کلمه جو
صفحه اصلی

بابا


مترادف بابا : اب، پدر، والد ، شخص، کس، فلانی، مردک، یارو، طرف، بزرگ، پیر، پیرمرد ، مرشد، مراد، خدمتکار، خدمتگزار

متضاد بابا : ام، مادر، مام، پیرزن، ننه

فارسی به انگلیسی

father, papa, daddy, dad, bugger

papa, daddy


father, papa


فارسی به عربی

اب

عربی به فارسی

پاپ پيشواي کاتوليکها , خليفه اعظم


فرهنگ اسم ها

اسم: بابا (پسر) (کردی)
معنی: با احترام اسم از پدر بردن، پدر بزرگ، تخلص شاعرکرد «حسین کرم الله»، نام شاعرو عارف کرد «بابا طاهر عریان» ( نگارش کردی

مترادف و متضاد

father (اسم)
پدر، بابا، والد

dad (اسم)
پدر، بابا، آقاجان، پاپا

baba (اسم)
پدر، بابا

pal (اسم)
هم دست، شریک، یار، رفیق، بابا

daddy (اسم)
بابا، باباجان

pa (اسم)
بابا، پاپا

papa (اسم)
بابا، آقاجان، پاپا، پاپ، کشیش ناحیه

grandpa (اسم)
نیا، بابا، پدر بزرگ

اسم ≠ ام، مادر، مام


اب، پدر، والد ≠ شخص، کس


۱. اب، پدر، والد ≠ ام، مادر، مام
۲. شخص، کس
۳. فلانی، مردک
۴. یارو، طرف، فلانی
۵. بزرگ
۶. پیر، پیرمرد ≠ پیرزن، ننه
۷. پیر، مرشد، مراد
۸. خدمتکار
۹. خدمتگزار


فرهنگ فارسی

باب، پدر، پدربزرگ، پیرمرد کامل
( اسم ) ۱ - پدر باب اب . ۲ - پدر بزرگ . ۳ - آدم ابوالبشر : ( مادر و بابای ما را آن حسود تاج و پیرایه بچالاکی ربود . ) ۴ - امروز به پیر مردان نیز ( بابا ) اطلاق کنند . ۵ - شخص کس : ازین قضیه آن بابا اصلا خبر نداشت من بابایی هستم غریبه. توضیح در تخاطب بهر کسی ( اعم از مرد و زن و کوچک و بزرگ ) ( بابا ) گویند برو بابا خدا پدرت را بیامرزد . ۶ - پدر فرزند را گاه بلفظ ( بابا ) خواند. ۷ - عنوان عارفان و حکیمان : بابا افضل بابا کوهی بابا جعفر بابا طاهر.

فرهنگ معین

( اِ. ) ۱ - پدر. ۲ - پدربزرگ . ۳ - عنوانی برای عارفان و حکیمان : باباافضل ، باباطاهر. ۴ - شخص ، کس (عنوانی غیرمحترمانه ).

لغت نامه دهخدا

بابا. ( اِ ) پدر. اَب. باب. والد :
هست مامات اسب و بابا خر
تومشو تر چو خوانمت استر.
سنائی.
ز ابتدا سرمامک غفلت نبازیدم چو طفل
زانکه هم مامک رقیبم بود و هم بابای من.
خاقانی.
من از شفقت پیربابای خویش
فراموش کردم محابای خویش.
نظامی.
گفت بابا درست شد دستم.
نظامی.
گفت بابا روانه شد پایم
کرد رأی تو عالم آرایم.
نظامی.
گفت بابا چه زیان دارد اگر
بشنوی یکبار تو پند پدر.
مولوی.
طفل تا گیرا و تا پویا نبود
مرکبش جز شانه بابا نبود.
مولوی.
سر برآورد و گفت پیر کهن
جان بابا سخن دراز مکن.
سعدی ( هزلیات ).
پسر مرد تهی کیسه مبادا زیبا
گرچه از دولت او کیسه کند پر بابا.
اوحدی.
زیباتر آنچه ماند ز بابا از آن تو
بدای برادر از من و اعلا از آن تو.
وحشی.
|| در خطاب به پسر، به معنی جان بابا. عزیز پدر :
پسری با پدر بزاری گفت
که مرا یار شو به همسر و جفت
گفت بابا زنا کن و زن نه
پند گیر از خلایق از من نه.
اوحدی ( از آنندراج و انجمن آرا ).
- امثال :
قدر بابا آن زمان دانی که خود بابا شوی .
بازی بازی با ریش بابا هم بازی .
رجوع به امثال و حکم دهخدا شود.
در زبان اطفال نیز پدر را گویند || پدر و جد را گویند که پدر پدر و پدر مادر باشد. ( برهان ) ( هفت قلزم )( شعوری ) ( آنندراج ). نیا. پدربزرگ. || مردی. کسی. تنی : من بابائی هستم غربیه ( تداول ). || در زبان بربری و ترکی و عربی غربی به معنی پدراست. ( دزی ج 1 ص 47 ). || «بابا» را بر پیران کامل اطلاق کنند که بمنزله پدر باشند چنانکه باباافضل کاشی و باباطاهر همدانی و امثال ایشان و اتراک نیز آتا گویند مانند: رنگی آتا و وادون آتا که نام دو تن از مشایخ خوارزم بوده و قبر ایشان زیارتگاه است. و مردم اولاد خود را بنام ایشان نذر کنند و مبارک دانند و آتانیاز خوانند و در بلاد روم پیران و مرشدان خود را، دده گویند و هر کس را که در کاری بزرگ باشد تعظیماً بابا خوانند. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). سرکرده وریش سفید طایفه قلندران را نیز بابا گویند. ( برهان )( هفت قلزم ) :
بابای شفیق و پیر خوش دم

بابا. (اِ) ادگار بلوشه در توضیح «باباخاتون » آرد: محققاً «بابا» باید خواند و این کلمه در مغولی بنا بر علم الاعلام مغولی از کلمه ٔ چینی «پاپا» بزبان مغولی وارد شده است . (جامعالتواریخ ج 2 ص 36 بخش فرانسوی ).و رجوع به ص 354 همان جلد شود.


بابا. (اِ) پدر. اَب . باب . والد :
هست مامات اسب و بابا خر
تومشو تر چو خوانمت استر.

سنائی .


ز ابتدا سرمامک غفلت نبازیدم چو طفل
زانکه هم مامک رقیبم بود و هم بابای من .

خاقانی .


من از شفقت پیربابای خویش
فراموش کردم محابای خویش .

نظامی .


گفت بابا درست شد دستم .

نظامی .


گفت بابا روانه شد پایم
کرد رأی تو عالم آرایم .

نظامی .


گفت بابا چه زیان دارد اگر
بشنوی یکبار تو پند پدر.

مولوی .


طفل تا گیرا و تا پویا نبود
مرکبش جز شانه ٔ بابا نبود.

مولوی .


سر برآورد و گفت پیر کهن
جان بابا سخن دراز مکن .

سعدی (هزلیات ).


پسر مرد تهی کیسه مبادا زیبا
گرچه از دولت او کیسه کند پر بابا.

اوحدی .


زیباتر آنچه ماند ز بابا از آن تو
بدای برادر از من و اعلا از آن تو.

وحشی .


|| در خطاب به پسر، به معنی جان بابا. عزیز پدر :
پسری با پدر بزاری گفت
که مرا یار شو به همسر و جفت
گفت بابا زنا کن و زن نه
پند گیر از خلایق از من نه .

اوحدی (از آنندراج و انجمن آرا).


- امثال :
قدر بابا آن زمان دانی که خود بابا شوی .
بازی بازی با ریش بابا هم بازی .
رجوع به امثال و حکم دهخدا شود.
در زبان اطفال نیز پدر را گویند || پدر و جد را گویند که پدر پدر و پدر مادر باشد. (برهان ) (هفت قلزم )(شعوری ) (آنندراج ). نیا. پدربزرگ . || مردی . کسی . تنی : من بابائی هستم غربیه (تداول ). || در زبان بربری و ترکی و عربی غربی به معنی پدراست . (دزی ج 1 ص 47). || «بابا» را بر پیران کامل اطلاق کنند که بمنزله ٔ پدر باشند چنانکه باباافضل کاشی و باباطاهر همدانی و امثال ایشان و اتراک نیز آتا گویند مانند: رنگی آتا و وادون آتا که نام دو تن از مشایخ خوارزم بوده و قبر ایشان زیارتگاه است . و مردم اولاد خود را بنام ایشان نذر کنند و مبارک دانند و آتانیاز خوانند و در بلاد روم پیران و مرشدان خود را، دده گویند و هر کس را که در کاری بزرگ باشد تعظیماً بابا خوانند. (آنندراج ) (انجمن آرا). سرکرده وریش سفید طایفه ٔ قلندران را نیز بابا گویند. (برهان )(هفت قلزم ) :
بابای شفیق و پیر خوش دم
تاریخ کهن سرای عالم .

ظهوری (ساقی نامه ).


|| در استعمال فارسی به هنگام ندا و خطاب گاهی بجای «یا هذا»ی عرب بکار رود: بابا حالا که نمیشود رها کن . بابا مجبورت که نکرده اند. بابا برو پی کارت . بابا ول کن : این دو نفر نیز حساب دخل و خرج خود کرده اند، یکی را یکنفر خورنده زیاده بوده ، آن یک کدخدا گفته که بابا ترا یک نفر زیاده از من است برخیز و با خانه ٔخود رو که من این وجه میدهم . (مزارات کرمان ص 52). || رئیس قاطرچیان . هر یک از رؤسای قاطرخانه ٔ دولتی . لقب گونه ای بوده است که برؤسای قاطرخانه ٔ شاهی در دوره ٔ قاجاریه میداده اند: بابا اکبر. بابا شعبانعلی . باباشمل .

بابا. (اِخ ) نام مولای عباس . || نام مولای عایشه . || نام پدر عبدالرحمن بن بابا یا باباه تابعی . || نام پدر عبداﷲبن بابا یا بابی یا بابیه تابعی . (منتهی الارب ).


بابا. (اِخ ) (امیر...)حاکم کابل . صاحب حبیب السیر آرد: در اواخر همین سال میرزاشاه محمودبن میرزا بابر که بعد از فرار سپاه میرزاجهانشاه بولایت سیستان افتاده بود در محاربه ای که میان امیرخلیل هندوکه و حاکم کابل امیربابا روی نمودشربت شهادت چشید ... (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 78).


بابا. (اِخ ) (کوه ... ) کوهی در مغرب کابل ، سرچشمه ٔ رود هیرمند.


بابا. (اِخ ) (میرزا...) جلدساز معروف که جلدهای روغنی عالی ساخته است و نمونه ٔ آن در کتابخانه ٔ سلطنتی به تاریخ 1206 هَ . ق . مرقع شماره ٔ 45 ضبط است . (از نمونه ٔ خطوط خوش کتابخانه ٔ ملی ایران ص 144).


بابا. (اِخ ) پاپ : فهو عندالمسلمین کالبابا، او کخلیفة پطرس ، عندالنصاری الکاتولیک . (نقود ص 133): وربما استعصوا علیه فیها ربهم حتی یصلح بینهم البابا. (ابن بطوطه ). و یأتی الیها [ الی ایا صوفیه ] البابا، مرة فی السنة. (ابن بطوطه ). رجوع به پاپ شود.


بابا. (اِخ ) دهی جزء دهستان طارم سفلی بخش سیروان شهرستان زنجان . 14هزارگزی باختری سیروان و 14هزارگزی راه مالرو زنجان - طارم . کوهستانی با هوای سردسیر. سکنه ٔ آن 94 تن . شیعه و آب آن از چشمه و محصول عمده ٔ آنجا غلات و شغل مردان زراعت . صنایع دستی زنان گلیم بافی و جاجیم بافی است . راه مالرو و صعب العبور دارد. و بنای امام زاده ای بنام بابا های وهوی که قدیمی است . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).


بابا. (اِخ ) سامی بیک گوید: قصبه ایست در قضای ایواجق از سنجاق بیغا در نزدیکی بابابرونی غربی ترین نقطه ٔ آناطولی ، دارای 4000 تن نفوس است و یک لنگرگاه کوچک و استوار دارد، زمانی در این قصبه کاردهای بسیار خوب مشهور بکارد یتاغان میساختند. (قاموس الاعلام ترکی ج 2).


بابا. (اِخ ) قصبه ٔ کوچکی است در تسالیا واقع در 15هزارگزی شمال شرقی ینی شهر. (قاموس الاعلام ترکی ج 2).


بابا. (اِخ ) قصبه ٔ کوچکی است در ساحل جنوبی نهر کوستم . (قاموس الاعلام ترکی ج 2).


بابا. (اِخ ) لقب گنجعلی خان زیگ . تصویر او در عمارت چهل ستون اصفهان منقوش است . رجوع به گنجعلی خان و تاریخ کرد ص 208 و عالم آرای عباسی چ 1 طهران ص 733 شود.


فرهنگ عمید

۱. پدر: طفل تا گیرا و تا پویا نبود / مرکبش جز گردن بابا نبود (مولوی: ۷۲ ).
۲. پدربزرگ.
۳. عنوانی برای برخی از عارفان: باباطاهر عریان.
۴. [عامیانه] عنوانی غیر محترمانه برای شخص مجهول یا کسی که نمی خواهند نامش را ببرند، یارو: یک بابایی چرخ ماشین را پنچر کرده.

دانشنامه عمومی

بابا (ابهام زدایی). بابا ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
بابا (ترانه بیانسه)
بابا (فیلم ۱۹۸۹)
بابا (مریوان)

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] بابا واژه فارسی و به معنای پدر است.
این واژه که در اصل از زبان کودکان گرفته شده در بسیاری از زبان ها مشترک است و علاوه بر صورت «بابا» بدین صورت ها نیز دیده می شود:با «پ»، مانند papa در انگلیسی و فرانسوی و ایتالیایی.با «ت»، مانند tata و atta (آتا) در ترکی.با «د»، مانند dad و daddy در انگلیسی.
معانی بابا
کلمه «بابا» در عربی و ترکی و بربری و اردو نیز به معنای پدر است.
← بابا گفتن کودک
در مآخذ تاریخی به واژه بابا به عنوان اصطلاحی صوفیانه، که دست کم از دوران سلجوقیان معمول شده است، برمی خوریم.
← در زمان طغرل بیگ
...

[ویکی الکتاب] ریشه کلمه:
بوب (۲۷ بار)

گویش دزفولی

پدر بزرگ


پیشنهاد کاربران

پدر یا بابا در گویش همدانی آبولا گفته میشه

ریشه اسم به اشتباه کردی ذکر شده، واژه مشترک با تلفظ متفاوت در زبان های هندواروپایی هست. . . نمیدونم برچه اساسی ریشه رو کردی زدین در فارسی و سایر زبان های هم ریشه فارسی این کلمه وجود داره

پدر - مرد

father

در پارسی باستان پیتا


با بچه ای که هنوز زبان باز نکرده اینگونه حرف میزنند:

بَ بَ، بابا= پدر
مَ مَ، ماما=مادر
دَ دَ=خواهر
گَ گَ =برادر
پَ پَ=پدربزرگ
نَ نَ=مادر بزرگ

زمانی که بچه بزرگ می شود خانواده خود را اینگونه صدا میزند:

بو ( بُُ ) ، بواَ، بَوَ=پدر
دا، دی، دایه، دالکه=مادر
دَده، دَدی=خواهر
گَ گه، گَ یه، گَ گو، گَ وو= برادر
پاپا، باوا=پدربزرگ
نَنه=مادربزرگ

زمانی که بخواهد بستگی خود با خانواده را بگوید:

پدر
مادر
خواهر
برادر
پاپا
ننه، داگَپ ( گَپ به مَنای بزرگ )

در زبان لری بختیاری بابا مترادف رود ( روله ) و همچنین عزیز نیز بکار برده میشود
مثلاً والدین برای ابراز علاقه به فرزندان و یا خویشان خود را بَووم خطاب میکنند همینطور هنگام شیون در فراق عزیزان از دست رفته شأن فریاد میزنند اِی بَوومَی . . .

معنای اصلی:بزرگترین عشق و پناهگاه هر کسی

من اهل فخر فروشی نیستم. منظور من کسی هست که بابای اصلی همه ماست.
اگر نامش رو کسی نمیدونه من به همه می گم که بدونند همه صاحب بهترین بابا هستند:
🌸مهدی حجت بن الحسن ( عج ) 🌸
🌺عاشقم بابا مهدی جانم🌺

پرسپولیس قهرمان ایران است

pop
خطاب به مردان مسن

اب، پدر، والد، شخص، کس، فلانی، مردک، یارو، طرف، بزرگ، پیر، پیرمرد، مرشد، مراد، خدمتکار، خدمتگزار

یک واژه هندو اروپایی که پرکاربرد ترین شکل آن پاپا است ( انگلیسی: papa، یونانی: παπά، روسی: Папа، فرانسوی: papa ) . مخالف آن واژه مامان است ( انگلیسی: mama, mom، یونانی: μαμά، روسی: Мама، فرانسوی: maman ) . واژگان ترکی آبا و عربی أب ربطی به بابا ندارند.

واژگان مامان و بابا در پارسی میانه با ریخت مام و پاپا بکار میرفتند.
پدر در پهلوی ساسانی: پیتَر، پیت، پاپک ( پدر کوچک ) ، پاپا
مادر در پهلوی ساسانی: ماتَر، مات، مام
پیرس: فرهنگ فارسی به پهلوی دکتر بهرام فره وشی

Dady، بابا

Hello everyone lm Teacher
پدر بابا پاپا والد سرپرست Meaning of Dad , father or papa

بابا واژه ای فارسی است. البته👈《ریشش به زبان سومری بر می گردد و در همه ی زبان ها هم به شکل های گوناگون وجود دارد》
آقای رضا در ترکی آذربایجانی آبا را برای آبجی بکار میبرند. هیچ گاه به مردان آبا نمی گویند.
همچنین در لهجه ی یزدی به پدر بزرگ آببا می گویند.
واژه ی بابا خیلی قدیمتر از زمان سلجوقیان است.
در زبان سومری به شکل《آبا و آببا》وجود داشته.
در عربی به شکل اب، ابو وجود دارد.
باباو آببا شکل فارسی اش است.
اب، ابو شکل عربیش است.
آبا، شکل ترکی اش است.

ریشه یابی به فارسی👇🏼
2=بابا در حقیقت به شکل《پاپا》بوده است ، یعنی مخفف شده ی واژه ی = ( پدر پدر ) .
واژه ی بابا را اگر درست بکار ببریم برای واژه ی 《پدربزرگ 》است.

رضا، بچه اویغوری که واژگان پارسی را به ترکی تحریف می کنی آنقدر یاوه نگو مردک


بابا واژه ای پارسی است که معرب پاپا است؛این واژه درون ترکی هم شده

به درد نمیخوره

dad or father


کلمات دیگر: