کلمه جو
صفحه اصلی

زبان بسته

فارسی به انگلیسی

tongue-tied, dumb


brute, speechless, tongueless


brute, speechless, tongueless, tongue-tied, dumb

فارسی به عربی

اخرس

مترادف و متضاد

dumb (صفت)
بی معنی، بی صدا، کند ذهن، گنگ، لال، بی کله، زبان بسته

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - خاموش ساکت صامت . ۲ - لال گنگ .
غیر ناطق حیوان کودکی که هنوز سخن گفتن نتواند

لغت نامه دهخدا

زبان بسته. [ زَ ب َ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب )خاموش. ساکت. غیر ناطق. ( ناظم الاطباء ) :
باده گیران زبان بسته گشادند زبان
باده خواران پراکنده نشستند بهم.
فرخی.
چو سعدی که چندی زبان بسته بود
ز طعن زبان آوران رسته بود.
( بوستان ).
تو دانی ضمیر زبان بستگان
تو مرهم نهی بر دل خستگان.
( بوستان ).
بهائم خموشند و گویا بشر
زبان بسته بهتر که گویا بشر.
سعدی.
|| غیرناطق. حیوان. ( ناظم الاطباء ). و این کلمه ای است که از راه رقت و شفقت گویند: امروز حیوان زبان بسته را آب نداده است : اگر ما مستحق عذابیم این چهار پایان زبان بسته بی گناه اند. ( قصص الانبیاء ص 136 ).
بمرغ زبان بسته آواز ده
که پرواز پارینه را بازده.
نظامی.
|| کودک که هنوز سخن گفتن نتواند :
نه طفل زبان بسته بودی ز لاف
همی روزی آمد بجوفت ز ناف.
سعدی ( بوستان ).
|| مجازاً، مردی احمق و گول. || گنگ. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ عمید

۱. خاموش، ساکت: بهایم خموشند و گویا بشر / زبان بسته بهتر که گویا به شر (سعدی۱: ۱۵۵ )، تو دانی ضمیر زبان بستگان / تو مرهم نهی بر دل خستگان (سعدی۱: ۱۹۸ ).
۲. گنگ، بی زبان.

جدول کلمات

لال

پیشنهاد کاربران

دهن دوخته. [دَ هََ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) که دهان از گفتن بربندد. دهان بسته. زبان بسته. خاموشی گزیده :
کم سخنی دید دهن دوخته
چشم و زبانی ادب آموخته.
نظامی.


کلمات دیگر: