کلمه جو
صفحه اصلی

راهن

فارسی به انگلیسی

mortgager, mortgagor

mortgager


فارسی به عربی

مستدین القرض العقاری

مترادف و متضاد

obligee (اسم)
بستانکار، راهن، متعهدله

mortgager (اسم)
راهن، گروگذار

mortgagor (اسم)
راهن، گروگذار

فرهنگ فارسی

رهن گذارنده، گروگذارنده
( اسم ) ۱ - گرو گذارنده . ۲ - ثابت دایم .
مرتهن . رهن کننده . گرو کننده . یا ثابت .یا آماده . یا لاغر از مردم و شتر .

فرهنگ معین

(هِ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - گرو گذارنده . ۲ - رهن گذارنده . ۳ - ثابت ، دایم .

لغت نامه دهخدا

راهن. [ هََ ] ( اِ ) یکنوع درخت. ( ناظم الاطباء ). نام درختی است که به ترکی قِزِلجَق گویند. ( از شعوری ج 2 ورق 11 ). قرنوس. قرانیا. سرخک. طاقدانه. ال. ( یادداشت مؤلف ). || یکنوع علف و یا ریشه که به اسب مانند دوا میخورانند. ( ناظم الاطباء ).

راهن. [ هَِ ] ( ع ص ) رهن کننده. ( از اقرب الموارد ) ( از شعوری ج 2 ورق 11 ). گروکننده. ( آنندراج ) ( مهذب الاسماء ) ( رشیدی ). گروستاننده. || ثابت. ( متن اللغة ) ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). دائم. ( آنندراج ).
- طعام راهن ؛ طعام دائم. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
|| آماده. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || لاغر از مردم و شتر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). لاغر. ( آنندراج ).

راهن . [ هََ ] (اِ) یکنوع درخت . (ناظم الاطباء). نام درختی است که به ترکی قِزِلجَق گویند. (از شعوری ج 2 ورق 11). قرنوس . قرانیا. سرخک . طاقدانه . ال . (یادداشت مؤلف ). || یکنوع علف و یا ریشه که به اسب مانند دوا میخورانند. (ناظم الاطباء).


راهن . [ هَِ ] (ع ص ) رهن کننده . (از اقرب الموارد) (از شعوری ج 2 ورق 11). گروکننده . (آنندراج ) (مهذب الاسماء) (رشیدی ). گروستاننده . || ثابت . (متن اللغة) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). دائم . (آنندراج ).
- طعام راهن ؛ طعام دائم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
|| آماده . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || لاغر از مردم و شتر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). لاغر. (آنندراج ).


فرهنگ عمید

رهن دهنده.

پیشنهاد کاربران

کسی که مالی را نزد دیگری به رهن می گذارد

کسی که رهن میده

راهن ( Borrower )
:[اصطلاح بیمه]شخص وام گیرنده که بیمه نامه ای بعنوان وثیقه نزد مرتهن می گذارد.


رهن دهنده، مدیون


کلمات دیگر: