کلمه جو
صفحه اصلی

رجوع


مترادف رجوع : بازآیی، بازگشت، رجعت، مراجعه

برابر پارسی : بازگشت

فارسی به انگلیسی

reference, resort, returning

reference, returning


reference


فارسی به عربی

احترام

مترادف و متضاد

reference (اسم)
عطف، باز گشت، ارجاع، مراجعه، رجوع، کتاب بس خوان

reversion (اسم)
عود، رجوع، ترجمه مجدد، برگشتگی بعقب

respect (اسم)
نسبت، رابطه، احترام، عزت، تکریم، حیثیت، رجوع، حرمت، حیث، بزرگداشت

referral (اسم)
اشاره، مراجعه، رجوع

بازآیی، بازگشت، رجعت، مراجعه


فرهنگ فارسی

بازگشتن، برگشتن، باز آمدن، بازگشت
۱ - ( مصدر ) باز گشتن بر گشتن رجعت ۲ - ( اسم ) باز گشت بر گشت . ۳ - مراجعه جمع رجوعات .
جواب رساله

فرهنگ معین

(رُ ) [ ع . ] (مص ل . ) بازگشتن ، برگشتن .

لغت نامه دهخدا

رجوع. [ رَ ] ( ع اِ ) جواب رساله. ( منتهی الارب ).

رجوع. [ رُ ] ( ع مص )مصدر به معنی رَجْع. بازگشتن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( دهار ) ( ترجمان علامه ترتیب عادل ص 51 ). بازگردیدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( از اقرب الموارد ). || برگشت و بازگشت و عود از سفر. رجعت و مراجعت. ( ناظم الاطباء ) : همو عز و جل فرمود که شما را در خیر و شر می آزمایم و رجوع شما به ماست. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 309 ). قراری دهیم که از آن رجوع نباشد چنانکه رعایا و ولایتها آسوده گردند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 598 ). || بازآمدن شخص بسوی کاری که ترک کرده بود آنرا. ( ناظم الاطباء ). || بازگشت از گناه. توبه. بازگشت بسوی کارهای نیک و خداپسندانه : هان این نه رکوبی است که آن را رجوعی باشد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 454 ).
در یکی راه ریاضت را و جوع
رکن توبه کرده و شرط رجوع.
مولوی.
|| دم برداشتن وکمیز انداختن ماده شتر و ماده خر بطوری که بنظر آیدآبستن است ولی آبستن نباشد. ( اقرب الموارد ). || بازگردانیدن. ( آنندراج ). || بازگردیدن مرغ از سردسیر به گرمسیر. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). || در اصطلاح اداری ، آمدن. مراجعه کردن.
- ارباب رجوع ؛ آنان که برای دنبال کردن کار و درخواست خود به اداره یا مؤسسه ای مراجعه می کنند : آمده از گناهکاران بحکم صدور بازخواست نموده ، به سایر دیوان های ارباب رجوع کل ممالک محروسه... می رسیده اند. ( از تذکرة الملوک چ دبیرسیاقی ص 12 ).
|| حرکت واحد در سمت واحد لیکن بر مسافت حرکتی که به عین مانندحرکت نخستین باشد. بخلاف انعطاف. و رجوع به انعطاف شود. ( از تعریفات جرجانی ). || ( اصطلاح نجوم )در اصطلاح هیئت ، بازگشتن کوکب از سیر طبیعی خود که از مغرب بسوی مشرق است. رجعت. ( یادداشت مؤلف ). نزد اهل هیأت به معنی رجعت است. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع به رجعت شود.
- رجوع و استقامت ؛ ابوریحان بیرونی گوید: او را [ ستاره را] فلکی است خرد و نامش فلک التدویر و زمین اندر وی نیست ولیکن جمله تدویر زبر ما بود و ستاره متحیر برمحیط او همی گردد. چون به زیرین پاره او شود حرکت او سوی مغرب دیده آید. و چون به زبرین پاره او شود حرکت او سوی مشرق دیده آید. هرچند که او بذات خویش گردش تمام همی کند و به جنبش از دایره جدا نشود، لیکن فلک تدویر نیز سوی مشرق همی رود. پس چون به پاره زیرین بود رفتن ستاره و رفتن فلک تدویر هر دو سوی مشرق به یک جای گرد آیند و ستاره اندر مستقیمی زودتر باشد. و چون به پاره زبرین بود جهت حرکت مخالف یکدیگرشوند تا آنگاه که فلک التدویر راست سوی مشرق باشد ستاره را با خویشتن زانسو برد، آنگاه تنه ستاره راست بدیوار سوی مغرب باشد، اگر کمتر بود از حرکت تدویر کاهش شود اندر وی ، و ستاره از بهر آن دیررو گردد. و اگر از حرکت تدویر بیشتر باشد فضل میان هر دو بازگشتن شود، ازیراک آنچ به قصاص اوفتد یکی پیش رفتن بود ودیگر از پس رفتن چون راست برابر اوفتد افزونی که نماید از آن حرکت بود که سپس رفتن است و ناچار بازگشتن بود. و چون هر دو حرکت برابر باشد ستاره مقیم شود واو را از جای جنبیدن و رفتن نبود. و این مقیمی به اول رجوع باشد و به آخرش ، و ستاره را آن وقت مقیم خوانند، هم مقیم رجوع را و هم مقیم استقامت را. ( از التفهیم چ همائی ص 78 ) :

رجوع . [ رَ ] (ع اِ) جواب رساله . (منتهی الارب ).


رجوع . [ رُ ] (ع مص )مصدر به معنی رَجْع. بازگشتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (دهار) (ترجمان علامه ترتیب عادل ص 51). بازگردیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد). || برگشت و بازگشت و عود از سفر. رجعت و مراجعت . (ناظم الاطباء) : همو عز و جل فرمود که شما را در خیر و شر می آزمایم و رجوع شما به ماست . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 309). قراری دهیم که از آن رجوع نباشد چنانکه رعایا و ولایتها آسوده گردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 598). || بازآمدن شخص بسوی کاری که ترک کرده بود آنرا. (ناظم الاطباء). || بازگشت از گناه . توبه . بازگشت بسوی کارهای نیک و خداپسندانه : هان این نه رکوبی است که آن را رجوعی باشد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 454).
در یکی راه ریاضت را و جوع
رکن توبه کرده و شرط رجوع .

مولوی .


|| دم برداشتن وکمیز انداختن ماده شتر و ماده خر بطوری که بنظر آیدآبستن است ولی آبستن نباشد. (اقرب الموارد). || بازگردانیدن . (آنندراج ). || بازگردیدن مرغ از سردسیر به گرمسیر. (آنندراج ) (منتهی الارب ). || در اصطلاح اداری ، آمدن . مراجعه کردن .
- ارباب رجوع ؛ آنان که برای دنبال کردن کار و درخواست خود به اداره یا مؤسسه ای مراجعه می کنند : آمده از گناهکاران بحکم صدور بازخواست نموده ، به سایر دیوان های ارباب رجوع کل ممالک محروسه ... می رسیده اند. (از تذکرة الملوک چ دبیرسیاقی ص 12).
|| حرکت واحد در سمت واحد لیکن بر مسافت حرکتی که به عین مانندحرکت نخستین باشد. بخلاف انعطاف . و رجوع به انعطاف شود. (از تعریفات جرجانی ). || (اصطلاح نجوم )در اصطلاح هیئت ، بازگشتن کوکب از سیر طبیعی خود که از مغرب بسوی مشرق است . رجعت . (یادداشت مؤلف ). نزد اهل هیأت به معنی رجعت است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع به رجعت شود.
- رجوع و استقامت ؛ ابوریحان بیرونی گوید: او را [ ستاره را] فلکی است خرد و نامش فلک التدویر و زمین اندر وی نیست ولیکن جمله ٔ تدویر زبر ما بود و ستاره ٔ متحیر برمحیط او همی گردد. چون به زیرین پاره ٔ او شود حرکت او سوی مغرب دیده آید. و چون به زبرین پاره ٔ او شود حرکت او سوی مشرق دیده آید. هرچند که او بذات خویش گردش تمام همی کند و به جنبش از دایره جدا نشود، لیکن فلک تدویر نیز سوی مشرق همی رود. پس چون به پاره ٔ زیرین بود رفتن ستاره و رفتن فلک تدویر هر دو سوی مشرق به یک جای گرد آیند و ستاره اندر مستقیمی زودتر باشد. و چون به پاره ٔ زبرین بود جهت حرکت مخالف یکدیگرشوند تا آنگاه که فلک التدویر راست سوی مشرق باشد ستاره را با خویشتن زانسو برد، آنگاه تنه ٔ ستاره ٔ راست بدیوار سوی مغرب باشد، اگر کمتر بود از حرکت تدویر کاهش شود اندر وی ، و ستاره از بهر آن دیررو گردد. و اگر از حرکت تدویر بیشتر باشد فضل میان هر دو بازگشتن شود، ازیراک آنچ به قصاص اوفتد یکی پیش رفتن بود ودیگر از پس رفتن چون راست برابر اوفتد افزونی که نماید از آن حرکت بود که سپس رفتن است و ناچار بازگشتن بود. و چون هر دو حرکت برابر باشد ستاره مقیم شود واو را از جای جنبیدن و رفتن نبود. و این مقیمی به اول رجوع باشد و به آخرش ، و ستاره را آن وقت مقیم خوانند، هم مقیم رجوع را و هم مقیم استقامت را. (از التفهیم چ همائی ص 78) :
بدل به رجوع تو کآن پیر دین را
بجز استقامت عصایی نیابی .

خاقانی .


|| (اصطلاح بدیع) بازگشت بسوی سخن پیشین باشد ولی بصورتی که سخن پیشین را نقیض کنند و آن را باطل گردانند بمنظور نکته ای و این صنعت از محسنات معنوی است ، مانند این شعر زهیر:
قف بالدیار التی لم یعفها القدم
بلی و غیرها الارواح و الدّیم .
در مصراع اول گفته که مرور دهور و تطاول روزگاران باعث کهنگی و اندراس دیار نشده است ، در مصراع دوم گفتار خویش را نقض کرده و گفته که : بلی دیار را بادهای متوالی و بارانهای متراکم دگرگون و متغیر ساخته ، و این نقض گفتار برای نکته ای بوده است و آن عبارت از ابراز حزن و اندوه و حیرت باشد. گویی در آغاز آنچه به تحقیق نرسانده و خبر داده سپس بخود آمده و از حال حیرت اندک افاقه یافته و تدارک کلام خویش کرده و گفته که بلی دیار را باد و باران مندرس ساخته و آنرا غبار کهنگی گرفته است . ومانند این دو بیت :
دلم رفت آنکه با صبر آشنا بود
خطا گفتم مرا دل خود کجا بود.
دو چشم شوخ نی خفته نه بیدار
غلط گفتم که نی مست و نه هشیار.

(از کشاف اصطلاحات الفنون ).


|| دوباره خواستار شدن مرد زن مطلقه ٔ خود را که هنوز در عده ٔ او بود. (ناظم الاطباء). برگرداندن زوجه ٔ مطلقه را به وضع قبل از طلاق . در ایام عده ٔ طلاق رجعی زوج حق دارد از طلاق رجوع نماید و امر کاشف از آن ممکن است لفظ باشد یا عمل و حتی انکار طلاق از طرف زوج در ایام عده رجوع محسوب می شود. (یادداشت مؤلف ). رجوع به ماده ٔ رجعت و رجعی و ترکیب «طلاق رجعی » در ذیل آن ماده شود.

فرهنگ عمید

۱. بازگشتن، برگشتن، باز آمدن، بازگشت.
۲. (فقه ) بازگشت مرد به سوی زنی که طلاق داده، یعنی هنوز عده تمام نشده مجدداً علاقۀ زناشویی را برقرار کند بدون عقد نکاح جدید.
۳. (ادبی ) در بدیع، بازگشت به کلام سابق است به نقض و ابطال آن به منظور افادۀ نکتۀ خاص: عاجزم در ثنای تو عاجز / آه اگر همچنین بمانم آه یک دلیری کنم قرینۀ شرک / نکنم لااله الاالله (انوری: ۴۲۵ ).
۴. (نجوم ) [قدیمی] حرکت بعضی سیارات در جهت عکس توالی بروج.

۱. بازگشتن؛ برگشتن؛ باز آمدن؛ بازگشت.
۲. (فقه) بازگشت مرد به‌سوی زنی که طلاق داده؛ یعنی هنوز عده تمام نشده مجدداً علاقۀ زناشویی را برقرار کند بدون عقد نکاح جدید.
۳. (ادبی) در بدیع، بازگشت به کلام سابق است به نقض و ابطال آن به‌منظور افادۀ نکتۀ خاص: عاجزم در ثنای تو عاجز / آه اگر همچنین بمانم آه ـ یک دلیری کنم قرینۀ شرک / نکنم لااله الاالله (انوری: ۴۲۵).
۴. (نجوم) [قدیمی] حرکت بعضی سیارات در جهت عکس توالی بروج.


دانشنامه آزاد فارسی


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] رجوع در دو معنای مراجعه کردن به کسی و برگشتن به حالت قبلی استعمال شده که در فقه در ابواب مختلف به آن پرداخته شده است. رجوع‏
مراجعه کسی به کسی دیگر، بازگشت به حالت پیشین را رجوع می گویند.

رجوع در فقه
عنوان رجوع به هر دو معنا در بسیاری از بابها نظیر اجتهاد و تقلید، صوم، تجارت، شرکت، مضاربه، عاریه، صدقات، هبه، وصیت، طلاق، شهادات و دیات به کار رفته است که به مهم‏ترین موارد آن اشاره می شود.

احکام رجوع بنابر معنای نخست
...

جدول کلمات

,,,

پیشنهاد کاربران

برگشتن

خیلی از واژه هایی که آخرشا عین دارد ایرانی هستند که عرب با افزودن عین آنها را بکار می برد و البته از آنها واژه های همخانواده بسیاری نیز می سازد

روی آوری


کلمات دیگر: