفحه اصلی

راه انداختن

فارسی به انگلیسی

handle, initiate, trigger


handle, initiate, trigger, to start, to put in working order, to commission, to raise(money)

to start, to put in working order, to commission, to raise(money)


فارسی به عربی

اشتغل , زناد

مترادف و متضاد

operate (فعل)
قطع کردن، عمل کردن، بکار انداختن، اداره کردن، گرداندن، راه انداختن، بفعالیت واداشتن، بهره برداری کردن، دایر بودن، عمل جراحی کردن

trigger (فعل)
رها کردن، راه انداختن، ماشه کشیدن

فرهنگ فارسی

گذر کردن . مرور کردن . گذشتن . رفتن . عبور کردن .

لغت نامه دهخدا

راه انداختن. [ اَ ت َ ] ( مص مرکب ) گذر کردن. مرور کردن. گذشتن. رفتن. عبور کردن.کنایه از راه رفتن در جایی. ( آنندراج ) :
بر کوچه لب راه دگرخنده نینداخت
تا خانه چشمم ز غمت گریه نشین شد.
ظهوری ترشیزی ( از ارمغان آصفی ).
|| بجریان انداختن. بکار انداختن. بکار داشتن. آماده بکار کردن.
- راه انداختن کارخانه یا چرخی ؛ بکار داشتن آن را. ( یادداشت مؤلف ). بجریان انداختن آن.
- راه انداختن کاری ؛ مهیا کردن آن کار. بجریان انداختن آن کار.
- راه انداختن وجهی ؛ مهیا و حاضر کردن آن. ( یادداشت مؤلف ).
|| روانه ساختن. روان کردن. بدرقه کردن. مشایعت کردن.
- راه انداختن عروس یا مسافر یا کسی ؛ روانه کردن او. مشایعت کردن از وی. ( از یادداشت مؤلف ).
- براه انداختن ؛ بدرقه کردن. مشایعت کردن. روانه ساختن.
- || در تداول عامه ، کاری را روبراه کردن. پول یا وسیله ای برای کسی فراهم ساختن.
- || رهبری کردن کسی را به راه. و بمجاز، از انحراف رهانیدن. از گمراهی بدر آوردن. براه آوردن :
ما چو خضریم درین بادیه بی سر و بن
هر که از راه فتد باز به راه اندازیم.
علی ترکمان ( از آنندراج ).

دانشنامه آزاد فارسی

راه انداختن (launch)
فعال ساختن یک برنامه کاربردی (به ویژه در رایانه های مکینتاش) از طریق رابط کاربر سیستم عامل روی رایانه.

واژه نامه بختیاریکا

سر رَه نُهادن ( وا سر رَه نهادن ) ؛ سر رَه وَندِن؛ وا رَه وَندِن


کلمات دیگر: