برابر پارسی : وازدن، نپذیرفتن
رد کردن
برابر پارسی : وازدن، نپذیرفتن
فارسی به انگلیسی
to return or refund, to reject, to turn down (as an offer), torefute, to disprove, to defeat(as a bill), to clear(from the custom
contest, contradict, contravene, controvert, declination, deny, disapprove, disclaim, discredit, dismiss, eliminate, explode, gainsay, kill, negative, overbear, pass, refusal, refuse, reject, repudiate, repulse
فارسی به عربی
احمل , ادحض , ارفض , انکر , تناقض , عائق , فند , قمامة , مرفوض , ناقض , هبوط
احمل , ادحض , ارفض , انکر , تناقض , عائق , فند , قمامة , مرفوض , ناقض , هبوط
ارفض تملک , انکر , فند
ارفض تملک , انکر , فند
مترادف و متضاد
خرد شدن، کاستن، رد کردن، خم شدن، خمیدن، سقوط کردن، صرف کردن، تنزل کردن، نپذیرفتن، شیب پیدا کردن، مایل شدن، رو بزوال گذاردن
انکار کردن، رد کردن، نقض کردن
انکار کردن، منکر شدن، رد کردن، حاشا کردن، تکذیب کردن
انکار کردن، رد کردن، قبول نکردن، منکر ادعایی شدن، از خود سلب کردن، ترک دعوا کردن نسبت به
انکار کردن، منکر شدن، رد کردن
منکر شدن، رد کردن، نشناختن، از خود ندانستن، مالکیت چیزی را انکارکردن
قبول کردن، قبول شدن، تصویب کردن، رخ دادن، گذراندن، اجتناب کردن، رد کردن، سپری شدن، گذشتن، رد شدن، سرامدن، عبور کردن، تمام شدن، سبقت گرفتن از، مرور کردن، عقب گذاشتن، پاس دادن، تصویب شدن، رایج شدن، وفات کردن
ناپسند شمردن، رد کردن، تصویب نکردن
قدغن کردن، باز داشتن، رد کردن، اجازه ندادن، ممانعت کردن، ممنوع کردن، محجور کردن، نهی کردن
قدغن کردن، رد کردن، رای مخالف دادن
جلوگیری کردن، رد کردن
مجاب کردن، رد کردن
دفع کردن، بیزار کردن، رد کردن، جلوگیری کردن از، نپذیرفتن، عقب نشاندن
طفره رفتن از، مانع شدن، امتناع ورزیدن، رد کردن، زیرش زدن، مانع رشدونموشدن
بر گرداندن، پس زدن، رد کردن، تکذیب کردن، جواب متقابل دادن
رد کردن
رد کردن، طرد کردن، نپذیرفتن، نپسندیدن، امتناع کردن از
رد کردن
رد کردن، نپذیرفتن، قبول نکردن، مضایقه تفاله کردن
رد کردن، مسلط شدن بر، کنار گذاشتن، نپذیرفتن
رد کردن، صرف نظر کردن
رد کردن، تجاهل کردن، چشم پوشیدن، نادیده پنداشتن، بی اساس دانستن، برسمیت نشناختن، محل نگذاشتن
رد کردن، لگد زدن، پشت پا زدن
انکار کردن، رد کردن، نقض کردن
رد کردن، بهم خوردن، از خود ندانستن، ناجور شدن، غیر متجانس شدن، مالکیت چیزی را انکارکردن
رد کردن، تناقض داشتن با، مخالف بودن با، مغایر بودن، سخن کسی را انکار کردن
رد کردن، هم ستیز کردن
رد کردن، تکذیب کردن، اشتباه کسی را اثبات کردن
رد کردن، نپذیرفتن، قائل نشدن، روا نداشتن
رد کردن، تکذیب کردن، اثبات کذب چیزی را کردن
اعتراض کردن، رد کردن، تکذیب کردن، مورد اعتراض قرار دادن
رد کردن
رد کردن، توصیه نکردن، با عدم توافق چیزی گفتن
رد کردن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - باز دادن . ۲ - گذرانیدن کسی را از جایی عبور دادن . ۳ - گذرانیدن چیزی را از میان چیزی . ۴ - رجعت دادن پس فرستادن . ۵ - نپذیرفتن وازدن مقابل قبول کردن پذیرفتن : [[ حواله را رد کرد]] . ۶ - طرد کردن راندن : [[ او را از در خانه رد کردند ]] . ۷ - مردود کردن رفوزه کردن ( درامتحان )
لغت نامه دهخدا
رد کردن. [ رَدد / رَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) بازگردانیدن. ( آنندراج ). بازدادن. ( فرهنگ فارسی معین ). عودت دادن. پس دادن. واپس دادن. ( یادداشت مؤلف ). رجعت دادن و پس فرستادن و واپس دادن و برگردانیدن و بازفرستادن. ( ناظم الاطباء ).
- رد کردن سلام ؛ جواب سلام گفتن.
|| ادا. تأدیه کردن. پرداختن. ( یادداشت مؤلف ). || قبول نکردن. جواب گفتن. جواب کردن : ادعا یا عقیده او را رد کرد؛یعنی قبول نکرد. وازدن. نپذیرفتن. مقابل قبول کردن.( یادداشت مؤلف ) : و از مروت نسزد که ما را اندر این رد کرده آید مقرر گردد که چون ما را بدین اجابت کرده اند بدانچه او التماس کند اجابت تمام فرمایم. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 212 ).
معذرت حجت مظلوم را
رد مکن یارب و بشنو دعاش.
که برآورد خشک سال توایم.
ماکیان را سرور خود کرده ای.
من و دست و دامان آل رسول.
بضاعات مزجاتشان رد نکرد.
گر نامه رد کنند گناه از رسول نیست.
گر رد کنی بضاعت مزجات ور قبول.
کآن را که رد کنی نبودهیچ ملتجا.
هر رطب و یابسی که شنیده ست رد کند.
کهربای دین شده ستی دانه را رد کرده ای
کاه بربایی همی از دین بسان کهربا.
حرمت دارند مادران را.
گفته خود را تو از خود رد مکن.
- رد کردن سلام ؛ جواب سلام گفتن.
|| ادا. تأدیه کردن. پرداختن. ( یادداشت مؤلف ). || قبول نکردن. جواب گفتن. جواب کردن : ادعا یا عقیده او را رد کرد؛یعنی قبول نکرد. وازدن. نپذیرفتن. مقابل قبول کردن.( یادداشت مؤلف ) : و از مروت نسزد که ما را اندر این رد کرده آید مقرر گردد که چون ما را بدین اجابت کرده اند بدانچه او التماس کند اجابت تمام فرمایم. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 212 ).
معذرت حجت مظلوم را
رد مکن یارب و بشنو دعاش.
ناصرخسرو.
رد مکن خشک جان من بپذیرکه برآورد خشک سال توایم.
خاقانی.
تا سخنهای کیان رد کرده ای ماکیان را سرور خود کرده ای.
مولوی.
اگر دعوتم رد کنی ور قبول من و دست و دامان آل رسول.
( بوستان ).
به کردار بدشان مقید نکردبضاعات مزجاتشان رد نکرد.
( بوستان ).
گوینده را چه غم که نصیحت قبول نیست گر نامه رد کنند گناه از رسول نیست.
سعدی.
ما رابجز تو در همه عالم عزیز نیست گر رد کنی بضاعت مزجات ور قبول.
سعدی.
یارب قبول کن به بزرگی و لطف خویش کآن را که رد کنی نبودهیچ ملتجا.
سعدی.
ای آنکه خاطر تو همه فکر بد کندهر رطب و یابسی که شنیده ست رد کند.
اشرف ( از آنندراج ).
|| دور کردن. راندن. مردود کردن. دفع کردن. ( ناظم الاطباء ) : کهربای دین شده ستی دانه را رد کرده ای
کاه بربایی همی از دین بسان کهربا.
ناصرخسرو.
هم رد مکنش که رادمردان حرمت دارند مادران را.
خاقانی.
ای که گفتی بد مکن خود بد مکن گفته خود را تو از خود رد مکن.
سعدی.
|| بمجاز بر قی و استفراغ اطلاق کنند. ( آنندراج ). || محو کردن. || فسخ کردن. ( ناظم الاطباء ). || گذرانیدن. کسی را از جایی عبور دادن. || مردود کردن. رفوزه کردن [ در امتحان ]. ( فرهنگ فارسی معین ).واژه نامه بختیاریکا
سر بار کندن
پیشنهاد کاربران
پس زدن
استنکاف
استرداد
مردود دانستن
عبور دادن. [ ع ُ دَ ] ( مص مرکب ) گذر دادن. گذراندن.
زیر پا گذاشتن
کلمات دیگر: