کلمه جو
صفحه اصلی

خرابی


مترادف خرابی : نابسامانی، تباهی، تخریب، ویرانی ، اضمحلال، انهدام، هدم ، فساد ، عیب، نقص ، بیخودی، سیاه مستی، مستی ، بی خودی، سیاه مستی ، زیان، ضرر، آسیب ، رسوایی، بدنامی، ضعف

متضاد خرابی : آبادی، آباد، صلاح، حسن، کمال، هشیاری، سود

برابر پارسی : ویرانی

فارسی به انگلیسی

ruined condition, impairment, breakdown, demolition, destruction, devastation, dilapidation, malfunction, rack, ruin, ruination, upset, wreck

condition, impairment


breakdown, demolition, destruction, devastation, dilapidation, malfunction, rack, ruin, ruination, upset, wreck


فارسی به عربی

انحطاط , تهدیم , حطام , خراب , دمار , فشل , نعمة من الله

مترادف و متضاد

decay (اسم)
تنزل، زوال، فساد، خرابی، پوسیدگی، تباهی

ruin (اسم)
ضلالت، نابودی، خرابی، تباهی، ویرانی، خرابه، مخروبه

failure (اسم)
کوتاهی، ناتوانی، ورشکستگی، شکست، بدشانسی، قصور، خرابی، عدم موفقیت، واماندگی، درمانگی

damage (اسم)
گزنده، خسارت، خرابی، زیان، ضرر، اسیب، خدشه، خلل، خسران

desolation (اسم)
پریشانی، دل تنگی، تنگی، خرابی، ویرانی، تاراج، خرابکاری

wreck (اسم)
خرابی، کشتی شکستگی، لاشه کشتی و هواپیما و غیره

destruction (اسم)
خرابی، سرنگونی، تباهی، تخریب، انهدام، ویرانی، اضمحلال، اتلاف

devastation (اسم)
خرابی، انهدام

havoc (اسم)
خرابی

demolition (اسم)
خرابی، تخریب، انهدام، ویرانی، ویرانسازی

ruination (اسم)
خرابی، تباهی، ویرانی

dilapidation (اسم)
خرابی، ویرانی، سالخوردگی

disrepair (اسم)
خرابی، احتیاج به تعمیر، نیازمند تعمیر، پاره پارگی

eversion (اسم)
خرابی، واژگونی، واژگون سازی، برگردانی، برگرداندن پلک چشم و غیره

wrack (اسم)
بدبختی، خرابی، کشتی شکستگی، اشغال سبزی

نابسامانی، تباهی، تخریب، ویرانی ≠ آبادی


۱. نابسامانی، تباهی، تخریب، ویرانی ≠ آبادی
۲. اضمحلال، انهدام، هدم ≠ آباد
۳. فساد ≠ صلاح
۴. عیب، نقص ≠ حسن، کمال
۵. بیخودی، ، سیاهمستی، مستی ≠ هشیاری
۶. بیخودی، سیاهمستی ≠ هشیاری
۷. زیان، ضرر، آسیب ≠ سود
۸. رسوایی، بدنامی
۹. ضعف


فرهنگ فارسی

۱ - ویرانی مقابل آبادی . ۲ - تباهی فساد . ۳ - مستی و بیخودی . ۴ - زیان ضرر .
ابوبکر محمد بن صرح بغدادی معروف به خرابی از روات است .

لغت نامه دهخدا

خرابی . [ خ َ ] (اِخ ) ابوبکر محمدبن صرح بغدادی معروف به خرابی ، از روات است . او از محمدبن اسحاق مسیبی و غیره حدیث دارد و ابوبکربن مجاهد و ابوالحسین بن منادی از او روایت دارند. (از معجم البلدان ).


خرابی. [خ َ ] ( حامص ) ویرانی. ( از ناظم الاطباء ) :
سه پایه بر فلک زد زین خرابی
گذشت از پایه خاکی و آبی.
نظامی.
به ز خرابی چو دگرکوی نیست
جز بخرابی شدنم روی نیست.
نظامی.
خرابی و بدنامی آید ز جور
بزرگان رسند این سخن را بغور.
سعدی.
چون نکردی خرابی آبادان
بخرابی چه میشوی شادان.
اوحدی ( جام جم ).
|| زیان. ضرر. ( ناظم الاطباء ) :
خرابی کند خصم شمشیر زن
نه چندانکه دود دل پیرزن.
سعدی ( بوستان ).
- امثال :
بر خرابی صبر کن کز انقلاب
دشتها معموره و معمورها صحرا شود.
صائب.
خر خرابی می رساند از چشم گاو می بینند.
خر خرابی می کند گوش گاو را می برند.
|| لاابالی گری. بی سامانی. ( یادداشت بخطمؤلف ) :
گرچه رندی و خرابی گنه ماست ولی
عاشقی گفت که تو بنده بر آن می داری.
حافظ.
|| بیخودی از مستی. بیخودی از سیاه مستی :
دل که ز غمهات مست بود خراب است
عاقبت مستی ای دودیده خرابی است.
قطب الدین سرخسی ( از لباب الالباب ).
مگر گشایش حافظ در این خرابی بود
که بخشش ازلش در می مغان انداخت.
حافظ.
|| تاخت و تاراج. || تباهی و فساد.( از ناظم الاطباء ).

خرابی. [ خ َ ] ( اِخ ) ابوبکر محمدبن صرح بغدادی معروف به خرابی ، از روات است. او از محمدبن اسحاق مسیبی و غیره حدیث دارد و ابوبکربن مجاهد و ابوالحسین بن منادی از او روایت دارند. ( از معجم البلدان ).

خرابی . [خ َ ] (حامص ) ویرانی . (از ناظم الاطباء) :
سه پایه بر فلک زد زین خرابی
گذشت از پایه ٔ خاکی و آبی .

نظامی .


به ز خرابی چو دگرکوی نیست
جز بخرابی شدنم روی نیست .

نظامی .


خرابی و بدنامی آید ز جور
بزرگان رسند این سخن را بغور.

سعدی .


چون نکردی خرابی آبادان
بخرابی چه میشوی شادان .

اوحدی (جام جم ).


|| زیان . ضرر. (ناظم الاطباء) :
خرابی کند خصم شمشیر زن
نه چندانکه دود دل پیرزن .

سعدی (بوستان ).


- امثال :
بر خرابی صبر کن کز انقلاب
دشتها معموره و معمورها صحرا شود.

صائب .


خر خرابی می رساند از چشم گاو می بینند .
خر خرابی می کند گوش گاو را می برند .
|| لاابالی گری . بی سامانی . (یادداشت بخطمؤلف ) :
گرچه رندی و خرابی گنه ماست ولی
عاشقی گفت که تو بنده بر آن می داری .

حافظ.


|| بیخودی از مستی . بیخودی از سیاه مستی :
دل که ز غمهات مست بود خراب است
عاقبت مستی ای دودیده خرابی است .

قطب الدین سرخسی (از لباب الالباب ).


مگر گشایش حافظ در این خرابی بود
که بخشش ازلش در می مغان انداخت .

حافظ.


|| تاخت و تاراج . || تباهی و فساد.(از ناظم الاطباء).

فرهنگ عمید

۱. ویرانی.
۲. تباهی، فساد.
۳. بی نظمی.

فرهنگ فارسی ساره

ویران


فرهنگستان زبان و ادب

{corruption} [مهندسی مخابرات] عملی که کارکرد یک سامانه را با خرابکاری در عملیات یا داده های آن به گونه ای نامطلوب تغییر می دهد
{failure} [مهندسی مخابرات] از دست رفتن قابلیت سامانه یا دستگاه برای انجام کار مورد نظر

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] خرابی ویرانی و انهدام چیزی را گویند . از آن در بابهای طهارت، صلات، جهاد، تجارت، اجاره، شرکت و وقف سخن گفته اند.
خراب کردن قبر مسلمان به خاک سپرده شده در قبرستان وقف ی، با علم به پوسیدن بدن وی جایز است. قبر کسانی که تعظیم آنان واجب است، مانند انبیا، ائمه، امام زادگان، علما و شهدا، از این حکم مستثنا و تخریب قبر آنها حرام است.
بازسازی قبر پس از خرابی آن، جز قبور کسانی که واجب التعظیم اند، کراهت دارد.

خراب کردن مسجد
خراب کردن مسجد حرام است؛ لیکن تخریب مسجد مشرف به ویرانی جایز و تجدید بنا ی آن مستحب است.
در جواز تخریب مسجد برای توسعه اختلاف است. بسیاری قائل به جواز آنند

حکم تخریب معبد
از وظایف دولت اسلامی تخریب معبد جدید بنا شده از سوی اهل ذمه در محل غیر مجاز است؛ لیکن نسبت به معبد موجود که مجاز به نگهداری آن هستند، در صورت ویرانی آیا برای آنان تجدید بنای آن جایز است یا نه؟ مسئله اختلافی است.

تخریب جائز
...

گویش مازنی

/Kheraabi/ ویرانی - زباله – آشغال

۱ویرانی ۲زباله – آشغال


واژه نامه بختیاریکا

خماره

جدول کلمات

ویرانی

پیشنهاد کاربران

هدم


کلمات دیگر: