کلمه جو
صفحه اصلی

راهگذر


مترادف راهگذر : رونده، رهسپار، رهگذر، عابر، گذرنده، شارع، کوچه، گذرگاه، معبر

فارسی به انگلیسی

passer-by, wayfarer

مترادف و متضاد

stray (اسم)
ولگرد، ولگردی، راه گذر، جانور بی صاحب

۱. رونده، رهسپار، رهگذر، عابر، گذرنده
۲. شارع، کوچه، گذرگاه، معبر


فرهنگ فارسی

عابر، مسافر، کسی که ازراهی گذرکند، راه گذر، راه عبور، راه وگذرگاه، معبر
( اسم ) ۱ - گذرگاه معبر . ۲ - دره تنگ میان دو کوه . ۳ - نای حلقوم . ۴ - سوغات رهاورد .
رهگذر . مخفف راهگذار. گذرنده از راه . عابر .

لغت نامه دهخدا

راهگذر. [ گ ُ ذَ ] ( نف مرکب ، اِ مرکب ) رهگذر. گذرنده از راه. عابر. که از راه بگذرد.که از راه عبور کند. عابر سبیل : چون باسترآباد رسید مردی را دید، راهگذاری گفت از کجا می آیی ؟( تاریخ طبرستان ). || مسافر. ( ناظم الاطباء ). || ابن سبیل. ( یادداشت مؤلف ). کسی که متمول است ولی در غربت بعلتی تهی دست و فقیر میشود. || معبر و طریق و راه و گذرگاه. ( ناظم الاطباء ). رهگذر. محل عبور : چون از مکه بشام روی ، راهگذر بدین شهر سدوم باشد. ( ترجمه تاریخ طبری ).و این راهگذری است معروف... ( ترجمه تاریخ طبری ).
از لب جیحون تا دجله ز بسیار سپاه
چون ره مورچگان است همه راهگذر.
فرخی.
خرپشته زده ایمن نشسته و آنهم خطا بود که بر راهگذر سیل بودند.( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 261 ).
تو هیچ کسی ورده شعر و پدرت هم
من وصف شما گفتم و در راهگذر ماند.
سوزنی.
دی جانب زرغون بیکی راهگذر بر
افتاد دو چشمم بیکی طرفه پسر بر.
سوزنی.
درویشی بر راهگذر ایشان بود. ( انیس الطالبین ص 201 ).
آن چه شعله است کزآن راهگذر می آید
یا چه برقیست که دایم بنظر می آید.
ملک الشعراء بهار.
ترعه ؛ راهگذر آب سوی نشیب. ( دهار ). حلقوم ؛ راهگذر نفس. ( یادداشت مؤلف ). شرج ؛ راهگذر آب. ( دهار ). مسیل ؛ راهگذر آب به نشیب. راهگذر سیل. ( دهار ). معبر؛ راهگذر. ( یادداشت مؤلف ). مجاز، راهگذر. ناصر؛ راهگذر بسوی وادی. نشج ؛ راهگذر آب. نواشغ؛ راهگذرهای آب در وادی. ( منتهی الارب ). || راهنما. || دره تنگ در میان دو کوه. ( ناظم الاطباء ). رهگذر. || نای و حلقوم. ( ناظم الاطباء ). راهگذار. || راهنما. ( ناظم الاطباء ). راهگذار. || سرگذشت. ( ناظم الاطباء ). راهگذار. || سوغاتی که مسافر از راه آورد. ( ناظم الاطباء ). راهگذار. || عبور. گذر. گذار : پیش از آن که بحاکم رسند راهگذر ایشان بر حمام در آهنین بود. ( انیس الطالبین ص 186 ).
- راهگذر کردن ؛ عبور کردن. گذر کردن. گذشتن :
یک شب از نوبهار وقت سحر
باد بر باغ کرد راهگذر.
مسعودسعد.

فرهنگ عمید

۱. کسی که از راهی گذر می کند، آن که از راهی عبور می کند، عابر.
۲. مسافر.
۳. (اسم ) ‹راه گذر› راهی که از آن گذر می کنند، راه عبور، راه و گذرگاه، معبر.


کلمات دیگر: