اماج , فرني , حريره , تنبيه , فرسوده کردن , عاجز کردن , ناتوان کردن
ثرید
عربی به فارسی
فرهنگ فارسی
( اسم ) طعامی است که پاره های نان را در شوربای گوشت تر کنند تربت تلیت اشکنه .
قلعه ایست در یمن از بنی حاتم بن سعد گویند بمیان آن چشمه ایست که بشدت فوران کند
قلعه ایست در یمن از بنی حاتم بن سعد گویند بمیان آن چشمه ایست که بشدت فوران کند
فرهنگ معین
(ثَ ) [ معر. ] (اِ. ) تریت ، نانی که در آبگوشت یا شیر و غیره بخیسانند و بخورند.
لغت نامه دهخدا
ثرید. [ ث َ ] ( معرب ، اِ )معرب ترید. ( بحر الجواهر ). تریت. تلیت. ( عامیانه ). ابورزین. اشکنه. نان شکسته در کاسه. یخنی. اُثردان. مثرود. ثریده. ثُردَه. و آن غالباً از گوشت باشد. || نوعی از طعام که پاره های نان را در شوربای گوشت تر کنند. ( از بحر الجواهر و لطائف ) ( غیاث اللغة ) : رسول گفت چون بمدینه آمدم عمر را دیدم که در مسجد نشسته بود و طعام همی داد و عمر هر روزشتری بکشتی بآب و نمک بپختی و درویشان و غریبان را بدادی و کاسه های ثرید بر خوان نهادی و آن طعام بدادی پس بخانه شدی و طعام خوردی. ( ترجمه طبری بلعمی ).
چو بنهاد آن تل سوسن به پیش من چنان بودم
که پیش گرسنه بنهی ثرید چرب بهنانه.
آنچه خوردی آن بگو تنها و بس.
تو چنان خشکی ز سودای ثرید.
ثرید. [ ث َ ] ( اِخ )قلعه ای است در یمن از بنی حاتم بن سعد. گویند به میان آن چشمه ای است که بشدت فوران کند. ( مراصد الاطلاع ).
چو بنهاد آن تل سوسن به پیش من چنان بودم
که پیش گرسنه بنهی ثرید چرب بهنانه.
حکاک.
نه قدید و نه ثرید و نه عدس آنچه خوردی آن بگو تنها و بس.
مولوی.
او پس از تو زاد و از تو بگذریدتو چنان خشکی ز سودای ثرید.
مولوی.
|| کفی که بالای خمر پدید آید. ج ، ثرائد.ثرید. [ ث َ ] ( اِخ )قلعه ای است در یمن از بنی حاتم بن سعد. گویند به میان آن چشمه ای است که بشدت فوران کند. ( مراصد الاطلاع ).
ثرید. [ ث َ ] (اِخ )قلعه ای است در یمن از بنی حاتم بن سعد. گویند به میان آن چشمه ای است که بشدت فوران کند. (مراصد الاطلاع ).
ثرید. [ ث َ ] (معرب ، اِ)معرب ترید. (بحر الجواهر). تریت . تلیت . (عامیانه ). ابورزین . اشکنه . نان شکسته در کاسه . یخنی . اُثردان . مثرود. ثریده . ثُردَه . و آن غالباً از گوشت باشد. || نوعی از طعام که پاره های نان را در شوربای گوشت تر کنند. (از بحر الجواهر و لطائف ) (غیاث اللغة) : رسول گفت چون بمدینه آمدم عمر را دیدم که در مسجد نشسته بود و طعام همی داد و عمر هر روزشتری بکشتی بآب و نمک بپختی و درویشان و غریبان را بدادی و کاسه های ثرید بر خوان نهادی و آن طعام بدادی پس بخانه شدی و طعام خوردی . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).
چو بنهاد آن تل سوسن به پیش من چنان بودم
که پیش گرسنه بنهی ثرید چرب بهنانه .
نه قدید و نه ثرید و نه عدس
آنچه خوردی آن بگو تنها و بس .
او پس از تو زاد و از تو بگذرید
تو چنان خشکی ز سودای ثرید.
|| کفی که بالای خمر پدید آید. ج ، ثرائد.
چو بنهاد آن تل سوسن به پیش من چنان بودم
که پیش گرسنه بنهی ثرید چرب بهنانه .
حکاک .
نه قدید و نه ثرید و نه عدس
آنچه خوردی آن بگو تنها و بس .
مولوی .
او پس از تو زاد و از تو بگذرید
تو چنان خشکی ز سودای ثرید.
مولوی .
|| کفی که بالای خمر پدید آید. ج ، ثرائد.
فرهنگ عمید
= تریت
تریت#NAME?
پیشنهاد کاربران
نان خرد شده در شعر خرد شده و خورده میشوی
کلمات دیگر: