( ز پای در آمدن ) مغلوب حریف کشتی و جز آن شدن عاجز شدن مردن تباه گشتن از کار افتادن زیر دست شدن
ز پای درامدن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
( ز پای درآمدن ) ز پای درآمدن. [ زِ دَ م َ دَ ] ( مص مرکب ) مغلوب حریف کشتی و جز آن شدن. عاجز شدن. از کار افتادن. از پا افتادن. زمین گیر شدن. زبون شدن. زیردست شدن :
نترسد آنکه بر افتادگان نبخشاید
که گر ز پای در آید کسش نگیرد دست.
نترسد آنکه بر افتادگان نبخشاید
که گر ز پای در آید کسش نگیرد دست.
سعدی.
رجوع به «زپای درآوردن » و «پای » و «از پای درآمدن » شود. || مردن. هلاک گشتن. تباه گشتن. رجوع به «پای » شود.کلمات دیگر: