کلمه جو
صفحه اصلی

صائغ

فرهنگ فارسی

احمد ابن محمد بن عبدالله نیشابوری مکنی به ابو حامد محدث ( ف. بخارا۳۷۴ ه.ق. ). وی در خراسان و عراق حدیث بسیار شنید و در نیشابور حدیث میگفت .
۱ - زرگر . ۲ - ریخته گر جمع : صاغه صواغ صیاغ .
نقولاوس خوری یا نقولاوس صائغ حلبی

صایغ، زرگر، ریخته گر
۱ - زرگر . ۲ - ریخته گر جمع : صاغه صواغ صیاغ .
محمد بن اسماعیل ابن سالم مکنی بابی جعفر

فرهنگ معین

(یِ ) [ ع . صائغ ] (اِفا. ) ۱ - زرگر. ۲ - ریخته گر.

لغت نامه دهخدا

صائغ. [ ءِ ] (ع ص ) نعت فاعلی ازصوغ . زرگر. (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (منتخب اللغات ). || ریخته گر. ج ، صاغَة. صواغ . صیاغ .


صائغ. [ ءِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی ازصوغ. زرگر. ( منتهی الارب ) ( غیاث اللغات ) ( منتخب اللغات ). || ریخته گر. ج ، صاغَة. صواغ. صیاغ.

صائغ. [ ءِ ] ( اِخ ) لقب احمدبن محمد و ثابت بن شریح و جماعةبن سعد و عبداﷲبن محمد و چند تن دیگر است. ( ریحانةالادب ج 2 ص 410 ).

صائغ. [ ءِ ] ( اِخ ) ابراهیم بن میمون صایغ، از مردم مرو، مکنی به ابی اسحاق. وی از عطأبن ابی ریاح و نافع روایت کند. حسان بن ابراهیم و داودبن ابی فرات و اهل بلد او از وی روایت آرند. فقیهی فاضل و از آمرین به معروف بود و ابومسلم خراسانی وی را بسال 131 هَ. ق. بکشت. و قبر وی در وسط شهر، معروف و زیارتگاه است. ( الانساب سمعانی ص 348 ب ).

صائغ. [ ءِ ] ( اِخ ) ابوجعفر محمدبن اسماعیل بن سالم مکّی. از مردم بغداد ساکن مکه. وی از حجاج بن محمد اعور و سبابةبن سوار، و روح بن عبادة، و ابی اسامة حمادبن اسامه ، و ابی داود حفری ، و قبیصةبن عقبة روایت کند. و از وی سوسی بن هارون حافظ و یحیی بن محمدبن صاعد، و ابوالعباس عبداﷲبن عبدالرحمان عسکری روایت کنند. ( الانساب سمعانی ص 348 ب ).

صائغ. [ ءِ ] ( اِخ ) ابومنصور عبدالواحدبن حسن بن عبدالواحدبن ابراهیم صائغ شیرازی ، معروف به صایغ کبیر. محدث است. وی پیاده نزد قاضی ابی عمرو قسم بن جعفر هاشمی به بصره رفت و از وی و جماعتی از شیوخ شیراز [حدیث ] شنید. حافظ عبدالعزیزبن محمدبن محمد نخشبی گوید: عبدالصمدبن حسن حافظ وی را نمی ستود ( یتکلم فیه ). ( الانساب سمعانی ص 348 ).

صائغ. [ ءِ ] ( اِخ ) احمدبن محمدبن عبداﷲبن محمدبن عبدالوهاب بن محمدبن یزیدبن سنان بن جبله نیشابوری ، مکنّی به ابی حامد. محدث است. وی در نیشابور از ابوبکر محمدبن اسحاق بن خزیمة و ابوالعباس محمد ( ؟ ) یحیی بن محمدبن صاعد و طبقه آنان [ حدیث ] شنید. و از وی حاکم ابوعبداﷲ محمدبن عبداﷲ حافظ وابوالعباس جعفربن محمدبن المعر المستغفری حدیث شنیده اند. حاکم در تاریخ نیشابور ذکر او آورده است و گوید: ابوحامد صائغ در خراسان و عراق بسیار حدیث شنیده و در نیشابور حدیث گفته است. و او را فرزندی بود به بخارا و وی ابوحامد را به بخارا برد و ابوحامد بسال 374 هَ. ق. بدانجا درگذشت. ( الانساب سمعانی ص 348 ).

صائغ. [ ءِ ] ( اِخ ) حکیم شهاب الدین محمدبن علی صایغ شهاب زرگر. از مذکوران خراسان و مشهوران جهان بوده است ، و در علم صیاغت ماهر،و بر صناعت شعر کامل ، و او را توحید است ، میگوید:

صائغ. [ ءِ ] (اِخ ) ابراهیم بن میمون صایغ، از مردم مرو، مکنی به ابی اسحاق . وی از عطأبن ابی ریاح و نافع روایت کند. حسان بن ابراهیم و داودبن ابی فرات و اهل بلد او از وی روایت آرند. فقیهی فاضل و از آمرین به معروف بود و ابومسلم خراسانی وی را بسال 131 هَ . ق . بکشت . و قبر وی در وسط شهر، معروف و زیارتگاه است . (الانساب سمعانی ص 348 ب ).


صائغ. [ ءِ ] (اِخ ) ابوجعفر محمدبن اسماعیل بن سالم مکّی . از مردم بغداد ساکن مکه . وی از حجاج بن محمد اعور و سبابةبن سوار، و روح بن عبادة، و ابی اسامة حمادبن اسامه ، و ابی داود حفری ، و قبیصةبن عقبة روایت کند. و از وی سوسی بن هارون حافظ و یحیی بن محمدبن صاعد، و ابوالعباس عبداﷲبن عبدالرحمان عسکری روایت کنند. (الانساب سمعانی ص 348 ب ).


صائغ. [ ءِ ] (اِخ ) ابومنصور عبدالواحدبن حسن بن عبدالواحدبن ابراهیم صائغ شیرازی ، معروف به صایغ کبیر. محدث است . وی پیاده نزد قاضی ابی عمرو قسم بن جعفر هاشمی به بصره رفت و از وی و جماعتی از شیوخ شیراز [حدیث ] شنید. حافظ عبدالعزیزبن محمدبن محمد نخشبی گوید: عبدالصمدبن حسن حافظ وی را نمی ستود (یتکلم فیه ). (الانساب سمعانی ص 348).


صائغ. [ ءِ ] (اِخ ) احمدبن محمدبن عبداﷲبن محمدبن عبدالوهاب بن محمدبن یزیدبن سنان بن جبله ٔ نیشابوری ، مکنّی به ابی حامد. محدث است . وی در نیشابور از ابوبکر محمدبن اسحاق بن خزیمة و ابوالعباس محمد (؟) یحیی بن محمدبن صاعد و طبقه ٔ آنان [ حدیث ] شنید. و از وی حاکم ابوعبداﷲ محمدبن عبداﷲ حافظ وابوالعباس جعفربن محمدبن المعر المستغفری حدیث شنیده اند. حاکم در تاریخ نیشابور ذکر او آورده است و گوید: ابوحامد صائغ در خراسان و عراق بسیار حدیث شنیده و در نیشابور حدیث گفته است . و او را فرزندی بود به بخارا و وی ابوحامد را به بخارا برد و ابوحامد بسال 374 هَ . ق . بدانجا درگذشت . (الانساب سمعانی ص 348).


صائغ. [ ءِ ] (اِخ ) حکیم شهاب الدین محمدبن علی صایغ شهاب زرگر. از مذکوران خراسان و مشهوران جهان بوده است ، و در علم صیاغت ماهر،و بر صناعت شعر کامل ، و او را توحید است ، میگوید:
صنع بی عیبش ز... میکند
امر بی ریبش ز آبی درّ انور میکند
خاک را بر آب ...
داد... پناه هفت کشور میکند
در گلستان رضا...
... از خامه ٔ قدرت مصور میکند
نقش بند قدرتش بر وحشیان از خون ناب
در صمیم ناف آهو مشک اذفرمیکند
هر سَرِ مَه شحنه ٔ تکلیف او چون بندگان
حلقه ٔ ماه نو اندر گوش اختر میکند
کیمیاء رحمتش از بهر اسباب وجود
دامن کان را چو جیب غنچه پرزر میکند
صبح را تقدیر او از شیر چادر میدهد
شام را تدبیر او از قیر معجر میکند
موج دریای جلال بی زوالش هر بهار
کلبه های خاک را پر زرّ و زیور میکند
درج گوش غنچه را تشریف لؤلؤ میدهد
قحف لعل لاله را پر مشک و عنبر میکند
از نهیب دست برد قهر او در بوستان
چون فلک شاخ بنفشه قد چو چنبر میکند
گاه نرگس را ز زرّ پخته افسر میدهد
گاه سوسن را زسیم خام خنجر میکند.
و از اشعار او بیش از این استماع نیفتاده است . (لباب الالباب ج 2 ص 415).


صائغ. [ ءِ ] (اِخ ) سعیدبن حسان اندلسی ، مولای حکم بن هشام ، مکنی به ابی عثمان . او از اصحاب مالک بن انس روایت کند. وفات بسال 236 هَ . ق . (سمعانی ص 348 ب ).


صائغ. [ ءِ ] (اِخ ) لقب احمدبن محمد و ثابت بن شریح و جماعةبن سعد و عبداﷲبن محمد و چند تن دیگر است . (ریحانةالادب ج 2 ص 410).


صائغ. [ ءِ ] (اِخ ) نقولاوس خوری ، یا نقولاوس صائغ حلبی . مولد 1692 م . به حلب . وی به رهبانیت ملکانی که در حناویة و شویریة معروف بود، پیوست . و بسال 1719 م . به درجه ٔ «کهنوت » ارتقا یافت ، و در 1727 م .به ریاست عامه ٔ رهبانان انتخاب شد، و تا پایان زندگانی آن مقام داشت . وفات 1756 م . دیوان شعر او در بیروت بسال 1859 م . در 280 صفحه و بسال 1895 م . در 320 صفحه بطبع رسیده و پس از آن در چاپخانه ٔ یسوعیان بیروت مکرر چاپ شده است . (معجم المطبوعات ستون 1191).


صایغ. [ ی ِ ] (اِخ ) احمدبن محمدبن عبداﷲ مکنی به ابوحامد. رجوع صائغ احمدبن محمدبن عبداﷲ شود.


صایغ. [ ی ِ ] (اِخ ) حکیم شهاب الدین محمدبن علی صائغ. رجوع به صائغ حکیم شهاب الدین ... شود.


صایغ. [ ی ِ ] (اِخ ) سعیدبن حسان اندلسی . رجوع به صائغ سعیدبن حسان ... شود.


صایغ. [ ی ِ ] (اِخ ) محمدبن اسماعیل بن سالم مکنی به ابوجعفر. رجوع به صائغ ابوجعفر محمدبن اسماعیل ... شود.


صایغ. [ ی ِ ] (ع ص ) رجوع به صائغ شود.


صایغ. [ ی ِ ] ( ع ص ) رجوع به صائغ شود.

صایغ. [ ی ِ ] ( اِخ ) ابراهیم بن میمون. رجوع به صائغ ابراهیم بن میمون شود.

صایغ. [ ی ِ ] ( اِخ ) احمدبن محمدبن عبداﷲ مکنی به ابوحامد. رجوع صائغ احمدبن محمدبن عبداﷲ شود.

صایغ. [ ی ِ ] ( اِخ ) حکیم شهاب الدین محمدبن علی صائغ. رجوع به صائغ حکیم شهاب الدین... شود.

صایغ. [ ی ِ ] ( اِخ ) سعیدبن حسان اندلسی. رجوع به صائغ سعیدبن حسان... شود.

صایغ. [ ی ِ ] ( اِخ ) محمدبن اسماعیل بن سالم مکنی به ابوجعفر. رجوع به صائغ ابوجعفر محمدبن اسماعیل... شود.

صایغ. [ ی ِ ] (اِخ ) ابراهیم بن میمون . رجوع به صائغ ابراهیم بن میمون شود.


فرهنگ عمید

۱. زرگر.
۲. ریخته گر.

جدول کلمات

ریخته گر


کلمات دیگر: