کلمه جو
صفحه اصلی

راهنما


مترادف راهنما : امام، بلد، پیشوا، دلیل، راهبر، رهبر، رهنما، مربی، هادی، دفترچه راهنما

فارسی به انگلیسی

guide, traffic indicator, usherette, key, leading, manual, mark, rubric, inductive

guide, usher, traffic indicator


guide, key, leading, manual, Mark, rubric


فارسی به عربی

اساس , توجیه , دلیل , زعیم , مستشار , معلم , منظم القلب
( راهنما(مثلا در جدول و پرونده ) ) دلیل

اساس , توجيه , دليل , زعيم , مستشار , معلم , منظم القلب


مترادف و متضاد

leader (اسم)
فرمانده، راهنما، سالار، رئیس، رهبر، پیشوا، راس، سرور، قائد، سر دسته، سر کرده، سرمقاله، پیشقدم

guidance (اسم)
راهنمایی، راهنما، رهبری، راهنمایی کردن، هدایت، رهنمود

adviser (اسم)
مشاور، رایزن، راهنما، رهنمون، ناصح

advisor (اسم)
مشاور، رایزن، راهنما، رهنمون

guide (اسم)
راهنما، رهبر، هادی، کتاب راهنما

guideline (اسم)
راهنما، رهنمون، شاقول، راهبرد

index (اسم)
راهنما، نما، فهرست، شاخص، فهرست راهنما، علامت، سبابه، نمایه، جاانگشتی، راهنمای موضوعات، فهرست مواد

signal (اسم)
راهنما، نشان، اخطار، علامت، سیگنال

clue (اسم)
راهنما، اثر، نشان، گوی، رشته، گره، کلید، گلوله نخ، مدرک

conductor (اسم)
راهنما، رهبر ارکستر، رسانا، هادی، مسئول بلیط

cicerone (اسم)
راهنما، بلد

key (اسم)
راهنما، مایه، کلید، مفتاح، وسیله راه حل، جزیره کوچک سنگی یا مرجانی

usher (اسم)
راهنما، راهنمایا کنترل سینما و غیره

fingerpost (اسم)
راهنما، تیر راهنما، راهنمای جاده

flagman (اسم)
راهنما

keynote (اسم)
راهنما، مفتاح

keyword (اسم)
راهنما، مفتاح، کلمه کلیدی، واژه کلیدی

landmark (اسم)
راهنما، واقعه برجسته، نشان اختصاصی، نقطه تحول تاریخ

pacemaker (اسم)
راهنما، پیشقدم، دستگاه تنظیم کننده ضربان قلب

lead-up (اسم)
راهنما، مقدمه

loadstar (اسم)
راهنما، ستاره قطبی، ستاره راهنما

lodestar (اسم)
راهنما، ستاره قطبی، ستاره راهنما

دفترچه‌راهنما


۱. امام، بلد، پیشوا، دلیل، راهبر، رهبر، رهنما، مربی، هادی
۲. دفترچهراهنما


فرهنگ فارسی

رهنما، راه نماینده، رهبر، پیشوا، هدایت کننده
رهنما . نشان دهند. راه که بعربی دلیل گویند . هادی و نمایند. راه .

فرهنگ معین

(نَ ) (ص فا. ) ۱ - پیشوا، هادی . ۲ - بلد، بلد راه ، کسی که مسیر را می داند.

لغت نامه دهخدا

راهنما. [ ن ُ / ن ِ / ن َ ] ( نف مرکب ) رهنما. نشان دهنده راه که بعربی دلیل گویند. ( از شعوری ج 2 ورق 2 ).هادی و نماینده راه. ( آنندراج ). کسی که راه نشان میدهد. ( فرهنگ نظام ). دلیل و هادی و کسی که شخصی را به راهی هدایت کند و طریق وصول به امری را به او بنماید و براستا نیز گویند. ( ناظم الاطباء ). بلد. ( یادداشت مؤلف ). بلد راه. قلاووز. بدرقه. خفیر :
جز سایه درین راه کسی همره ما نیست
خضری بجز از نقش قدم راهنما نیست.
طبعی ( از شعوری ).
دلیل ؛ راهنما. ضلاضل ؛ راهنمای ماهر. ضلضلة؛ راهنمای ماهر. مِدسَع؛ هادی و راهنما. مِسدِع ؛ راهنما. هادی ؛ راهنما. هدو؛ راهنما. ( منتهی الارب ).
- راهنمای سفر ؛دلیل راه. بذق. بیذق. ( یادداشت مؤلف ). و رجوع به راهنمای شود.
|| بمجاز، راهبر. رهبر. مرشد. رهنمون. راهنمون. پیشوا : و جاه پدران رشدیافته خود را یافت و بر جای پیشینیان راهنمایان خویش به استقلال نشست. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 312 ). || پیشوای مذهبی. رهبر دینی. پیامبر : درمیخواهد از خدا مددکاری در آنچه او را بر آن واداشته و راهنمایانش در آنچه طلب رعایت کرده ازو. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 313 ).

فرهنگ عمید

۱. کسی که راهی را به دیگری نشان می دهد و او را راهنمایی می کند، راه نماینده، رهبر، پیشوا.
۲. نقشه یا هر چیز دیگر که کسی از روی آن راه و مقصد خود را پیدا می کند.

دانشنامه عمومی

راهنما به معنی نشان دهنده ٔ راه است و به شخصی که دیگران را در یافتن مسیر مناسب کمک کرده یا کسی که به گردشگران اطلاعات می دهد می گویند.
راهنمای تور
یکی از نام های نیکوی خداوند در اسلام الرشید است که به معنای راهنما، آموزگار و دانای بی خطا است.

فرهنگستان زبان و ادب

{directory} [علوم کتابداری و اطلاع رسانی] سیاهه ای از نام اشخاص و سازمان ها و اماکن و جز آن که معمولاً به ترتیب الفبایی یا رده ای منظم شده باشد
{guide} [گردشگری و جهانگردی] شخصی که نقاط دیدنی را به گردشگران نشان دهد
{pilot} [حمل ونقل دریایی] شخص واجد شرایطی که به ناخدای کشتی در ورود و خروج از بندر کمک می کند

واژه نامه بختیاریکا

وا رَه وَن

جدول کلمات

بلد

پیشنهاد کاربران

راهنما ( Pilot ) [اصطلاح دریانوردی]:کسی که شناسائی کامل به رودخانه ها ، سواحل و ورودی کانالهای محلی داشته و بعنوان مشاور فرمانده کشتی برای بردن و آوردن کشتی ها از دریا بداخل کانال تا اسکله مورد استفاده قرار میگیرد .

امام، بلد، پیشوا، دلیل، راهبر، رهبر، رهنما، مربی، هادی

مرشد

مرشد - لیدر

مربی . . . . بلد چی . . . . . مرشد . . . . پیشرو . . . . .


کلمات دیگر: