کلمه جو
صفحه اصلی

خراب شدن


مترادف خراب شدن : ویران شدن، مخروبه شدن، منهدم شدن، از کارافتادن، مست شدن، لایعقل شدن، گندیدن، فاسد شدن، متعفن شدن، بد شدن، نامطلوب شدن، منحرف شدن، بدکاره شدن، رسواشدن، بدنام شدن، بی آبرو شدن، نابود شدن، ازبین رفتن، تباه

برابر پارسی : آسیب دیدن، گزند دیدن

فارسی به انگلیسی

cave, deteriorate, fail, freeze, rot, waste


cave, deteriorate, fail, freeze, rot, waste, bust, fall, to be demolished or ruined, to collapse, to be decayed, to go badto go off(as meat), to be impaired

فارسی به عربی

فشل

مترادف و متضاد

ویران‌شدن، مخروبه شدن، منهدم شدن


از کارافتادن


مست شدن، لایعقل شدن


گندیدن، فاسد شدن، متعفن شدن


بد شدن، نامطلوب‌شدن


منحرف شدن، بدکاره شدن


رسواشدن، بدنام شدن، بی‌آبرو شدن


نابود شدن، ازبین رفتن، تباه


decay (فعل)
ضایع کردن، فاسد شدن، خراب شدن، پوسیدن، محو شدن، تباه شدن، تنزل کردن، منحط شدن

be destroyed (فعل)
خراب شدن

become spoiled (فعل)
خراب شدن

be ruined (فعل)
سیاه شدن، خراب شدن

be devastated (فعل)
خراب شدن

۱. ویرانشدن، مخروبه شدن، منهدم شدن
۲. از کارافتادن
۳. مست شدن، لایعقل شدن
۴. گندیدن، فاسد شدن، متعفن شدن
۵. بد شدن، نامطلوبشدن
۶. منحرف شدن، بدکاره شدن
۷. رسواشدن، بدنام شدن، بیآبرو شدن
۸. نابود شدن، ازبین رفتن، تباه


فرهنگ فارسی

( مصدر ) مست و لایعقل گشتن .

لغت نامه دهخدا

خراب شدن. [ خ َ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) ویران شدن منهدم شدن :
باز وقتی که ده خراب شود
کیسه چون کاسه رباب شود.
سعدی.
عدو که گفت بغوغا که درگذشتن او
جهان خراب شود سهو بود پندارش.
سعدی.
|| فرودآمدن و خوابیدن. افتادن. واریز کردن چون دیوار و امثال آن. بزیر آمدن :
دیوار دل بسنگ تعنت خراب شد
رخت سرای عقل بیغما کنون شود.
سعدی.
|| سخت مست شدن :
بیا بیا که زمانی ز می خراب شویم
مگر رسیم به گنجی در این خراب آباد.
حافظ.
|| ضایع شدن. فاسد شدن. عیب پیدا کردن.
- در جایی خراب شدن ؛ در آنجا بار و بندیل گشودن و ماندن.

فرهنگ فارسی ساره

آسیب دیدن، گزند دیدن


واژه نامه بختیاریکا

پُلُفِستِن؛ رُهمِستِن


کلمات دیگر: