کلمه جو
صفحه اصلی

باج


مترادف باج : ارتشا، باژ، رشوه، جزیه، خراج، ساو، عوارض، مالیات، نمار، گمرک، سخن، کلمه، واج، واژ

برابر پارسی : باژ

فارسی به انگلیسی

blackmail, exaction, ransom, toll, tribute


tribute, toll, tax, blackmail, exaction, ransom

tribute, toll, tax


فارسی به عربی

اسکتلندی , تقدیر , ضریبة , عدد الخسائر , فرض

مترادف و متضاد

tribute (اسم)
خراج، احترام، تکریم، باج

tax (اسم)
خراج، تحمیل، مالیات، باج، تقاضای سنگین

imposition (اسم)
وضع، تکلیف، تحمیل، مالیات، باج

scot (اسم)
اسکاتلندی، مالیات، باج

toll (اسم)
خراج، هزینه، عوارض، باج، نواقل، راهداری، ضایعه، طنین موزون، باج راه، تحمل خسارت، تعداد تلفات جنگی، صدای طنین زنگ یا ناقوس

impost (اسم)
مالیات، باج

ارتشا، باژ، رشوه


جزیه، خراج، ساو، عوارض، مالیات، نمار


گمرک


سخن، کلمه، واج، واژ


۱. ارتشا، باژ، رشوه
۲. جزیه، خراج، ساو، عوارض، مالیات، نمار
۳. گمرک
۴. سخن، کلمه، واج، واژ


فرهنگ فارسی

بر سر بعض کلمات در آید و معنی عکس و قلب دهد : باجگونه باژگونه بازگونه.
مستوی برابر

فرهنگ معین

[ په . ] (اِ.) کلیة دعاهای مختصر که زرتشیتان آهسته به زبان می رانند. واج و واژ و باژ نیز گویند.


[ په . ] (اِ. ) کلیة دعاهای مختصر که زرتشیتان آهسته به زبان می رانند. واج و واژ و باژ نیز گویند.
( اِ. ) ۱ - آنچه که در قدیم پادشاهان بزرگ از فرمانروایان زیردست می گرفتند. ۲ - خراج ، مالیات ، عوارض . ۳ - گمرک . ۴ - جزیه . ، ~به شغال ندادن به زور و قلدری تسلیم نشدن .

( اِ.) 1 - آنچه که در قدیم پادشاهان بزرگ از فرمانروایان زیردست می گرفتند. 2 - خراج ، مالیات ، عوارض . 3 - گمرک . 4 - جزیه . ؛ ~به شغال ندادن به زور و قلدری تسلیم نشدن .


لغت نامه دهخدا

باج . (اِخ ) رب النوع جهت ، بین مغرب و شمال . (تحقیق ماللهند چ لیپزیک ص 233 و 262). و رب «سوات » از منازل قمر.


باج . (پیشوند) لغتی است در باز به زای عربیه بمعنی مقلوب ، و از اینجاست باژگونه و باژ. (آنندراج ) (انجمن آرا).ظاهراً در بعضی از لهجه های ماوراءالنهر بمعنی باز وصورتی از باز بوده است .


باج . (اِ) باج و باژ و باز از ریشه ٔ باجی پارسی باستان مشتق است ، و آن از ریشه ٔ بج اوستائی بمعنی بخش کردن و قسمت کردن است . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) (مزدیسنا بقلم معین ص 253 و 254). باژ و پاژ. خراج . (منتهی الارب ). سا. (حاشیه ٔ فرهنگ خطی اسدی نخجوانی ). ساو. مالیات . اَتاوه . جباوه . جبوه . جبایه . جبی ً. ج ، جبایات . (منتهی الارب ). مکس . (منتهی الارب ) (مجمل ). خرج . (منتهی الارب ). مال و اسبابی باشد که پادشاهان بزرگ از پادشاهان زیردست گیرند و همچنین سلاطین از رعایا ستانند. (برهان ) (غیاث ) (آنندراج ) (انجمن آرا). رصد و خراج و جزیه که بحکام دهند. (اوبهی ). زری که از سوداگران بطریق محصول میگیرند. (غیاث ). هرچه زیاده بر زکوة از تجار و جز آن ستانند. (مجمل ) : ایشان تدبیر کردند که سوی خاقان رسول فرستند و هدیه و ساو و باج بپذیرند تا او بازگردد و در مملکت ایشان فساد نکند. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).
سلیح و هیونان و اسبان و باج
به ایران فرستاد با تخت عاج .

فردوسی .


تو تخت بزرگی ندیدی نه تاج
شگفت آیدت لشکر و مرز وباج .

فردوسی .


همه چرم گاوان سراسر دهم
اگر بشمری باج بر سر نهم .

فردوسی .


بدو بود آراسته تخت و عاج
ز روم و ز چین بستد او ساو و باج .

فردوسی .


بدیشان بورزید و زیشان خورید
همی باج را خویشتن پرورید.

فردوسی .


هر زمان تاجش فرستد پادشاه قیروان
هر نفس باجش فرستد شهریار قندهار.

منوچهری .


تا روم ز هند لاجرم شاها
گیتی همه زیر باج و سا کردی .

عسجدی .


به بیچارگی ساو و باج گران
پذیرفت با هدیه ٔ بیکران .

اسدی .


تا بدرقه ٔ دوستی آل علی نیست
بر قافله ٔ دین هدی دیو نهد باج .

سوزنی .


باکو ببقاش باج خواهد
خزران و ری و زره گران را.

خاقانی .


از چنین گوهر زکوتی داد نتوان بهر آنک
تاج ترکستان بباج ترکمان آورده ام .

خاقانی .


اشتر اندر وحل ببرق بسوخت
باج اشتر ز ترکمان برخاست .

خاقانی .


چو دشمن خر روستائی برد
ملک باج و ده یک چرا میخورد؟

بوستان .


مخالف خرش برد و سلطان خراج
چه اقبال بینی در آن تخت و تاج ؟

بوستان .


سزد که از همه ٔ دلبران ستانی باج
از آنکه بر سر خوبان عالمی چون تاج .

حافظ.


ایمنی جستم ز ویرانی ندانستم که چرخ
گنج میخواهد بجای باج از ملک خراب .

صائب .


- باج بشغال ندادن ؛ کنایه از بزور و قلدری و اشتلم تسلیم کسی نشدن . رشوه بکسی ندادن . به کمتر از خود پول مفت ، زورکی ندادن . (فرهنگ نظام ): در اردستان باج بشغال میدهند.
- باج رعنائی گرفتن از کسی ؛ در رعنائی غالب آمدن بر وی . دانش گفته :
سایه رنگین جابجا افتد ز حسن جلوه اش
باج رعنائی ز سرو آن قامت رعنا گرفت .
این تخصیص بیجاست بلکه مطلق باج گرفتن از لوازم غلبه ٔ خود است . (آنندراج ). || زری که راهداران از سوداگران بگیرند. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). زری بود که گذربانان از آینده و رونده بستانند. (جهانگیری ) (شعوری ). راه داری :
ز هر دروازه ای برداشت باجی
نجست از هیچ دهقانی خراجی .

نظامی .


|| گمرک . || جزیه . || زکوة.

باج . (اِ) باژ که باج و باز و واج و واژ هم گفته میشود، از ریشه ٔ اوستائی وچ است که در سانسکریت واچ و در پهلوی واج یا واجک آمده است . همین ریشه در لاتینی وکس و در فرانسه ووا و در انگلیسی وُیس شده . باژ به معنی کلمه و سخن و گفتار میباشد. از همین ریشه است کلمات آواز، آوازه ، آوا ، گواژ، گواژه و واژه که امروز بمعنی لغت و کلمه استعمال میشود. (از مزدیسنا بقلم معین ص 253) (برهان قاطع چ معین ). خاموشی باشد که مغان و آتش پرستان در وقت بدن شستن و چیز خوردن و پرستش و عبادتی که معمول ایشانست بجا آورند. (برهان ) (جهانگیری ) (آنندراج ) (انجمن آرا) :
پرستنده ٔ آذر زردهشت
همی رفت باباژ و بَرْسَم بمشت .

فردوسی .


چو آمدوقت خوان دارای عالم
ز موبد خواست رسم باج و بَرْسَم
بهر خوردی که فرّ و دستگه داشت
حدیث باج و بَرْسَم را نگه داشت
حساب باج و بَرْسَم آنچنانست
که او بر چاشنی گیری نشانست
اجازت باشد از فرمان موبد
خورش ها را که این نیک است و آن بد.

نظامی .



باج . (اِ) معرب «با» و «وا» در سکبا و آش با. ج ،باجات . رجوع به «با» و «وا» در همین لغت نامه شود.


باج . (اِخ ) دهی است از طوس مولد فردوسی . (آنندراج ). رجوع به باژ شود.


باج . (اِخ ) موضعی است به انبار. احمدبن یحیی بن جابر گوید بر علی بن ابیطالب علیه السلام در انبار گذشتم ، پس مردم ده با هدایا به استقبال وی آمدند، حضرت فرمود هدایا را گرد آورید و باجی واحد سازید. چنان کردند و آن موضع بدین خوانده شد. (از معجم البلدان ).


باج . (ع اِ) در اصطلاح موسیقی ، بم . (دزی ج 1 ص 47).


باج. ( اِ ) باج و باژ و باز از ریشه باجی پارسی باستان مشتق است ، و آن از ریشه بج اوستائی بمعنی بخش کردن و قسمت کردن است. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ) ( مزدیسنا بقلم معین ص 253 و 254 ). باژ و پاژ. خراج. ( منتهی الارب ). سا. ( حاشیه فرهنگ خطی اسدی نخجوانی ). ساو. مالیات. اَتاوه. جباوه. جبوه. جبایه. جبی ً. ج ، جبایات. ( منتهی الارب ). مکس. ( منتهی الارب ) ( مجمل ). خرج. ( منتهی الارب ). مال و اسبابی باشد که پادشاهان بزرگ از پادشاهان زیردست گیرند و همچنین سلاطین از رعایا ستانند. ( برهان ) ( غیاث ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). رصد و خراج و جزیه که بحکام دهند. ( اوبهی ). زری که از سوداگران بطریق محصول میگیرند. ( غیاث ). هرچه زیاده بر زکوة از تجار و جز آن ستانند. ( مجمل ) : ایشان تدبیر کردند که سوی خاقان رسول فرستند و هدیه و ساو و باج بپذیرند تا او بازگردد و در مملکت ایشان فساد نکند. ( ترجمه طبری بلعمی ).
سلیح و هیونان و اسبان و باج
به ایران فرستاد با تخت عاج.
فردوسی.
تو تخت بزرگی ندیدی نه تاج
شگفت آیدت لشکر و مرز وباج.
فردوسی.
همه چرم گاوان سراسر دهم
اگر بشمری باج بر سر نهم.
فردوسی.
بدو بود آراسته تخت و عاج
ز روم و ز چین بستد او ساو و باج.
فردوسی.
بدیشان بورزید و زیشان خورید
همی باج را خویشتن پرورید.
فردوسی.
هر زمان تاجش فرستد پادشاه قیروان
هر نفس باجش فرستد شهریار قندهار.
منوچهری.
تا روم ز هند لاجرم شاها
گیتی همه زیر باج و سا کردی.
عسجدی.
به بیچارگی ساو و باج گران
پذیرفت با هدیه بیکران.
اسدی.
تا بدرقه دوستی آل علی نیست
بر قافله دین هدی دیو نهد باج.
سوزنی.
باکو ببقاش باج خواهد
خزران و ری و زره گران را.
خاقانی.
از چنین گوهر زکوتی داد نتوان بهر آنک
تاج ترکستان بباج ترکمان آورده ام.
خاقانی.
اشتر اندر وحل ببرق بسوخت
باج اشتر ز ترکمان برخاست.
خاقانی.
چو دشمن خر روستائی برد
ملک باج و ده یک چرا میخورد؟
بوستان.
مخالف خرش برد و سلطان خراج
چه اقبال بینی در آن تخت و تاج ؟
بوستان.

فرهنگ عمید

۱. در آیین زردشتی، از مراسم مذهبی: چو آمد وقت خوان، دارای عالم / ز موبد خواست رسم باج و برسم (نظامی۲: ۱۵۹ ).
۲. (اسم مصدر ) در آیین زردشتی، خاموشی و سکوت هنگام اجرای بعضی مراسم مذهبی.
۳. [قدیمی] گفتار، سخن.
۴. [قدیمی] در آیین زردشتی، دعاهایی که آهسته و زیر لب می خواندند.
۱. پولی که به زور از کسی گرفته شود.
۲. [قدیمی] خراج، مالیات، عوارض: سزد اگر همه دلبران دهندت باج / تویی که بر سر خوبان کشوری چون تاج (حافظ۱: ۱۳۳ ).
۳. [قدیمی] آنچه پادشاهان بزرگ از پادشاهان مغلوب و زیردست خود می گرفتند.
۴. [قدیمی] پولی که راهداران از مسافران می گرفتند.
* باجِ سبیل: [عامیانه، مجاز] آنچه مردم قلدر و زورگو به زور و جبر از کسی بگیرند.

۱. پولی که به‌زور از کسی گرفته شود.
۲. [قدیمی] خراج؛ مالیات؛ عوارض: ◻︎ سزد اگر همه دلبران دهندت باج / تویی که بر سر خوبان کشوری چون تاج (حافظ۱: ۱۳۳).
۳. [قدیمی] آنچه پادشاهان بزرگ از پادشاهان مغلوب و زیردست خود می‌گرفتند.
۴. [قدیمی] پولی که راهداران از مسافران می‌گرفتند.
⟨ باجِ سبیل: [عامیانه، مجاز] آنچه مردم قلدر و زورگو به‌زور و جبر از کسی بگیرند.


۱. در آیین زردشتی، از مراسم مذهبی: ◻︎ چو آمد وقت خوان، دارای عالم / ز موبد خواست رسم باج و برسم (نظامی۲: ۱۵۹).
۲. (اسم مصدر) در آیین زردشتی، خاموشی و سکوت هنگام اجرای بعضی مراسم مذهبی.
۳. [قدیمی] گفتار؛ سخن.
۴. [قدیمی] در آیین زردشتی، دعاهایی که آهسته و زیر لب می‌خواندند.


دانشنامه عمومی

اتاوه


باج سرمایه ای است که یکی از طرفین به عنوان نشانه ای از احترام یا اغلب در زمینه های تاریخی یا نشانی از تسلیم یا وفاداری به دیگری می دهد.
Kwak, Tae-Hwan and Seung-Ho Joo. (2003). The Korean Peace process and the Four powers. Burlington, Vermont: Ashgate. /; OCLC 156055048
Pratt, Keith L., Richard Rutt and James Hoare. (1999). Korea: a Historical and Cultural Dictionary. Richmond: Curzon Press. /; ; ; OCLC 245844259
در زمان هخامنشیان گونه ای از باج تنها به منظور تأمین هزینه های حفاظت از شهرها و امپراطوری از گونه ها و طوایف مختلف مردم کسب می شد. این گونه از باج برای برتریِ دینیِ هخامنشیان گرفته نمی شد.
مهاجمانی مانند وایکینگها و قبایل کلتیک در صورتی که باج موردِ نظر خود را دریافت می کردند از حمله به قبایل دیگر احتراز می کردند. در اروپا باج همیشه پول نبود. گاهی نیز با گرفتنِ گروگان در ازای رفتار خوب موافقت می کردند.
خلافت اسلامی معرفِ یک شکل جدید از باج بود که با نام جزیه شناخته می شد و به طور قابل توجهی از اشکال رومی پیش از خود متفاوت بود.
باج (فیلم). باج؛ روزی روزگاری در هند (به هندی: शोले، الفبای لاتین: Lagaan) یک فیلم سینمایی درام حماسی ورزشی هندی به کارگردانی و نویسندگی آشتوش گواریکر است. عامر خان بازیگر نقش اصلی فیلم و تهیه کننده آن است. این فیلم نامزد اسکار بهترین فیلم خارجی سال ۲۰۰۱ شد.
داستان فیلم در دوران حکومت بریتانیا بر هند می گذرد و زندگی مردم یک روستا را نشان می دهد که به خراج سنگینی که حکومت بر آن ها بسته معترض هستند و حاضر می شوند تا بر روی سرنوشت خود در یک مسابقه کریکت با حاکمان انگلیسیشان شرط بندی کنند. تصویربرداری فیلم در روستای تاریخی بوج در ایالت گجرات هند انجام شده است.
ای آر رحمان آهنگساز فیلم، آنیل مهتا مدیر فیلمبرداری، بالو سالوجا تدوینگر، نیتین چاندراکانت طراح تولید، بانو آتایا طراح لباس، نیکول دمرس طراح گریم، و کیران رائو و آپوروا لاخیا دستیاران کارگردان این فیلم بوده اند.
باج یکی از فیلم های پرفروش هند در سال ۲۰۰۱ بود و در سطح بین المللی هم با استقبال روبرو شد. این فیلم سومین فیلم هندی زبان پس از مادر هند (۱۹۵۷) و سلام بمبئی (۱۹۸۸) بود که نامزد جایزه اسکار بهترین فیلم خارجی می شد. باج همچنین برنده جایزه ویژه مخاطبان جشنواره فیلم لوکارنو، هفت جایزه در جشنواره ملی فیلم هند، ده جایزه در جشنواره بین المللی فیلم هند و نه جایزه در جشنواره فیلم فیر شد.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] باج، معرّب «باژِ» فارسی در دوره اسلامی می باشد.
از قرن چهارم تا هشتم صورت «باژ» متداول تر بوده است. مثلاً در شاهنامه اغلب این صورت به کار می رود (گرچه «باج» نیز به کار رفته) و عبارت «باژوساو» نیز آمده است. همچنین در شاهنامه هنگام اشاره به جزیه و غرامتی که فرمانروایان امپراتوری روم شرقی به ایرانیان فاتح پرداخته اند، اصطلاح «باژروم» به کار رفته است.
گستره جغرافیائی استعمال لفظ باج
بهرامی، شاعر عهد غزنوی، «باژ» به کار برده ولی بابا فغانی، شاعر قرن نهم، «باج» نوشته است، و صورت اخیر وارد زبان ترکی نیز شده است.پس از آن که عثمانی ها بالکان را تصرف کردند، بلغارها و صرب ها این کلمه را به عاریت گرفتند و در زبان ارمنی نیز این کلمه به همین صورت و معنی به کار می رود.
معانی مختلف لفظ باج
اسدی ، این کلمه را «خراج» معنی کرده است.عبد القادر بغدادی معنی آن را حقوق راهداری،عشریه، و عوارض ذکر کرده و کلمات «باژبان» و «باژخواه» و «باژدار» را مأمور دریافت حق عبور و عوارض راهداری، و «باژگاه» را محل وصول عوارض راهداری تعبیر کرده است (هر چهار کلمه در شاهنامه آمده است).در ترجمه ترکی «برهان قاطع»، علاوه بر معانی «عشریه، عوارض، حقوق راهداری»، به پول و هدایایی که شاهان از والیانِ خراج گزارخود وصول می کرده اند نیز اطلاق شده است.باج عموماً در متونترکی، مانند متون فارسی، به معنی «عوارض» به کار رفته است.این کلمه به منزلها اصطلاحی مالی در میان ترک ها رایج شده، زیرا چند دولت ترک در منطقه ایران تأسیس شد که نخستین آن ها غزنویان و سلجوقیان بودند، و سلجوقیان سنتِ سامانیان و غزنویان را حفظ کردند.به این نکته نیز باید توجه داشت که در زمان سلجوقیان و ایلخانان زبان رسمی آسیای صغیر فارسی بود.
کاربرد های لفظ باج و مترادفاتش
...

گویش مازنی

/baaj/ بباف & اجاره بهای مرتع - نوعی رشوه

بباف


۱اجاره بهای مرتع ۲نوعی رشوه


جدول کلمات

ساو, خراج, مالیات

پیشنهاد کاربران

باژیم ، باژ ، مالیات ، باج ، عوارض، واژ ، گزیتک

این واژه از ریشه
بج
اوستایی است و هرچند باژ درست تر است که آن هم
واژ
بوده است، آن گه چون حضرت خرد پردیسی بزرگ در جای جای شه نامه سترگ به کار برده است، می توان از جایگزین نمودنش چشم پوشید.

تو تخت بزرگی ندیدی نه تاج
شگفت آیدت لشکر و مرز وباج.
فردوسی

واژه ی باج یا خراج تغییر یافته ی واژه ی "باز "هستند . باز در قدیم واحد اندازه گیری بوده به معنی ارش و رَش . مثل "کمند شصت باز " یا " کمند شصت بازی " که در بیت زیر از شاهنامه آمده است . چون باز واحد اندازه گیری بوده به معنی بخش و بهره هم بکار برده شده که در واژه ی " همباز " به معنی هم بهره دیده می شود . ریختی تغییر یافته به همین معنی از" باز" واژه ی " باژ "هست . واژه ی باژ هم با تغییراتی به واژه ی باج و خراج در معنی بهره و قسمت و واحدی از یک کل تغییر یافته است .
( ( بر آمد، یکایک ، به کاخ بلند
به چنگ اندرون، شست بازی کمند، ) )
( شاهنامه داستان ضحاک )


ساوری



کلمات دیگر: