کلمه جو
صفحه اصلی

ضاجع

فرهنگ معین

(جِ ) [ ع . ] (اِفا. )۱ - مرد بر پهلو خوابیده . ۲ - کاهل بسیار خسبنده . ج . ضواجع .

لغت نامه دهخدا

ضاجع. [ ج ِ ] ( اِخ ) رودباری است در پائین حره بنی سلیم. ( منتهی الارب ) ( معجم البلدان ). || موضعی است. ( منتهی الارب ).

ضاجع. [ ج ِ ] ( ع ص ، اِ ) جای خم وادی. ج ، ضواجع. || گول. ( منتهی الارب ). نادان. ( منتخب اللغات ). || ستاره مایل بغروب. ( منتهی الارب ) ( منتخب اللغات ). || مرد بر پهلو خوابیده. || کاهل بسیار خسبنده و ملازم خانه و مقیم در آن بجهت عجز یا بزرگی. ( منتهی الارب ). ج ، ضواجع.

ضاجع. [ ج ِ ] (اِخ ) رودباری است در پائین حره ٔ بنی سلیم . (منتهی الارب ) (معجم البلدان ). || موضعی است . (منتهی الارب ).


ضاجع. [ ج ِ ] (ع ص ، اِ) جای خم وادی . ج ، ضواجع. || گول . (منتهی الارب ). نادان . (منتخب اللغات ). || ستاره ٔ مایل بغروب . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). || مرد بر پهلو خوابیده . || کاهل بسیار خسبنده و ملازم خانه و مقیم در آن بجهت عجز یا بزرگی . (منتهی الارب ). ج ، ضواجع.



کلمات دیگر: