مترادف خراط : چوب تراش
برابر پارسی : چوب تراش، خراشگر
turner
خراط. [ خ َ ] (ع اِ) پیه که از بیخ گیاه لخ بر آرند. (منتهی الارب ). رجوع به خُراط و خُرّاط در این لغتنامه شود.
خراط. [ خ َرْ را ] (اِخ ) حسن بن علان خراط، مکنی به ابوعلی از بغدادیان بود و در کرخ املاء احادیث منکر از حفظ کرد. او از محمدبن عبدالملک دقیقی روایت دارد. (از انساب سمعانی ).
خراط. [ خ َرْ را ] (اِخ ) حمیدبن زیاد خراط، مکنی به ابوصخر از اهل مدینه بود و مولای بنی هاشم . او از نافع و محمدبن کعب و گروهی روایت دارد و احمدبن حنبل او را از رواتی آورده که بدانها بأسی نیست ، ولی یحیی بن معین او رااز راویان ضعیف ذکر کرده است . (از انساب سمعانی ).
خراط. [ خ َرْ را ] (اِخ ) علی بن عثمان خراط از اهل سمرقند بود و امامی فاضل ، وی از رنج بازو شغل خراطی ومشته سازی (مشته ؛ آلتی است که حلاجان بکار می برند) زندگی می کرد و بنزد سمرقندیان محترم بود. از ابوالحسن علی بن احمدبن ربیع سنکبانی حدیث کرد و وفاتش بسمرقنددر پانصد و اندی اتفاق افتاد. (از انساب سمعانی ).
خراط. [ خ َرْ را ] (اِخ ) یعقوب بن معبدبن صالح بن عبداﷲ خراط، مکنی به ابویعقوب . وی در حلب زاییده شد و در بصره نشاءة یافت . از ابونعیم و مکی بن ابراهیم و تنی چند روایت کرد. او ثقه بود و ابوعبداﷲ محمدبن حمدان و ابوحفص احمدبن حاتم از وی روایت دارند. مرگ او به سال 261 هَ .ق . اتفاق افتاد. (از انساب سمعانی ).
خراط. [ خ َرْ را ] (ع ص ) آنکه چوب تراشد و برابر سازد. (ناظم الاطباء). چوب تراش مانند. آنکه میانه و نی قلیان تراشد. (یادداشت مؤلف ). تراشنده ٔ چوب . خَرّاد. (زمخشری ). || دوک تراش . (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی ). || حُقّه گر. ج ، خَرّاطون و خراطین . (محمودبن عمر ربنجنی ).
خراط. [ خ ِ ] (ع اِ) سرکشی ستور و رسن در گسلانی وی از دست کشنده . (منتهی الارب ).
خراط. [ خ ُ ] (ع اِ) پیه که از بیخ گیاه لخ برآرند. (منتهی الارب ). رجوع به خُرّاط در این لغت نامه شود.
خراط. [ خ ُرْرا ] (ع اِ) پیه که از بیخ گیاه لخ برآرند. (منتهی الارب ). رجوع به خُراط و خَراط در این لغت نامه شود.