راهنمایی کردن
فارسی به انگلیسی
to guide, to show the way(to)
conduct, direct, guide, instruct, lead, show, usher
فارسی به عربی
دلیل , عجل مخصی , مر , منادی
مترادف و متضاد
راهنمایی، راهنما، رهبری، راهنمایی کردن، هدایت، رهنمود
راهنمایی کردن، تعلیم دادن
بردن، اداره کردن، راهنمایی کردن، هدایت کردن، راندن
اشاره کردن، راهنمایی کردن، با چوب بیلیارد زدن، صف بستن
اعلام کردن، راهنمایی کردن، از امدن یا وقوع چیزی خبر دادن
راهنمایی کردن، طلیعه چیزی بودن، یساولی کردن
راهنمایی کردن، تعلیم دادن، یاد دادن، اموختن به، اموزاندن
بردن، سوق دادن، رهبری کردن، راهنمایی کردن، هدایت کردن، سرب پوش کردن، با سرب اندودن، بران داشتن
رهبری کردن، راهنمایی کردن
واژه نامه بختیاریکا
سر رَه نُهادن ( وا سر رَه نهادن )
سر رَه نُهادن ( وا سر رَه نهادن ) ؛ سر رَه وَندِن
سر رَه نُهادن ( وا سر رَه نهادن ) ؛ سر رَه وَندِن
جدول کلمات
دلالت, هدایت
پیشنهاد کاربران
ارشاد
هدایت کردن
هدایت
ارشاد دادن ؛ ارشاد کردن :
خدایا چون مرا در عاشقی ارشاد میدادی
چه می شد اندکم از بیوفائی یاد میدادی.
سلیم.
خدایا چون مرا در عاشقی ارشاد میدادی
چه می شد اندکم از بیوفائی یاد میدادی.
سلیم.
هدایت . . . . . دلالت . . . . .
کلمات دیگر: