( اسم ) ۱- خانه ای که در آن شیشه بندی و آینه کاری بود تا هر چه از بیرون باشد دیده شود و روشنایی خورشید در آن افتد. ۲ - آسمان پر ستاره . ۳- خانه ای که در آن تنور یا بخاری باشد خان. زمستانی که در آن آتش افروزند. ۴- حمام گرمابه . ۵ - شبستان .
تابخانه
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
(نِ ) (اِمر. ) ۱ - خانه ای که دیوارهای آن آینه کاری شده باشد. ۲ - حمام ، گرمابه . ۳ - خانة زمستانی که با بخاری و یا تنور گرم شود. ۴ - شبستان .
لغت نامه دهخدا
تابخانه. [ ن َ / ن ِ ] ( اِ مرکب ) خانه ای که در آن شیشه بندی بود تا هر چه ازبیرون باشد دیده میشود و روشنائی خورشید در آن افتد. ( آنندراج ) ( شرفنامه منیری ). بعضی خانه ای را گفته اند که دیوار آنرا از آئینه و در و پنجره آنرا از بلور کرده باشند که هر که در درون باشد بیرون را تواند دید. ( برهان ). خانه ای که در آن بندی بود که هر چه دربرون بود دیده شود و تاب در آن افتد. ( فرهنگ خطی متعلق بکتابخانه مؤلف ). || خانه جالی دار مشبک. ( غیاث اللغات ). || حمام و خانه ای که در آن تنور باشد یا بخاری. ( غیاث اللغات ). خانه زمستانی که در آن آتش و تنور و بخاری افروزند تا گرم شود. ( انجمن آرا ) خانه ای را گویند که در آن بخاری و تنور باشد. ( برهان ). خانه ای که تنور و بخاری دارد. ( برهان جامع ). خانه ای را نیز گفته اند که زمین آنرا مانند زمین حمام مجوف کرده باشند و آتش در آن افروزند تا گرم شود و ایام زمستان در آن جا بسر برند. ( برهان ). و بعضی گفته اند خانه ای باشد که زمین آن را مثل زمین حمام مجوف و جهنم ساخته اند، در زمستان آتش افروزندتا گرم شود :
بمهرماه ز بهر نشستن و خوردن
بتابخانه فرستند شهریاران گاه.
رسید لشکر سرما براو گمار آتش.
که نبود آشنا هوای رواق.
تابخانه جگری خواهم داشت.
روز باران بتابخانه در آی.
در تابخانه جگر ما چگونه ای.
سردابه وحشت زمانه
از فر تو گشت تابخانه.
شمع خزاین ملکوت افکند ضیاء.
رختش بتابخانه بالا بر آورم.
داشته طبع چار فصل نگاه.
بمهرماه ز بهر نشستن و خوردن
بتابخانه فرستند شهریاران گاه.
فرخی.
برفت زحمت گرما بتابخانه خرام رسید لشکر سرما براو گمار آتش.
ادیب صابر.
هر دو در تابخانه ای رفتیم که نبود آشنا هوای رواق.
انوری.
به زمستان چو تموز از تف آه تابخانه جگری خواهم داشت.
خاقانی.
گریه عاشقان ببین ز برون روز باران بتابخانه در آی.
کمال خجندی.
ای برق خانه سوزکه نعلت در آتش است در تابخانه جگر ما چگونه ای.
صائب.
|| در بعضی جاها خانه های بزرگ تابستانی را گویند. ( برهان قاطع ) ( برهان جامع ). در نسخه میرزا آمده که آنرا جامخانه نیز گویند. ( فرهنگ خطی متعلق بکتابخانه مؤلف ) : سردابه وحشت زمانه
از فر تو گشت تابخانه.
خاقانی.
دل تابخانه ایست که هر ساعتی در اوشمع خزاین ملکوت افکند ضیاء.
خاقانی.
دل در مغاک ظلمت خاکی فسرده ماندرختش بتابخانه بالا بر آورم.
خاقانی.
در چنین فصل تابخانه شاه داشته طبع چار فصل نگاه.
نظامی.
|| شبستان. کاشانه : تابخانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) خانه ای که در آن شیشه بندی بود تا هر چه ازبیرون باشد دیده میشود و روشنائی خورشید در آن افتد. (آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ). بعضی خانه ای را گفته اند که دیوار آنرا از آئینه و در و پنجره آنرا از بلور کرده باشند که هر که در درون باشد بیرون را تواند دید. (برهان ). خانه ای که در آن بندی بود که هر چه دربرون بود دیده شود و تاب در آن افتد. (فرهنگ خطی متعلق بکتابخانه ٔ مؤلف ). || خانه ٔ جالی دار مشبک . (غیاث اللغات ). || حمام و خانه ای که در آن تنور باشد یا بخاری . (غیاث اللغات ). خانه ٔ زمستانی که در آن آتش و تنور و بخاری افروزند تا گرم شود. (انجمن آرا) خانه ای را گویند که در آن بخاری و تنور باشد. (برهان ). خانه ای که تنور و بخاری دارد. (برهان جامع). خانه ای را نیز گفته اند که زمین آنرا مانند زمین حمام مجوف کرده باشند و آتش در آن افروزند تا گرم شود و ایام زمستان در آن جا بسر برند. (برهان ). و بعضی گفته اند خانه ای باشد که زمین آن را مثل زمین حمام مجوف و جهنم ساخته اند، در زمستان آتش افروزندتا گرم شود :
بمهرماه ز بهر نشستن و خوردن
بتابخانه فرستند شهریاران گاه .
برفت زحمت گرما بتابخانه خرام
رسید لشکر سرما براو گمار آتش .
هر دو در تابخانه ای رفتیم
که نبود آشنا هوای رواق .
به زمستان چو تموز از تف آه
تابخانه جگری خواهم داشت .
گریه ٔ عاشقان ببین ز برون
روز باران بتابخانه در آی .
ای برق خانه سوزکه نعلت در آتش است
در تابخانه ٔ جگر ما چگونه ای .
|| در بعضی جاها خانه های بزرگ تابستانی را گویند. (برهان قاطع) (برهان جامع). در نسخه ٔ میرزا آمده که آنرا جامخانه نیز گویند. (فرهنگ خطی متعلق بکتابخانه ٔ مؤلف ) :
سردابه ٔ وحشت زمانه
از فر تو گشت تابخانه .
دل تابخانه ایست که هر ساعتی در او
شمع خزاین ملکوت افکند ضیاء.
دل در مغاک ظلمت خاکی فسرده ماند
رختش بتابخانه ٔ بالا بر آورم .
در چنین فصل تابخانه ٔ شاه
داشته طبع چار فصل نگاه .
|| شبستان . کاشانه :
کنون که آب بحوض اندر است همچو بلور
بتابخانه بجای بلور نه مرجان .
از برون تابخانه ٔ طبع یابی نزهتم
وز ورای پالکانه ٔ چرخ بینی منظرم
بمهرماه ز بهر نشستن و خوردن
بتابخانه فرستند شهریاران گاه .
فرخی .
برفت زحمت گرما بتابخانه خرام
رسید لشکر سرما براو گمار آتش .
ادیب صابر.
هر دو در تابخانه ای رفتیم
که نبود آشنا هوای رواق .
انوری .
به زمستان چو تموز از تف آه
تابخانه جگری خواهم داشت .
خاقانی .
گریه ٔ عاشقان ببین ز برون
روز باران بتابخانه در آی .
کمال خجندی .
ای برق خانه سوزکه نعلت در آتش است
در تابخانه ٔ جگر ما چگونه ای .
صائب .
|| در بعضی جاها خانه های بزرگ تابستانی را گویند. (برهان قاطع) (برهان جامع). در نسخه ٔ میرزا آمده که آنرا جامخانه نیز گویند. (فرهنگ خطی متعلق بکتابخانه ٔ مؤلف ) :
سردابه ٔ وحشت زمانه
از فر تو گشت تابخانه .
خاقانی .
دل تابخانه ایست که هر ساعتی در او
شمع خزاین ملکوت افکند ضیاء.
خاقانی .
دل در مغاک ظلمت خاکی فسرده ماند
رختش بتابخانه ٔ بالا بر آورم .
خاقانی .
در چنین فصل تابخانه ٔ شاه
داشته طبع چار فصل نگاه .
نظامی .
|| شبستان . کاشانه :
کنون که آب بحوض اندر است همچو بلور
بتابخانه بجای بلور نه مرجان .
امیر معزی .
از برون تابخانه ٔ طبع یابی نزهتم
وز ورای پالکانه ٔ چرخ بینی منظرم
خاقانی .
فرهنگ عمید
۱. ‹تاوخانه، تاوانه› خانه ای که در زمستان با بخاری گرم شود، گرم خانه، خانۀ زمستانی: در چنین فصل تاب خانهٴ شاه / داشته طبع چار فصل نگاه (نظامی۴: ۶۱۱ ).
۲. خانه ای که دیوارهای آن آیینه کاری شده باشد، جام خانه.
۲. خانه ای که دیوارهای آن آیینه کاری شده باشد، جام خانه.
پیشنهاد کاربران
تابخانه:خانه ای که در آن تنور باشد.
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۲۰۰ ) .
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۲۰۰ ) .
کلمات دیگر: