کلمه جو
صفحه اصلی

راغ


مترادف راغ : دامنه کوه، صحرا، مرغزار

متضاد راغ : باغ

فارسی به انگلیسی

meadow, mountain-slope

meadow


فارسی به عربی

مرج

مترادف و متضاد

meadow (اسم)
چمن، مرغزار، چمن زار، علفزار، راغ

دامنه‌کوه، صحرا، مرغزار ≠ باغ


فرهنگ فارسی

مرغزار، صحرا، دامن کوه، دامنه سبزکوه وصل به صحرا
( اسم ) ۱ - مرغزار . ۲ - دامن کوه دامنه سبزه کوه . ۳ - صحرا .

فرهنگ معین

(اِ. ) ۱ - مرغزار. ۲ - دامن کوه . ۳ - صحرا.

لغت نامه دهخدا

راغ. ( اِ ) دامن کوه. ( غیاث اللغات ) ( فرهنگ اسدی ). ( از فرهنگ سروری ) ( از شعوری ج 2 ورق 7 ) ( قانون ادب ) ( دهار ) ( فرهنگ رشیدی ). ( فرهنگ نظام ). دامن کوه که به جانب صحرا باشد. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( ناظم الاطباء ). دامن کوهی که بجانب صحرا باشد. ( لغت محلی شوشتر خطی متعلق بکتابخانه مؤلف ) ( از شرفنامه منیری ) ( از برهان ) ( از صحاح الفرس ).دامنه کوه بود که بجانب صحرا فرود آید. ( حاشیه فرهنگ اسدی ). دامنه کوه. ( از شعوری ج 2 ورق 8 ). دامن کوه بود که بجانب صحرا باشد. ( جهانگیری ) :
آهو ز تنگ و کوه بیامد بدشت و راغ
برسبزه باده خوش بود اکنون اگر خوری.
رودکی.
برفتند یکسر گروها گروه
همه دشت لشکر بُد و راغ وکوه.
فردوسی.
سپاه است چندان برآن دشت و راغ
کزیشان زمین گشته چون پر زاغ.
فردوسی.
تو گفتی بجنبد همی دشت و راغ
شده روی خورشید چون پر زاغ.
فردوسی.
یکی شارسان کرد پر کاخ و باغ
بدو اندرون چشمه و دشت و راغ.
فردوسی.
چنان شد که بفسرد هامون و راغ
بسر برنیارست پرید زاغ.
فردوسی.
سپه بود بر دشت هامون و راغ
دل رومیان زان پر از درد و داغ.
فردوسی.
بزن ای ترک آهو چشم اهوازی بهر تیری
که باغ و راغ و کوه و دشت پر ماهست و پر شعری.
منوچهری.
آهو همی گرازد، گردن همی فرازد
گه سوی کوه تازد، گه سوی راغ و صحرا.
کمال مروزی.
یکی دشت پیمای برنده راغ
بدیدار و رفتار زاغ و نه زاغ.
اسدی ( از آنندراج ).
همیشه در طلب باغ و راغ و گلشن و دشت
مدام در طلب جوهر و زر و زیور.
ناصرخسرو.
بهر انگشت درگیرم چراغی
ترا می جویم از هر دشت و راغی.
عطار.
ای نوبهار حسن بیا کان هوای خوش
بر باغ و راغ و گلشن و صحرامبارک است.
مولوی.
|| صحرا. ( غیاث اللغات ) ( شرفنامه منیری ) ( فرهنگ رشیدی ) ( فرهنگ نظام ) ( برهان ) ( لغت محلی شوشتر ) ( ناظم الاطباء ). صحرای سبزه زار. ( از شعوری ج 2 ورق 8 ) :
بزرگان ببازی به باغ آمدند
همه میش و آهو به راغ آمدند.
فردوسی.
همه راغها شد چو پشت پلنگ

راغ . (اِ) دامن کوه . (غیاث اللغات ) (فرهنگ اسدی ). (از فرهنگ سروری ) (از شعوری ج 2 ورق 7) (قانون ادب ) (دهار) (فرهنگ رشیدی ). (فرهنگ نظام ). دامن کوه که به جانب صحرا باشد. (آنندراج ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). دامن کوهی که بجانب صحرا باشد. (لغت محلی شوشتر خطی متعلق بکتابخانه ٔ مؤلف ) (از شرفنامه ٔ منیری ) (از برهان ) (از صحاح الفرس ).دامنه ٔ کوه بود که بجانب صحرا فرود آید. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ). دامنه ٔ کوه . (از شعوری ج 2 ورق 8). دامن کوه بود که بجانب صحرا باشد. (جهانگیری ) :
آهو ز تنگ و کوه بیامد بدشت و راغ
برسبزه باده خوش بود اکنون اگر خوری .

رودکی .


برفتند یکسر گروها گروه
همه دشت لشکر بُد و راغ وکوه .

فردوسی .


سپاه است چندان برآن دشت و راغ
کزیشان زمین گشته چون پر زاغ .

فردوسی .


تو گفتی بجنبد همی دشت و راغ
شده روی خورشید چون پر زاغ .

فردوسی .


یکی شارسان کرد پر کاخ و باغ
بدو اندرون چشمه و دشت و راغ .

فردوسی .


چنان شد که بفسرد هامون و راغ
بسر برنیارست پرید زاغ .

فردوسی .


سپه بود بر دشت هامون و راغ
دل رومیان زان پر از درد و داغ .

فردوسی .


بزن ای ترک آهو چشم اهوازی بهر تیری
که باغ و راغ و کوه و دشت پر ماهست و پر شعری .

منوچهری .


آهو همی گرازد، گردن همی فرازد
گه سوی کوه تازد، گه سوی راغ و صحرا.

کمال مروزی .


یکی دشت پیمای برنده راغ
بدیدار و رفتار زاغ و نه زاغ .

اسدی (از آنندراج ).


همیشه در طلب باغ و راغ و گلشن و دشت
مدام در طلب جوهر و زر و زیور.

ناصرخسرو.


بهر انگشت درگیرم چراغی
ترا می جویم از هر دشت و راغی .

عطار.


ای نوبهار حسن بیا کان هوای خوش
بر باغ و راغ و گلشن و صحرامبارک است .

مولوی .


|| صحرا. (غیاث اللغات ) (شرفنامه ٔ منیری ) (فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ نظام ) (برهان ) (لغت محلی شوشتر) (ناظم الاطباء). صحرای سبزه زار. (از شعوری ج 2 ورق 8) :
بزرگان ببازی به باغ آمدند
همه میش و آهو به راغ آمدند.

فردوسی .


همه راغها شد چو پشت پلنگ
زمین همچو دیبای رومی برنگ .

فردوسی .


بکردار انطاکیه بوم و راغ
پر از گلشن و کاخ و میدان و باغ .

فردوسی .


چو بهرام گور اندر آمد بباغ
یکی باغ دید ازفراخی چو راغ .

فردوسی .


بسی راغ کان رزمگاه من است
به هرسو نشان سپاه من است .

فردوسی .


به هر زمین که خلافش بود نیارد رست
ز هیچ باغ درخت و ز هیچ راغ گیاه .

فرخی .


به باغ اندر کنون مردم نبرد مجلس از مجلس
به راغ اندر کنون آهونبرد سیله از سیله .

فرخی .


تا همی باد بهاری باغ را رنگین کند
تا همی ابر بهاری راغ را برنا کند.

منوچهری .


هر زرد گلی به کف چراغی دارد
هر آهوکی چرا به راغی دارد.

منوچهری .


بسان بتکده شد باغ و راغ کانون گشت
در آن زنور تصاویر و اندرین از نار.

حکیم غمناک (از فرهنگ اسدی ).


میان آبگیری به پهنای راغ
شنابر در آب ِشکن گیر ماغ .

اسدی .


یکی باغ دیدم بپهنای راغ
اگر راغ باشد پر از گل چو باغ .

مؤلف فرهنگ ناصری .


|| زمین نشیب و فراز که چمنزار و شکوفه زار باشد. (از شعوری ج 2 ورق 8) (مجمع الفرس ) (فرهنگ جهانگیری ). || مرغزار. (برهان ) (غیاث اللغات ) (لغت محلی شوشتر) (دهار) (فرهنگ سروری ) (از فرهنگ شعوری ج 2 ورق 8) (فرهنگ نظام ). تفرجگاه و سبزه زار. (از شعوری ج 2 ورق 8) :
کجا باغ بودی همه راغ بود
کجا راغ بودی همه باغ بود.

ابوشکور بلخی .


جهان یکسره گشت چون پر زاغ
ندانست کس باز هامون ز راغ .

فردوسی .


باغها کردی چون روی بتان از گل سرخ
راغها کردی چون سنبل خوبان ز خضر.

فرخی .


راغ به باغ اندرون چون علم اندر علم
باغ به راغ اندرون چون ارم اندر ارم .

منوچهری .


صلصل باغی به باغ اندر همی گرید بدرد
بلبل راغی به راغ اندر همی نالد بزار.

منوچهری .


چنان دشتی که باوی بادیه باغ
چنان کوهی که باوی طور چون راغ .

(ویس و رامین ).


مگر که راغ سپهر است و نرگسان انجم
مگر که باغ بهشت است وگلستان حورا.

سعدی (گلستان ).


نه در راغ سبزه ، نه در باغ شخ
ملخ بوستان خورد و مردم ملخ .

سعدی (بوستان ).


|| جنگل :
بر راغشان نیستان و غیش
یله شیر هرسوز اندازه بیش .

اسدی .


|| کشت . (شرفنامه ٔ منیری ). || بن کوه . (شرفنامه ٔ منیری ). || بمعنی تیغ کوه است . (یادداشت مؤلف ) :
بدرگاه کسری یکی باغ بود
که دیواراو برتر از راغ بود.

فردوسی .


یکی دخمه کردند او را بباغ
بزرگ و بلندیش برتر ز راغ .

فردوسی .


|| عمارت ییلاقی . (ناظم الاطباء).
- باغ و راغ ؛ باغ و عمارت ییلاقی . (ناظم الاطباء).
- || باغ و صحرا :
سبحان اﷲ جهان نبینی چون شد
دیگرگون باغ و راغ دیگرگون شد.

منوچهری .


- || باغ و چمن :
در باغ و راغ دفتر و دیوان خویش
از نظم و نثر، سنبل و ریحان کنم .

ناصرخسرو.


در باغ و راغ مفرش زنگاری
پر نقش زعفران و طبرخون است .

ناصرخسرو.


سپاه سبزه در هر باغ و راغی
ز جان افروخته هر یک چراغی .

نظامی .


مگر دیده باشی که در باغ و راغ
بتابد بشب کرمکی چون چراغ .

سعدی .


وادی بی آب و سنگلاخ نیابی
غیر گلستان و باغ و راغ ندارد.

ملک الشعراء بهار.



فرهنگ عمید

۱. مرغزار.
۲. صحرا.
۳. دامن کوه، دامنۀ سبزکوه که وصل به صحرا باشد: آهو ز تنگ کوه بیامد به دشت و راغ / برسبزه باده خوش بُوَد اکنون اگر خوری (رودکی: ۵۳۰ )، چنان شد ز لشکر در و دشت و راغ / که بر سر نیارست پرید زاغ (فردوسی: ۱/۳۳۷ ).

پیشنهاد کاربران

- راغ/تیه/ هامون/ بادیه - - - - >بیابان

دشت

راغ به معنای، ، صحرا - دامنه کوه است.

در عربی از ریشه ی روغ به معنای رفت و میل کرد آمده است

بیابان

راغ : به معنی دشت و دامنه ی کوه ، در پهلوی با همین ریخت بکار می رفته است .
( ( به بالای ایوان او راغ نیست
به پهنای میدان او باغ نیست ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص363. )



کلمات دیگر: